Author

Assistant professor at Technical and Vocational University of Maedeh girls, Gorgan

Abstract

One of The main conditions of success in any work, especially in great work of education or upbringing, is adopting of methods and procedures which helps a person in reaching of his goal and traveling in the path of perfection.Monotheisticinsight is the most important education and vision that Islam wants to give it to human.Quranwants toacquaintpeoplewith God and to give knowledge to people about him. There are many educational stories in Holy Quran that seeks to provide insight and transcendental worldview to human. The main question in this research is that how the training stories of quran assist the human to provide a true insight and transcendental worldview?The main purpose of this article is providing of an insight and transcendental worldview to human through resultsand achievements of educational Stories that areextracted from the Quran. Three main conclusion that can be extracted from the paper are:1-Quran is trying to provide accurate insight about the realities of the world and remove the veils of negligence from human eyes. 2-Also, Changing ofinsights, false beliefs and replacing of the correct beliefs and ideas are other achievements of quranic stories. 3- Finally, Providing of accurate insight through the man’s confrontation with the facts and providing of practical insight, makes changing in horizon of human visionduring operation (practical achievements)and he can reach to the truth.

Keywords

تفکّر و اندیشه اصل و اساس حیات انسانی است؛ زیرا انسانیّت انسان و ادراک او از عالم، آدم و خدا، به نحوة تفکّر او بستگی دارد. با تفکّر است که استعدادهای پنهان آدمی‌از قوّه به فعل درمی‌آید و زمینة حرکت کمالی او فراهم می‌شود. سیر تربیت باید به گونه‌ای باشد که متربّی به فکر صحیح راه یابد و اندیشیدن درست شاکلة او شود تا زندگی حقیقی بر او رخ نماید؛ زیرا نیروهای باطنی انسان و حیات حقیقی او با فکر فعّال می‌شود و با گشودن دریچة تفکّر، درهای حکمت و راه‌یابی به حقیقت بر او گشوده می‌شود.

در طول تاریخ، پیامبران الهی منادی اندیشه‌ورزی بوده‌اند و در سیرة تربیتی خود همواره تلاش می‌نمودند تا چشمة فکر و اندیشة صحیح را در نهاد آدمی‌ به جوشش درآورند و می‌کوشیدند تا مرغ اندیشه را از قفس خرافات و موهومات برهانند و افق‌های وسیعی را در فراروی انسان‌ها بگشایند. در شیوة تربیتی علمای اخلاق نیز بخش قابل توجّهی از تدابیر و رهنمودهای اصلاحی آنان مربوط به بُعد شناختی انسان می‌گردد، چراکه اساساً ایجاد یک تحوّل اخلاقی و انقلاب روحی بدون تغییر و تحوّل در بینش و نگرش انسان میسور نمی‌باشد و در صورت وقوع نیز قطعاً ثبات و داوم ‌نخواهد داشت. همان‌گونه که برای شناخت راه از بیراهه در جاده‌ها و بیابان‌ها نیاز به علامت‌ها و نشانه‌ها داریم، به همین‌گونه برای شناخت حق از باطل در مسیر زندگی و در طوفان غرایز و هوس‌ها به نشانه‌هایی روشن و بینش‌های صحیح و متعالی نیازمندیم. قرآن در لابه‌لای داستان‌ها و حکایت‌های خود، با ارائة الگوهای شایسته و ارائة بینش صحیح، چراغ‌های فروزانی را فرا راه انسان‌ها قرار داده است.

در باب پیشینة پژوهش حاضر متذکّر می‌شویم که کارهای پراکنده‌ای در این موضوع صورت گرفته که در منابع پایانی این مقاله، به جنبه‌ها و ابعادی از این موضوع اشاره شده است و در این پژوهش تلاش شده تا با ابتکار و خلاّقیّت نویسنده، موضوع در قالب و سیر منطقی جدیدی به رشتة تحریر درآید، به گونه‌ای که با خواندن این مقاله، مخاطب به مرحلة بالاتری از بینش و جهان‌بینی دست یابد. در این جستار، به شیوه‌هایی برای ارائة بینش اعطای جهان‌بینی درست در حکایت‌های تربیتی قرآن اشاره می‌شود.

طرح مسئله؛ اعطای بینش و اصلاح نگرش

نوع نگاه انسان به رخدادها و واقعیّت‌های گوناگون و طرز تلقّی او از جهان اطراف خود یا به عبارتی، جهان‌بینی او، در رفتارهای اخلاقی وی بسیار مؤثّر است. گاه فردی به دلیل شرایط محیطی و یادگیری‌های غلط و تجربه‌های بد، از دیدگاهی نادرست به رخدادها و وقایع پیرامون خود می‌نگرد و طبعاً عملکرد او نیز که بر همین تصوّرها و جمع‌بندی‌های غلط استوار گردیده، اشتباه خواهد بود. از این رو، در بسیاری از مواقع اعطای بینش و اصلاح نگرش‌ها مستقیماً به تغییر رفتار و عملکرد فرد خواهد انجامید و برخی از روانشناسان معتقدند که یکی از روشهای درمانی مؤثّر در راستای تغییر الگوهای رفتاری نامناسب غیراخلاقی، تغییر بینش‌ها و نگرش‌های افراد نسبت به امور و جایگزین کردن باورهای جدید به جای آنها است. پیامبران الهی و اولیاء دین کوشیده‌اند با ارائة بینشی صحیح نسبت به حقایق جهان هستی به آدمیان، حجاب‌های غفلت افرادی را بزدایند که به دلیل نداشتن بصیرت لازم، دچار انحراف شده‌اند و نیز آنان را با دادن بینشی صحیح به راه صلاح و فلاح رهنمون سازند (ر.ک؛ ابن‌شعبة حرّانی،1360: 88).

از جمله داستان‌هایی که به خوبی از نقش بسزای تغییر بینش در تغییر راه و روش حکایت دارد، داستان ساحران فرعون است.  ساحران فرعون پیش از ورود به صحنة مقابله با موسی(ع)تنها راه خوشبختی و سعادت را تقرّب به دربار فرعون و بهره‌مندی از پاداش‌های دنیوی می‌دانستند و آرزویی جز این نداشتند که از مقرّبان فرعون به شمار آیند و رضایت خاطر شاهانة وی را فراهم آورند. از این رو، عاجزانه به او روی کرده، گفتند: ﴿...أَئِنَّ لَنَا لَأَجْرًا إِن کُنَّا نَحْنُ الْغَالِبِینَ * قَالَ نَعَمْ وَإِنَّکُمْ إِذًا لَّمِنَ الْمُقَرَّبِینَ: آیا اگر ما پیروز شویم، پاداش مهمّى خواهیم داشت؟ * (فرعون) گفت آری، و در آن صورت حتماً شما از زمرة مقرّبان خواهید شد﴾ (الشّعراء /42ـ41).

امّا همان‌ها پس از مشاهدة بی‌پردة آیات الهی و معجزة آشکار موسی(ع)حجاب‌های غفلت از مقابل دیدگانشان کنار زده شد و چنان تحوّل عمیقی در نهادشان پدید آمد که دیگر تمام دنیا و زخارف آن در نزد آنان خوار به نظر می‌رسید و افق اندیشة آنان چنان گسترش یافته بود که به تمام دنیا و مظاهر فریبندة آن پشت پا زدند و جان خویش را در راه دوست در طبق اخلاص نهادند و عاشقانه به سوی مرگ شتافتند، چراکه آنها به دانش و بصیرتی دست یافته بودند که در پرتو آن توانستند حق را از باطل بشناسند و از ظلمت به وادی نور رهنمون شوند.

از این رو، آنان در برابر تهدیدهای فرعون نسبت به قطع دست و پاها و نیز به دار آویختنشان، قاطعانه و از روی بینشی عمیق یک صدا پاسخ گفتند که: «هیچ مانعی ندارد و هیچ گونه زیانی از این کار به ما نخواهد رسید! هر کار می‌خواهی بکن که ما به سوی پروردگارمان باز می‌گردیم»: ﴿قَالُوا لَا ضَیْرَ إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ﴾ (الشّعراء/50)؛ «یعنی تو با این کار نه تنها چیزی از ما کم نمی‌کنی، بلکه ما را به لقای معشوق حقیقی و معبود واقعی می‌رسانی، آن روز که این تهدیدها در ما اثر می‌گذاشت، ما خویشتن را نمی‌شناختیم و با خدای خود آشنا نبودیم و راه حق را گم کرده، در بیابان زندگی سرگردان بودیم، امّا امروز گمشدة خود را یافتیم. هرکار می‌توانی بکن!» (مکارم شیرازی و دیگران، 1371، ج15: 231).

لازم به ذکر است که ارائة بینش صحیح تنها در قالب سخنان، نصایح و مواعظ خلاصه نمی‌شود، بلکه شکل عمیق‌تر و مؤثّرتر آن مواجه کردن آدمی‌با واقعیّت‌ها و ارائة بینش به شکل عملی است تا از این راه، افق دید فرد در جریان عمل تغییر یابد و به طریق حقیقت رهنمون گردد (ر.ک؛ قاسمی،1385: 174). به عنوان مثال، در سرگذشت شگفت‌انگیز همراهی خضر و موسی(ع)مشاهده می‌کنیم خضر کسی بود که عملاً حجاب‌ها و پرده‌ها را از مقابل چشمان موسی(ع)کنار زد و حقایق تازه‌ای را به او نشان داد و درهای علوم و دانش‌های جدیدی را به رویش گشود و او که در ابتدا تنها به چهرة ظاهری آن حوادث (یعنی سوراخ کردن کشتی، به قتل رساندن یک کودک و برپا داشتن دیوار نیم‌ریخته برای مردمی‌که به آنها بی‌حرمتی کرده بودند،) چشم گشوده بود و آن کارها را زننده و خلاف منطق می‌دید و لذا عنان صبر از کف داده، دائماً زبان به اعتراض می‌گشود، هنگامی‌که با راهنمایی و ارشاد استادش، خضر، به اسرار نهایی و چهرة باطنی این حقایق واقف شد، کاملاً آرام گرفت و به حقایقی دست یافت که تحوّل شگرفی در حوزة بینش و ادراک او نسبت به عوالم هستی برایش ایجاد نمود:

«گر خِضِر در بحر کشتی را شکست،
وهم موسی با همه نور و هنر،

 

صد درستی در شکستِ خِضر هست
شد از آن محجوب، تو بی پَر مَپَر»
                       (مولوی، 1367: د 1).

قرآن کریم در آیات بسیاری در صدد برآمده تا بینش و برداشت صحیحی از حقایق گوناگون، همچون نگرش نسبت به خالق و معبود واقعی، نگرش به دنیا، حقیقت زندگی، حقیقت انسان، نعمت‌های الهی، مرگ و ... را به انسان‌ها عرضه فرماید؛ زیرا این بینش‌ها همچون چراغی فرا روی آدمی‌ قرار گرفته‌اند و راه زندگی را به وی می‌نمایاند. پس مسئلة اصلی در این تحقیق آن است که انسان چگونه با تأمّل و خواندن حکایت‌های تربیتی قرآن به مرحلة بالاتری از بینش و جهان‌بینی ارتقاء می‌یابد؟ نمونه‌هایی از اینگونه بینش‌ها را می‌توان در داستان‌های قرآن سراغ گرفت که در اینجا بدان‌ها اشاره می‌شود.

1ـ ارائة بینش در مورد خالق و معبود راستین

از مهم‌ترین وظایف انبیاء آگاهی بخشیدن نسبت به معبود واقعی و راستین و نیز بر حذر داشتن آنها از پرستش خدایان دروغین و خیالی بوده است. آنها با ارائة دلایل منطقی و مستدلّ، عدم صلاحیّت بُت‌ها و سایر معبودهای پوشالی و توخالی را آشکار می‌ساختند و تلاش می‌کردند تا عقل و اندیشة کسانی را که در مقابل ساخته‌های دست خود به سجده می‌افتادند و آنها را همه‌کارة خود می‌پنداشتند، از بند این زنجیرهای گران آزاد سازند و به آنها استقلال فکری و حرّیّت در فکر و اندیشه را هدیه نمایند. به عنوان مثال:

1ـ1) قهرمان توحید و اُسوة بت‌شکنی، ابراهیم خلیل‌الله(ع)، از همان ابتدای دعوت خود، پدر یا عموی بُت‌پرستش را مورد خطاب قرار داده، می‌گوید: ﴿إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ یَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لَا یَسْمَعُ وَلَا یُبْصِرُ وَلَا یُغْنِی عَنکَ شَیْئًا: هنگامى که به پدرش گفت: اى پدر! چرا چیزى را مى‏پرستى که نه مى‏شنود، نه مى‏بیند، و نه هیچ مشکلى را از تو حلّ مى‏کند؟!﴾ (مریم/42).

این بیان کوتاه و کوبنده، یکی از بهترین دلایل نفی شرک و بُت‌پرستی است، چراکه یکی از انگیزه‌های انسان در مورد شناخت پروردگار، انگیزة سود و زیان است که علمای عقاید از آن تعبیر به مسئلة «دفع ضرر محتمل» کرده‌اند.

ابراهیم(ع)می‌گوید: پدر (عمو)! چرا تو به سراغ معبودی می‌روی که نه تنها مشکلی را از کار تو نمی‌گشاید، بلکه اصلاً قدرت شنوایی و بینایی ندارد و به تعبیر دیگر، عبادت برای کسی باید کرد که قدرت بر حلّ مشکلات دارد و از آن گذشته، عبادت‌کننده خود و نیازهایش را درک می‌کند، شنوا و بینا است، امّا بُت‌ها فاقد همة اینها هستند (ر.ک؛ مجلسی، 1403ق.، ج 7: 46ـ45).

در صحنه‌ای دیگر، آن حضرت پدر و قوم بُت‌پرستش را با طرح سؤال‌های منطقی در مقابل یک بُن‌بست فکری قرار می‌دهد و آنها را زیر رگبار شدید اعتراضات خود قرار داده، می‌پرسد: ﴿قَالَ هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ * أَوْ یَنفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ: گفت: آیا هنگامى که آنها را مى‏خوانید، صداى شما را مى‏شنوند؟! * یا سود و زیانى به شما مى‏رسانند؟!﴾ (الشّعراء/73ـ72). یعنی حدّاقل چیزی که در معبود لازم است، این است که ندای عبادت‌کنندة خویش را بشنود و در گرفتاری‌ها به یاری او بشتابد یا لااقل از مخالفت فرمان او واهمه‌ای باشد. امّا در این بُت‌ها چیزی که نشان دهد آنها کمترین درک و شعوری دارند و یا کمترین تأثیری در سرنوشت انسان‌ها دارند، به چشم نمی‌خورد. آنها فلزّات یا سنگ و چوب‌های بی‌ارزشی هستند که خرافات و نیروی توهّم و پندار به آنها چنین موقعیّتی بخشیده است (ر.ک؛ عاملی، 1403ق.: 98).

حضرت ابراهیم(ع)در مقام بیداری وجدان‌های خفته و زنگارگرفتة بُت‌پرستان می‌گوید: نه تنها وضع این بُت‌ها نشان می‌دهد که معبود واقعی نیستند، بلکه شما نیز به خوبی می‌دانید که: ﴿إِنَّمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَوْثَانًا وَتَخْلُقُونَ إِفْکًا...: شما غیر از خدا فقط بُت‌هایى (از سنگ و چوب) را مى‏پرستید و دروغى به هم مى‏بافید...﴾ (العنکبوت/17).

آری، این بُت‌ها معبودهای قلاّبی و مجسّمه‌های بی‌روحی هستند که زاییدة خیالات باطل شمایند و در واقع، محلّی از اِعراب ندارند. همچنین آن حضرت با ارائة استدال‌های عقلانی و منطقی در برابر نمرود، نشان داد که ادّعای الوهیّت او نیز پوشالی و توخالی است و او هرگز نمی‌تواند با سفسطه و مغالطه‌های خود، به گزاف تکیه بر مقام الوهیّت بزند و افکار عمومی ‌را فریب دهد (ر.ک؛ البقره/258).

2ـ1) در داستان بنی‌اسرائیل شاهد آن هستیم که وقتی آن جماعت از رود عظیم نیل به اعجاز الهی عبور می‌کنند، در مسیر خود به قومی ‌بُت‌پرست برخورد می‌کنند و چنان تحت تأثیر این صحنه قرار می‌گیرند که نزد موسی آمده، می‌گویند: ﴿...یَا مُوسَى اجْعَل لَّنَا إِلَهًا کَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ...: ای موسی! تو هم براى ما معبودى قرار ده، همان‏گونه که آنها معبودان (و خدایانى) دارند﴾ (الأعراف/138). موسی(ع)از این پیشنهاد جاهلانه و نابخردانه ناراحت شد و به آنها رو کرد و گفت: ﴿...قَالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ: گفت: شما جمعیّتى جاهل و نادان هستید﴾ (الأعراف/138).

آری، سرچشمة بُت‌پرستی جهل و نادانی بشر است؛ زیرا جهل او نسبت به خداوند و عدم شناسایی ذات پاک او و اینکه هیچ گونه شبیه و نظیر و مانندی برای او تصوّر نمی‌شود، از سویی دیگر، جهل انسان نسبت به علل اصلی حوادث جهان که گاهی سبب می‌شود حوادث را به یک سلسله علل خیالی و خرافی از جمله بُت نسبت دهد و نیز جهل انسان نسبت به جهان ماوراء طبیعت و کوتاهی فکر او تا آنجا که جز مسائل حسّی را نمی‌بیند و باور نمی‌کند، این «نادانی‌ها» دست به دست هم داده‌اند و در طول تاریخ، سرچشمة بُت‌پرستی شده‌اند وگرنه چگونه یک انسان آگاه و فهمیده، آگاه به خدا و صفات او، آگاه از علل حوادث و آگاه از جهان طبیعت و ماوراء طبیعی ممکن است قطعه‌سنگی را فی‌المثل از کوه جدا کند و قسمتی از آن را در ساختمان منزل و یا پلّه‌های خانه مصرف کند و قسمت دیگری را معبودی بسازد و در برابر آن سجده نماید و مقدّرات خویش را به دست او بسپارد؟ (ر.ک؛ مکارم شیرازی و دیگران، 1371، ج6: 334).

در مقامی‌دیگر می‌بینیم خدای متعال برای اصلاح نگرش و اعطای بینش به بنی‌اسرائیل که تقاضای رؤیت خدا را کرده بودند، پرتوی از جلوة خود را بر کوه طور ظاهر ساخت که از هیبت آن کوه از هم پاشید و موسی(ع)و بنی‌اسرائیل از مشاهدة آن مدهوش و بی‌هوش بر زمین افتادند! گویی خداوند با این کار می‌خواست بدان‌ها یادآور شود که وقتی آنها از مشاهدة پدیدة کوچکی از پدیده‌های عظیم جهان خلقت عاجر و ناتوان هستند، با این حال چگونه تقاضای مشاهدة پروردگار خالق هستی را با چشم سَر دارند؟

در صحنه‌ای دیگر، قرآن کریم خطاب به بنی‌اسرائیل که گوساله‌ای طلایی را به عنوان معبود خود برگزیده بودند، در سرزنش آنها می‌فرماید: ﴿وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَى مِن بَعْدِهِ مِنْ حُلِیِّهِمْ عِجْلاً جَسَدًا لَّهُ خُوَارٌ أَلَمْ یَرَوْاْ أَنَّهُ لاَ یُکَلِّمُهُمْ وَلاَ یَهْدِیهِمْ سَبِیلاً اتَّخَذُوهُ وَکَانُواْ ظَالِمِینَ: قوم موسى بعد (از رفتن) او (به میعادگاه خدا)، از زیورهاى خود گوساله‏اى ساختند؛ جسدی بى‏جان که صداى گوساله داشت! آیا آنها نمى‏دیدند که با آنان سخن نمى‏گوید و ایشان را به راه (راست) هدایت نمى‏کند؟! آن را (خداى خود) انتخاب کردند و ظالم بودند﴾ (الأعراف/148). یعنی یک معبود واقعی حدّاقل باید نیک و بد را بفهمد و توانایی راهنمایی و هدایت پیروان خود را داشته باشد. با عبادت‌کنندگان خویش سخن گوید و آنها را به راه راست هدایت کند و طریقة عبادت را به آنها بیاموزد. اصولاً چگونه عقل انسان اجازه می‌دهد که معبود بی‌جانی را بپرستد که ساخته و پرداختة خود اوست. حتّی اگر فرضاً آن زیورآلات تبدیل به گوساله‌ای واقعی هم شده باشد، باز هم شایستة پرستش نیست؛ گوساله‌ای که هیچ نمی‌فهمد و در نفهمی ‌ضرب‌المثل است (ر.ک؛ شاذلی، 1402ق.: 91).

3ـ1) هنگامی که با پیامبر الهی، حضرت هود(ع)، همراه می‌شویم، می‌بینیم آن حضرت خطاب به بُت‌پرستان می‌گوید: ﴿قَالَ قَدْ وَقَعَ عَلَیْکُم مِّن رَّبِّکُمْ رِجْسٌ وَغَضَبٌ أَتُجَادِلُونَنِی فِی أَسْمَاء سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤکُم مَّا نَزَّلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ فَانتَظِرُواْ إِنِّی مَعَکُم مِّنَ الْمُنتَظِرِینَ: گفت: پلیدى و غضب پروردگارتان شما را فراگرفته است! آیا با من در مورد نام‌هایى مجادله مى‏کنید که شما و پدرانتان (به عنوان معبود و خدا بر بُت‌ها) گذارده‏اید، در حالى که خداوند هیچ دلیلى دربارة آن نازل نکرده است؟! پس شما منتظر باشید، من هم با شما انتظار مى‏کشم﴾ (الأعراف/71).

در حقیقت، بُت‌های شما از الوهیّت تنها یک اسم بی‌مسمّی ‌دارند؛ اسمی ‌که زاییدة پندارهای خام شما و نیاکان‌ شماست وگرنه با دیگر قطعات سنگ و چوب در بیابان و جنگل هیچ تفاوتی ندارند (ر.ک؛ طبرسی، 1408ق.، ج 8: 147).

4ـ1) حضرت صالح(ع)برای اصلاح بینش و نگرش مشرکان و بُت‌پرستان دربارة پروردگار حقیقی جهان، آیت و نشانه‌ای برای آنان ارائه نمود و آن ماده‌شتری بود که به اذن خداوند از دل کوه بیرون آمد: ﴿وَیَا قَوْمِ هَذِهِ نَاقَةُ اللّهِ لَکُمْ آیَةً فَذَرُوهَا تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللّهِ وَلاَ تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذَابٌ قَرِیبٌ: اى قوم من! این ناقة خداوند است که براى شما نشانه‏اى است. بگذارید در زمین خدا به چرا مشغول شود و هیچ گونه آزارى به آن نرسانید که به‌زودى عذاب خدا شما را فرا خواهد گرفت!﴾ (هود/64). به سبب بی‌توجّهی قوم صالح به دستور خداوند، عذاب الهی آنان را فراگرفت و نابودشان ساخت.

5ـ1) حضرت سلیمان(ع) نیز با ارائة یک نقشة مدبّرانه، فکر و اندیشة ملکة سبأ را به تسخیر خود درآورد و زمینة تحوّل روحی وی را فراهم آورد، به گونه‌ای که در نهایت، وی روی به درگاه الهی آورد و گفت: ﴿...قَالَتْ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ: (ملکة سبأ) گفت: پروردگارا! من به خود ستم کردم و (اینک) با سلیمان به خداوندى که پروردگار عالمیان است، اسلام آوردم﴾ (النّمل/44).

من در گذشته در برابر آفتاب سجده می‌کردم، بُت می‌پرستیدم، غرق تجمّل و زینت بودم و خود را برترین انسان در دنیا می‌پنداشتم. امّا اکنون می‌فهمم که قدرتم تا چه حد کوچک است و اصولاً این زر و زیورها روح انسان را سیراب نمی‌کند» (مکارم شیرازی و دیگران، 1371، ج 15: 482).

6ـ1) قرآن دربارة ادّعای الوهیّت عیسی(ع)که از جمله انحرافات اعتقادی مسیحیان به شمار می‌آید، در مقام ابطال این عقیده و اصلاح نگرش آنها می‌گوید: ﴿...قُلْ فَمَن یَمْلِکُ مِنَ اللّهِ شَیْئًا إِنْ أَرَادَ أَن یُهْلِکَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ وَمَن فِی الأَرْضِ جَمِیعًا...: بگو: اگر خدا بخواهد مسیح بن مریم و مادرش و همة کسانى را که روى زمین هستند، هلاک کند، چه کسى مى‏تواند جلوگیرى کند؟...﴾ (المائده/17).

اشاره به اینکه مسیح(ع)مانند مادرش و مانند همة افراد بشر، انسانی بیش نبود و بنابراین، از نظر مخلوق بودن در ردیف سایر مخلوقات است و به همین دلیل، فنا و نیستی در ذات او راه دارد و چیزی که نیستی برای او تصوّر می‌شود، چگونه ممکن است خداوند ازلی و ابدی باشد؟! در جای دیگر نیز دربارة عیسی و مادرش می‌فرماید: ﴿مَّا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کَانَا یَأْکُلاَنِ الطَّعَامَ انظُرْ کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ الآیَاتِ ثُمَّ انظُرْ أَنَّى یُؤْفَکُونَ: مسیح فرزند مریم، فقط فرستاده (ی خدا) بود که پیش از وى نیز، فرستادگان دیگرى بودند و مادرش زن بسیار راستگویى بود. هر دو غذا مى‏خوردند (با این حال، چگونه دعوى الوهیّت مسیح و پرستش مریم را دارید؟!) بنگر چگونه نشانه را براى آنها آشکار مى‏سازیم! سپس بنگر چگونه از حق بازگردانده مى‏شوند﴾ (المائده/75). یعنی کسانی که چنان نیازمند هستند که اگر چند روز غذا به آنها نرسد، قادر به حرکت نیستند، چگونه می‌توانند خدا یا در ردیف خدا باشند.

جالب اینکه غالباً در قرآن از حضرت عیسی(ع)با تعبیر مسیح بن مریم (مسیح فرزند مادرش مریم) یاد شده، با اینکه در خصوص هیچ فرد دیگری چنین تعبیری نشده (که به نام مادر یا پدر وی نیز اشاره شده باشد)، این امر می‌تواند اشاره به این حقیقت داشته باشد که کسی را که روزی چنین بوده، سپس به صورت طفلی از مادر زاده شده، تدریجاً پرورش یافته و بزرگ شده، چگونه می‌توان او را با وجود این همه تغییر و تحوّلات و نیازمندی‌ها، خدا پنداشت و به پرستش او روی نمود؟ مگر نه اینکه خداوند از تمام ‌این نقص‌ها و نیازها مبرّا است و چنین ادّعاهای باطلی حکایت از عدم شناخت و بینش دربارة ذات ربوبی دارد.

2ـ ارائة بینش در باب دنیا و ماهیّت حقیقی آن

قرآن بینش ویژه‌ای در مورد دنیا به دست می‌دهد و ماهیّت آن را برای انسان آشکار می‌نماید. می‌توان گفت طبق این بینش، راز دنیا در دو کلمه نهفته است: «اَلَم» و «اَمَل». دنیا سرای اَلَم و اَمَل است (ر.ک؛ ابن‌منظور، 1405ق.: 47).

دنیا سرای اَلَم است، از آن رو که آن را با بلا پیچیده‌اند. دنیا گذرگاهی است که آن را در مسیر آتشفشان و صخره‌های لرزان کشیده‌اند و هیچ مؤمن یا مشرکی بی‌بلا و دشواری از این گذرگاه نخواهد گذشت. نیمة دیگر رخسار دنیا، «اَمَل» است و این از آن روست که خداوند دنیا را زینت‌کده‌ای ساخته است و زمین را با انواع زینت‌ها آراسته است: ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لَّهَا...﴾ (الکهف/7). به علاوه شیطان نیز در این زینت‌کده مأذون است تا به تزیین بپردازد. امّا ویژگی تزیین شیطان آن است که زشت‌ها را نیز زیبا جلوه می‌دهد: ﴿قَالَ رَبِّ بِمَآ أَغْوَیْتَنِی لأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الأَرْضِ وَلأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ: گفت: پروردگارا! چون مرا گمراه ساختى، من (نعمت‌هاى مادّى را) در زمین در نظر آنها زینت مى‏دهم و همگى را گمراه خواهم ساخت﴾ (الحجر/39).

قرآن با عرضة چنین بینشی در باب دنیا زمینة دگرگونی و تحوّل را در انسان فراهم می‌آورد. دنیا را سرای اَلَم دیدن، آمادگی برای پذیرش دشواری‌ها و رنج‌ها را در انسان به‌وجود می‌آورد. همچنین در یافتن اینکه دنیا سرای اَمَل است و دانستن اینکه کالای آن در زَروَرَق آرزو پیچیده شده، انسان را در معامله با آن هشیار می‌کند تا برای آن بهای گزافی نپردازد و جلوه‌های آن را جدّی نگیرد (ر.ک؛ باقری، 1378: 80ـ79).

قرآن برای ابطال پندار آن دسته از افراد کوته‌بینی که امکانات مادّی افراد را دلیل بر حقّانیّت و سعادت و خوشبختی آنها می‌پندارند، تاریخ اقوام پیشین را در برابر افکار مؤمنان ورق می‌زند و انگشت روی نمونه‌های واضحی می‌گذارد، همچون قدرتمندان فرعونی در مصر و نمرودیان در بابل و قوم نوح، عاد و ثمود در عراق، حجاز و شامات، تا مبادا مؤمنانی که تهیدست و محروم‌اَند، احساس کمبود و ضعف کنند و از کرّ و فرّ ظالمان بی‌ایمان مرعوب یا سُست شوند (ر.ک؛ عیّاشی،1380: 322).

از جمله در سورة قصص، حکایت یکی از دنیاپرستان معروف یعنی قارون را به تصویر کشیده است که به جای آراستگی به معیارهای اخلاقی و انسانی خود را به زیورآلات و جواهرات آراسته می‌کرد و اینها را به عنوان معیارهای حقّانیّت خود به رخ دیگران می‌کشید. در این میان، اکثریّت دنیاپرست و ساده‌اندیش با دیدن زرق و برق و نیز جاه و جلال قارون آه سوزانی از دل می‌کشیدند و آرزو می‌کردند که ای کاش به جای او بودند و همچون او زندگی می‌کردند (ر.ک؛ کلینی، 1362، ج 4: 59ـ58).

امّا هنگامی‌که آن دنیاپرست بی‌ایمان، با داشتن آن همه گنج‌ها و امکانات مادّی در دل زمین فرورفت و طعمة قهر الهی شد، همگان به بی‌اعتبار و بی‌ارزش بودن چنین معیارهایی پی بردند و در فکر فرورفتند که اگر دیروز دعای مصرّانة آنها به اجابت می‌رسید و خدا آنها را به جای قارون می‌گذاشت، امروز چه سرنوشت شوم و عاقبت بدی در انتظارشان بود. از این رو، به شکرانه گفتند: ﴿... لَوْلَا أَن مَّنَّ اللَّهُ عَلَیْنَا لَخَسَفَ بِنَا وَیْکَأَنَّهُ لَا یُفْلِحُ الْکَافِرُونَ: ... اگر خدا بر ما منّت ننهاده بود، ما را نیز به قعر زمین فرومى‌برد! اى واى! گویى کافران هرگز رستگار نمى‏شوند!﴾ (القصص/82).

بدین ترتیب، خداوند گاه صحنه‌هایی را ترتیب می‌دهد تا نوع نگرش نادرست افراد را به موضوع تغییر دهد و معیارهای ارزشگذاری آنها را اصلاح نماید.

3ـ ارائة بینش در باب مفهوم زندگی حقیقی

قرآن کریم در قالب برخی داستان‌ها و آیات حیات‌بخش خود از بینش نادرست برخی انسان‌ها نسبت به مفهوم زندگی پرده برداشته است و می‌کوشد تا انسان‌هایی را که سرمست مظاهر فریبندة دنیا شده‌اند و همچون کودکانی سرگرم بازی با وسائل خود می‌باشند و گاه به خاطر از دست دادن آن فریاد برمی‌آورند و دست حسرت می‌گزند، از خواب غفلت بیدار سازد و معیارهای زندگی سعادت‌بخش را به آنها نشان دهد. به عنوان مثال، در حکایت معروف آن دو دوست در سورة کهف مشاهده می‌کنیم یکی از آن دو که دنیا به کامش می‌گشت و باغ و راغ و ثروت‌های هنگفتش او را از خود بی‌خود کرده بود، با فخرفروشی به دوستش، آن همه ثروت و حشمت را دلیل بر حقّانیّت خود تلقّی می‌نمود و یا حتّی خود را طلب کار خدا نیز دانسته، می‌گفت: ﴿وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةًوَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَى رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْرًا مِّنْهَا مُنقَلَبًا: و باور نمى‏کنم قیامت برپا گردد! و اگر به سوى پروردگارم بازگردانده شوم (و قیامتى در کار باشد)، جایگاهى بهتر از اینجا خواهم یافت!﴾ (الکهف/36). آری، او در چنین خیالات خامی ‌غوطه‌ور بود که دوست مؤمن او برای اصلاح نگرشش در ردّ یافته‌های بی‌اساس وی به محاوره با او پرداخت و او را به خاطر دل بستن به نعمت‌های زودگذر دنیا که گاه در یک لحظة کوتاه با صاعقه‌ای آسمانی و یا بلایی دیگر، زایل و نابود می‌شود، مورد سرزنش قرار داد و اندیشه‌های باطل او را به ریشخند گرفت و بر آن همه نادانی و ابلهی دوستش اظهار تأسّف می‌نمود (ر.ک؛ الکهف/آیات 44ـ32).

یکی از رسالت‌های مهمّ انبیاء نیز آن بوده که مفهوم واقعی زندگی را برای مردم تبیین کنند، تا آنها بدانند زندگی فقط در دایرة بستة خوردن، خوابیدن و تمتّعات جنسی خلاصه نمی‌شود و اسارت در بند تعلّقات مادّی و شهوانی در اصل، از هر بندگی و اسارت گرانبارتر است (ر.ک؛ قرائتی، 1378، ج10: 49و فیض کاشانی، بی‌تا: 589).

اولیای خدا آنانند که همچون یوسف(ع)زندگی در تنگنای زندان را بر کاخ‌های مجلّل آلوده به گناه ترجیح می‌دهند: ﴿ قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ...: (یوسف) گفت: پروردگارا! زندان نزد من محبوب‌تر است از آنچه اینها مرا به سوى آن مى‏خوانند...﴾ (یوسف/33). این زا آن روست که در منطق والای آنها، هر آزاد بودنی ارزش به شمار نمی‌رود و هر تحمّل زندانی نیز عیب و عار نخواهد بود. آری، گرچه یوسف از نظر جسمانی برده بود و مالک هیچ چیز نبود، ولی همو ثابت کرد که آقاتر و آزادتر از او در سرتاسر کشور مصر وجود ندارد. آنجا که یوسف محبوب و معشوق یکی از زیباترین زنان مصر قرار می‌گیرد، همین غلام و برده، جواب رد به آن زن زیبای متشخّص می‌دهد و می‌گوید در عین اینکه از لحاظ قانون مالکیّت، تن من بردة شماست، امّا روحم آزاد است و بندة شهوت و هوی نیستم. من حاضرم علاوه بر بردگی در چهاردیواری زندان هم به سر ببرم، امّا هیچ گاه به اسارت و بندگی شهوت و معصیت تن در نخواهم داد. یا لقمان حکیم که قرآن کریم سوره‌ای به افتخار او و نام او اختصاص داد، گرچه برده و بنده بود، امّا در عین حال، از لحاظ عقل، روح و اخلاق در نهایت آزادمنشی به سر می‌برد.

«زانکه لقمان گرچه بنده‌زاده بود،

 

بنده بود و از هوی آزاده بود»
                 (مولوی، 1367: دفتر اوّل).

در نقطة مقابل، چه بسیار کسانی بوده‌اند که در زندگی از نظر قانون مالکیّت آزاد بودند و در ظاهر مملوک کسی نبودند، ولی در واقع، اسیر و برده‌ای بیش نبودند و عقل و اندیشه و نیز روح و جانشان در بند بود و از حمیّت و شجاعتی که بتوانند خود را از بند اسارت و عادت‌های غلط و زشت برهانند، بی‌بهره بودند (ر.ک؛ ابن‌اثیر، 1385: 47). قوم بنی‌اسرائیل نمونه‌ای از این گونه افراد به شمار می‌رفتند، چراکه آنها حتّی پس از آزادی از یوغ بندگی فرعونیان، هنوز در بند عادات غلط و سنّت‌های ناپسندی بودند که روح و اندیشة آنها را به بند کشیده بود و از این رو، جامة عمل پوشیدن به فرمان‌های الهی بسیار سخت و دشوار می‌نمود و به هر بهانه‌ای تلاش داشتند، از زیر بار آن مسئولیّت‌ها شانه خالی کنند.

به همین دلیل، می‌بینیم این قوم سُست‌عنصر تن‌پرور که سعادت و خوشی در زندگی را تنها در رفاه و آسایش تفسیر می‌نمودند و فقدان آن را دلیل بر ناکامی‌ خود می‌پنداشتند، در کمال جسارت و بی‌پروایی به پیامبر خود، حضرت موسی(ع)، روی کرده، می‌گفتند: ﴿قَالُواْ أُوذِینَا مِن قَبْلِ أَن تَأْتِینَا وَمِن بَعْدِ مَا جِئْتَنَا...: گفتند: پیش از آنکه به سوى ما بیایى، آزار دیدیم، (هم‌اکنون) پس از آمدنت نیز آزار مى‏بینیم...﴾ (الأعراف/129).

گویی این جماعت نابخرد انتظار داشتند تا با آمدن حضرت موسی(ع)کارهایشان یک شبه سامان بگیرد و خودشان بی‌آنکه دست به سیاه و سفید بزنند، از میوه‌های رسیده و شیرین حکومت پیامبرشان بهره‌مند شوند و حال آنکه خود را با چنین سختی‌ها و ناملایماتی مواجه می‌بینند، اعتقاد خود را به همة مقدّسات از دست داده، از پیامبر خود روی برمی‌گردانند (ر.ک؛ رازی، 1371: 255).

4ـ ارائة بینش در مورد انسان و حقیقت آن

بدیهی است که هرگاه انسان از منزلت وجودی و کرامت ذاتی خود آگاهی یابد و بداند که از بسیاری از آفریده‌های الهی برتری یافته است (الإسراء/70) و خداوند به سبب همین کرامت ذاتی، او را به مقام خلیفةاللّهی برگزیده (البقره/30)، وی را مسجود فرشتگان قرار داده (البقره/34)، بزرگترین ظرفیّت علمی ‌را به وی ارزانی داشته است و تمام اسماء (و حقایق و اسرار عالم) را به وی آموخته است (همان) و در سرشت او علاوه بر عناصر مادّی عنصری ملکوتی و الهی قرار داده شده است (السّجده/9) و او امانت‌دار خداوند در روی زمین است: ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ...: ما امانت را بر آسمان‌ها، زمین و کوه‏ها عرضه داشتیم، آنها از حمل آن سر برتافتند و از آن هراسیدند، امّا انسان آن را بر دوش کشید...﴾ (الأحزاب/72) و تمام نعمت‌های زمین برای وی آفریده شده است (البقره/29) و خلقت او بدون هدف و عبث نبوده است (المؤمنون/115). علم و آگاهی بدین امور، آثار تربیتی و اخلاقی شگرفی بر زندگی انسان و نوع جهت‌گیری او خواهد گذاشت و زمینة دگرگونی و تحوّل او را فراهم خواهد آورد و او را از لاقیدی‌ها و باری به هر جهت زندگی کردن باز خواهد داشت.

در داستان خلقت انسان، مشاهده می‌کنیم فرشتگان بر اساس نوع درک و بینش خاصّ خود از انسان و نگرش تک‌بُعدی که نسبت به وی داشتند، به انسان به چشم یک موجود سفّاک، خونریز و فردی می‌نگریستند که سر به راه نیست، منشاء فساد و شرور در زمین می‌باشد. از این رو، به خدای متعال رو کرده، گفتند: ﴿...قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ: فرشتگان گفتند: پروردگارا! آیا کسى را در آن قرار مى‏دهى که فساد و خونریزى کند؟! در حالی که ما تسبیح و حمد تو را بجا مى‏آوریم و تو را تقدیس مى‏کنیم. پروردگار فرمود: من حقایقى را مى‏دانم که شما نمى‏دانید﴾ (البقره/30).

آنها فکر می‌کردند اگر هدف، عبودیّت و بندگی است که ما مصداق کامل آن هستیم، همواره غرق در عبادت هستیم و از همه کس سزاوارتر به خلافت. بی‌خبر از اینکه عبادت آنها با توجّه به شهوت، غضب و خواست‌های گوناگون در وجودشان راه ندارد یا عبادت و بندگی این انسان که امیال و شهوات او را احاطه کرده است و شیطان او را از هر سو وسوسه می‌کند، تفاوت فراوانی دارد، اطاعت و فرمانبرداری این موجود طوفان‌زده کجا و عبادت آن ساحل‌نشینان آرام و سبکبار کجا؟! (ر.ک؛ قمی، 1404ق.:  48).

خداوند نیز برای اصلاح  نگرش فرشتگان نسبت به انسان اقدام به آزمایشی نمود تا آنها را از قابلیّت‌ها و استعدادهای شگرف این موجود آگاه نماید و نشان دهد در کنار واقعیّت‌هایی که فرشتگان از انسان دیده بودند، واقعیّت‌های مهم‌تری نیز دربارة انسان و مقام والای او وجود دارد که فرشتگان از آن آگاه نیستند و در صحنة همان آزمایش (یعنی تعلیم اسماء به آدم و فرشتگان) بود که ملائکه خود اعتراف نمودند میان آنها و آدم تفاوت از زمین تا آسمان است و منشاء ناباوری آنها به خاطر نگرش یک‌جانبة آنها به این موضوع بوده است (ر.ک؛ نصری، 1376: 47).

در ماجرای دیگری مشاهده می‌کنیم به دنبال فرمان سجده بر آدم، ابلیس که به این موجود تنها به چشم یک مشت خاک بی ارزش می‌نگریست و خود را که از آتش آفریده شده بود، برتر و بالاتر از این مخلوق می‌دانست، بنای نافرمانی و سرپیچی گذاشت و دربارة علّت عدم سجده بر آدم جسورانه گفت: ﴿قَالَ مَا مَنَعَکَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قَالَ أَنَاْ خَیْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ: (خداوند به او) فرمود: در آن هنگام که به تو فرمان دادم، چه چیز تو را مانع شد که سجده کنى؟ گفت: من از او بهترم. مرا از آتش آفریده‏اى و او را از گِل!﴾ (الأعراف/12).

بزرگترین اشتباه ابلیس در این بود که به آدم تنها به چشم مشتی خاک و گِل می‌نگریست و باورش نمی‌شد که خدا چنین موجودی را لایق خضوع و کُرنش فرشتگان قرار دهد. در حالی که غافل از این بود که امتیاز اصلی آدم همان «روح الهی» بود که در کالبد وی دمیده شده بود و در پرتو آن، لیاقت خلافت و نمایندگی خدا را یافته بود و اگر ابلیس چشمان خود را به خوبی می‌گشود، می‌توانست«شعاع نور الهی» را در قالب این موجود گِلین مشاهده کند:

«که چرا من سجدة این طین کنم
نیست صورت، چشم را نیکو بمال

 

صورتی دون را لقب چون دین کنم
تا ببـینی شعـشعـه، نـور جـلال»
                       (مولوی، 1367: د 6).

5ـ ارائة بینش در باب نعمت‌های خداوند

نگاه عمیق و دقیق به مواهب و نعمت‌هایی که خداوند به انسان ارزانی داشته و پی بردن به نقش حیاتی که هر یک از این نعمت‌ها در زندگی ایفا می‌کنند، ضمن آنکه حسّ شکرگزاری را در وجود انسان زنده می‌کند و عشق به خالق، این مواهب را در نهاد انسان می‌پروراند، اثرات تربیتی شایانی نیز بر روح و روان انسان به جای می‌گذارد و در تسکین روحی و آرام‌بخشی به آدمی ‌بسیار مؤثّر و نقش‌آفرین است (ر.ک؛ نجاتی، 1367: 128). توجّه به نعمت‌های خدا و یادآوری آنها سبب می‌شود که انسان کمبودها را کمتر احساس کند و از بیماری‌ها شکوه نکند، چراکه بر سلامت اعضاء دیگر خود شکرگزار است و نیز به ‌خاطر از دست دادن چیزی جزع و فزع ننماید، چون بقیّة امکانات و مواهب الهی را در اختیار دارد.

اینگونه افراد در سختی‌ها و طوفان‌های زندگی گرفتار یأس و نومیدی و نیز اضطراب و ناراحتی نمی‌شوند و از روحی آرام و قلبی مطمئن برخوردارند و توان آنها در مبارزه با مشکلات بیشتر است. آنها که در برابر خدا خاضع نیستند و او را پرستش نمی‌کنند، غالباً به خاطر آن است که در آفرینش خود و این همه نعمت‌های گوناگونی که به آنها ارزانی شده، نمی‌اندیشند و از این حقیقت غافل‌اَند که این آفرینش بزرگ و پیچیده با نعمت‌های سرشار آن، جز از مبداء علم و قدرت بی‌پایان الهی نمی‌تواند سرچشمه گرفته باشد و آن را نمی‌توان به عوامل کور و کر طبیعی نسبت داد (ر.ک؛ حکیم، 1417: 544).

پیامبران الهی برای تحریک حسّ حق‌شناسی مردم و متوجّه ساختن آنها به پدیدآوردندة این همه زیبایی‌ها و شگفتی‌ها، به گوشه‌هایی از نعمت‌های مهمّ پروردگار که سراسر هستی را فراگرفته، اشاره می‌کردند؛ از جمله:

1ـ5) حضرت نوح(ع) برای بیداری وجدان‌های خفتة مشرکان، نخست دست آنها را می‌گرفت و به اعماق وجودشان می‌برد تا آیات انفسی را مشاهده کنند. سپس آنها را به مطالعة نشانه‌های خدا در عالم بزرگ آفرینش دعوت کرده، آنان را به سیر آفاقی می‌برد، چنان‌که می‌فرماید: «چرا در برابر عظمت خدا خاضع نیستید، در حالی که خدا شما را آفرینش‌های گوناگونی داده است و آیا نمی‌بینید چگونه خداوند هفت آسمان را یکی بالای دیگری آفرید و ماه را در میان آسمان‌ها مایة روشنایی و خورشید را چراغ فروزانی قرار داده است؛ و خداوند شما را همچون گیاهی از زمین رویانید، سپس شما را به همان زمین بازمی‌گرداند و بار دیگر شما را خارج می‌سازد؛ و خداوند زمین را برای شما فرش گسترده‌ای قرار داد تا از راه‌های وسیع و درّه‌های آن بگذرید (و به هرنقطه می‌خواهید بروید) » (نوح/20ـ14).

2ـ5) حضرت هود(ع)نیز برای اینکه حسّ شکرگزاری قوم عاد را تحریک کند و چشمة طاعت الهی را در وجود ایشان به فوران درآورد، به تشریح نعمت‌های الهی بر آنان می‌پردازد و می‌گوید: ﴿وَاتَّقُوا الَّذِی أَمَدَّکُم بِمَا تَعْلَمُونَ * أَمَدَّکُم بِأَنْعَامٍ وَبَنِینَ وَجَنَّاتٍ وَعُیُونٍ: و از (نافرمانى) خدایى بپرهیزید که شما را به نعمت‌هایى که مى‏دانید، امداد کرده است * و نیز شما را به چهارپایان و نیز پسران (لایق و برومند) امداد فرموده است * و باغ‌ها و چشمه‏ها به شما ارزانی فرموده است﴾ (الشّعراء/134ـ132).

بدین ترتیب، زندگی شما را هم از نظر نیروی انسانی، هم کشاورزی و باغداری و نیز دامداری و وسائل حمل و نقل پربار ساخته، به گونه‌ای که در زندگی خود احساس کمترین کمبود و ناراحتی نداشته باشید. ولی چه شد که بخشندة این همه نعمت‌ها را فراموش کردید و شب و روز بر سر سفرة او نشستید و او را نشناختید.

3ـ5) در صحنه‌ای دیگر، حضرت صالح(ع)را می‌بینیم که به برشمردن گوشه‌هایی از نعمت‌های بزرگ پرودگار برای قوم سرکش ثمود می‌پردازد تا شاید از این طریق، حسّ حق شناسی را در وجود ایشان بیدار سازد و جِرم‌های غفلت را از وجدان‌های زنگ‌زدة آنها بزداید، چنان‌که می‌فرماید: ﴿...هُوَ أَنشَأَکُم مِّنَ الأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا...: ... اوست که شما را از زمین آفرید، و آبادى آن را به شما واگذاشت...﴾ (هود/61).

4ـ5) این حضرت ابراهیم(ع)است که در برابر بُت‌پرستان به توصیف پروردگار جهانیان و ذکر نعمت‌های مادّی و معنوی او می‌پردازد تا آنها از طریق مقایسة چنین ویژگی‌هایی با بُت‌های کور و کر، خود راه حق را بازیابند. آنجا که می‌فرماید: «اوست که مرا آفرید و هم او مرا هدایت می‌کند و اوست که مرا غذا می‌دهد و سیراب می‌کند و هنگامی‌که بیمار شوم، اوست که مرا شفا می‌دهد و کسی که مرا می‌راند و پس از آن، زنده می‌کند» (الشّعراء/ 81ـ78). بدین ترتیب، نشان می‌دهد که همة نعمت‌های مادّی و معنوی و نیز جسمی ‌و روحی از آغاز تا پایان زندگی، همه از ناحیة پروردگار جهانیان سرچشمه گرفته است.

اگر بخواهیم به اهمیّت نعمت‌های بی‌شماری که خداوند به بشر ارزانی داشته، واقف شویم، کافی است حالتی را که در زندگی بر اثر فقدان این نعمت‌ها از دست می‌دهد، در نظر بگیریم و ببینیم تا چه حد جهان تیره و تار و فاقد طراوتی خواهیم داشت و سپری کردن عمر، حتّی در نبود یکی از این مواهب و نعمت‌ها، چقدر جانکاه و رنج‌آور است (ر.ک؛ حجّتی، 1376: 41).

6ـ ارائة بینش در مورد مرگ و مرگ عبرت‌آمیز سلیمان(ع)

دربارة مفهوم مرگ نیز قرآن افق دیگری را پیش روی انسان می‌گشاید و آگاهی قشری و ظاهرگرای او را در رابطه با دنیا می‌نکوهد: ﴿یَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِّنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ: آنها فقط ظاهرى از زندگى دنیا را مى‏دانند و از آخرت (و پایان کار) غافل‌اَند﴾ (الرّوم/7).

در این بینش، مرگ معنای نوین به خود می‌گیرد و علی‌رغم اینکه چشم‌های نزدیک‌بین انسان آن را پایانی مبهم و وحشتناک برای زندگی می‌بیند، مرگ یک آغاز شناخته می‌شود؛ آغازی بر زندگی شگرف و وصف‌ناپذیر. یا چنان فوتی که حیات دنیا در برابر آن به مرگ شبیه‌تر است. پس حیات دنیا بُن‌بست نیست، بلکه گذرگاهی است که با گذشتن از آن به عرصه‌ای بزرگ، باز و روشن می‌رسیم. امّا اینکه ما در این عرصة بزرگ لقاء خدا، چگونه گام بگذاریم، از زندگی ما برمی‌خیزد؛ یعنی هر کسی همان‌گونه می‌میرد که زیسته است. زندگی، مرگ را می‌زاید و مرگ زندگی را. هر کس می‌خواهد از ورطة مرگی عبث برهد، باید به زندگی معنا ببخشد و هر کس می‌خواهد به زندگی معنا ببخشد، باید مرگ را نصب‌العین خودکند. لذا هر کس مرگ را به فراموشی بسپارد، از «زندگی» نیز محروم است. او تنها تنی دارد که گورِ جانش شده است (ر.ک؛ جعفری، 1376: 236).

در زندگی دنیا، هم آرزوهای بلند و هم یأس‌های عمیق در کمین انسان نشسته‌اند و هر دو کُشنده‌اند و هر دو تهدیدکنندة زندگی هستند و آنچه هر دو را در بند می‌کند، وجود مرگ است. مرگ هم بر «آمال» و هم بر «آلام» که هر دو بی‌حد جلوه می‌کنند، حَد می‌زند و آنها را چنان که هستند، کوچک نشان می‌دهد و تاب و طاقت آدمی ‌را افزایش می‌دهد و او را بر ادامة زندگی قادر می‌سازد (ر.ک؛ برومند،1380: 211).

قرآن کریم در قالب داستان مرگ عجیب و عبرت‌انگیز سلیمان(ع)، این واقعیّت را روشن می‌کند که پیامبری با آن عظمت و حکمرانی با آن قدرت و ابهت که جنّ و انس، شیطان و پری خدمتکارش بودند و آسمان و زمین جولانگاهش بود، چگونه در برابر مرگ آسیب‌پذیر و ناتوان بود که در یک لحظه به مرگ ناگهانی از دنیا رفت، چنان‌که اجل حتّی مجال نشستن و یا خوابیدن در بستر را به او نداد و در حالی که ایستاده بود و بر عصایش تکیه زده بود، چنگال اجل گریبانش را گرفت و روح از بدنش پرواز کرد و او در همان حال، مدّتی سرپا ماند تا اینکه موریانه‌ای عصای او را خورد و او روی زمین افتاد و مردم از مرگ او آگاه شدند (ر.ک؛ سباء/14).

ماجرای مرگ سلیمان هشداری است برای تمام مغروران سرکش، چراکه آنها هر قدر به مال، مکنت و قدرت دست یابند، باز نخواهند توانست به گرد پای سلیمان نبی که ابر و باد و مه و خورشید و فلک مسخّر وی بود، برسند و در هر حال که باشند، در لحظه‌ای کوتاه همچون حبابی بر امواج دریا محو و نابود خواهند شد و گزیز و گریزی از مرگ نخواهند داشت (ر.ک؛ باقری، 1378: 125).

در رویدادی دیگر، قرآن داستان گروهی از بنی‌اسرائیل را حکایت نموده که به بهانة وجود طاعون در میدان جنگ، از رفتن به جهاد سر باز زده بودند و خداوند نیز آنها را به همان چیزی که از آن هراس داشتند، مبتلا نمود و بیماری طاعون را در میانشان شایع ساخت و آنها در حالی که خانه‌های خود را خالی کرده، از ترس طاعون به بیابان‌ها گریخته بودند، در همانجا طعمة مرگ شدند و همگی سر به تراب تیره فرو بردند (ر.ک؛ البقره/243).

این حکایت نیز در صدد آن است تا بینش انسان‌ها و تصوّر آنها را از مرگ تصحیح نماید و بدانها یادآور شود که حرص و ولع به زندگی، بر عمر کسی نمی‌افزاید و مقدّرات الهی را نسبت به کسی تغییر نخواهد داد و نیز با فرار از زیر بار مسئولیّت‌ها و با استفاده از بهانه‌های مختلف نمی‌توان از چنگال قدرت الهی گریخت و مرگ را به تعویق انداخت، بلکه رشتة حیات و مرگ همة موجودات به دست خداست و آنچه بخواهد همان شود (ر.ک؛ البقره/94).

همچنین برای پرده برداشتن از دروغ و تزویر یهودیان و ردّ پندارهای موهوم آنان که خود را گل سَرسبد جوامع بشری می‌دانستند و معتقد بودند که بهشت به خاطر آنها آفریده شده است و آتش جهنّم با آنان چندان کاری ندارد و آنها فرزندان خدا و دوستان خاصّ او هستند و خلاصه، آنچه خوبان همه دارند، آ‌نها تنها دارند، قرآن می‌فرماید: «اگر (چنان‌که شما مدّعی هستید،) سرای آخرت مخصوص شماست نه سایر مردم، پس آرزوی مرگ کنید، اگر راست می‌گویید» (البقره/94؛ برای آگاهی بیشتر، ر.ک؛ سبحانی،1360: 70ـ69).

مگر دوست همیشه‌ مشتاق لقای دوست نمی‌باشد؟! پس چرا شما که مدّعی دوستی خاصّ خدا هستید، تقاضای رسیدن به لقای او را ندارید و اینقدر به زندگی دنیا چسبیده‌اید و از مرگ وحشت دارید؟! این خود بهترین گواه است که شما در ادّعای خود صادق نیستید.

برای کسی که پروندة اعمال خود را پر از نقطه‌های سیاه و تاریک می‌بیند و از اعمال زشت و ننگین خود به خوبی آگاه است، مرگ هیولایی خواهد بود که حتّی نامش نیز لرزه بر اندام فرد می‌افکند و همواره از لحظة فرارسیدن آن در بیم و اضطراب به سر می‌برد. امّا چهرة مرگ در نظر مردان الهی و انسان‌های پرهیزکاری که حیاتی طیّبه داشته‌اند، چهرة زیبا و دلربایی است که از آن مشتاقانه استقبال می‌کنند، همچنان که امیرالمؤمنین علی(ع) در باب اشتیاق به مرگ در راه خدا می‌فرماید: «وَاللهِ لَإبنِ أَبِی طَالِبٍ آنَسَ بِالمَوتِ مِنَ الطِّفلِ بِثُدی أُمِّهِ: سوگند به خدا، اُنس و علاقة فرزند أبی‌طالب به مرگ از علاقة طفل به پستان مادر بیشتر است»  (مکارم شیرازی، 1371، ج3: 156).

نتیجه‌گیری

تفکّر و اندیشه در عواقب امور گنهکاران و عاصیان، اصل و اساس حیات انسانی است؛ زیرا انسانیّت انسان و ادراک او از عالم، آدم و خدا، به نحوة تفکّر او بستگی دارد. با تفکّر است که استعدادهای پنهان آدمی از قوّه به فعل درمی‌آید و زمینة حرکت کمالی او فراهم می‌شود. در واقع، سیر تربیت باید به گونه‌ای باشد که متربّی به فکر صحیح راه یابد و اندیشیدن درست شاکلة او شود تا زندگی حقیقی بر او رخ نماید؛ زیرا نیروهای باطنی انسان و حیات حقیقی او با فکر و اندیشه فعّال می‌شود و با گشودن دریچة تفکّر، درهای حکمت و راه‌یابی به حقیقت بر او گشوده می‌شود.

پیامبران الهی در طول تاریخ منادی اندیشه‌ورزی بوده‌اند و در سیرة تربیتی خود همواره تلاش می‌کردند تا چشمة فکر و اندیشة صحیح را در نهاد آدمی ‌به جوشش درآورند و می‌کوشیدند تا مرغ اندیشه را از قفس خرافات و موهومات برهانند و افق‌های وسیعی را در فرا روی انسان‌ها بگشایند.

همان‌گونه که برای شناخت راه از بیراهه در جاده‌ها و بیابان‌ها نیاز به علامت‌ها ونشانه‌ها داریم، برای شناخت حق از باطل در مسیر زندگی و درطوفان غرایز و هوس ها نیز به نشانه‌هایی روشن و بینش‌های صحیح و متعالی نیازمندیم. قرآن در لابه‌لای داستان‌ها و حکایت‌های تربیتی خود به ارائة بینش و جهان‌بینی متعالی برای انسان می‌پردازد. از مقاصد مهمّ ارائة بینش و جهان‌بینی صحیح در تربیت، آن است که چشمان انسان به درستی گشوده شود و به بصیرت دست یابد و بتواند از ظواهر امور بگذرد و بواطن امور را بنگرد و نیز از محسوسات و مشهودات به معقولات برسد و خود را از فرورفتن درگرداب فریب‌ها حفظ کند و در راه‌های خطا که دیگران مکرّر رفته‌اند، گام نگذارد و ارائة بینش و جهان‌بینی متعالی راهی استوار در رساندن انسان به این مقصد تربیتی است.

بنابراین، نقش تربیتی ارائة بینش این است که انسان را اهل عبور از غفلت به بصیرت کند و او را از خانة غرور بیرون آورد و به خانة شعور برساند و مادام که انسان در خانة غرور خویش گرفتار است، از آنچه بر سر دیگران رفته است، درس نمی‌آموزد و خطاهای گذشتگان را تکرار می‌کند و به همان راهی می‌رود که آنان رفته‌اند. تجربة تاریخ سرشار از وجود کسانی است که به دلیل نداشتن بینش و جهان‌بینی درست، هر یک بار خطایی را به دوش کشیده‌اند و تجربه‌های تلخ و شیرینی را پشت سر گذاشته‌اند. از این رو، لازم نیست حتماً ما نیز خود به تجربه بنشینیم و راه طی شدة آنان را بار دیگر بیازماییم، چراکه این بهای گزافی است و نیکو گفته‌اند که: «آزموده را آزمودن خطاست».

قرآن کریم با تشریح حکایات و تاریخ پیشینیان و اقوام گذشته و فراز و نشیب‌های زندگی آنان، درسی زنده و جاری از مدرسة روزگار در اختیار شاگردان هستی می‌گذارد و آنها را به کسب تجربه از این وقایع فرامی‌خواند. یکی از عبرت‌های مهمّ تاریخ که در قرآن بیان شده است و به انسان جهان‌بینی عمیقی می‌بخشد، آن است که غالباً تمدّن‌های بزرگ و کاخ‌های رفیع و طاغوت‌های متکبّر با خُردترین وکوچکترین چیزها از پای درآمدند تا انسان‌ها را از خواب غفلت بیرون آورد و پوشالی بودن آن همه قدرت‌ها و امکانات عظیم را در برابر قدرت خدا ترسیم نماید. آنجا که قرآن به انسان‌ها بینشی عمیق ارائه می‌نماید که تأمّل نمایید، در این که سدّ عظیم مآرب را چند موش صحرایی کوچک سوراخ نموده، آن را از هم فرومی‌پاشند و یا اصحاب فیل که با چند سنگریزة که از منقار پرنده‌هایی کوچک رها شده بود، همچون کاه جویده می‌شوند یا نمرود با یک پشة خُرد از پا درمی‌آید و مردم شهر انطاکیه که با یک صیحه و فریاد دلخراش طومار حیات آنان پیچیده می‌شود و مانند آن، دیگر چه جای به خود بالیدن و عرض اندام در برابر قدرت بی‌انتهای خداوند باقی می‌ماند.

آری مشاهده و تأمّل در حکایت‌های تربیتی قرآن و روایت مناظر شهرهای ویران قوم عاد و منازل تخریب شدة قوم ثمود و دیار زیر و رو شدة قوم لوط، همگی با زبان بی‌زبانی ماجرای دردناک اقوام پیشین را بازگو می‌کنند و به مردم امروز و آینده هشدار می‌دهند و از حنجرة تاریخ فریاد برمی‌آورند و همگان را از فروغلطیدن در همان گردابی که گذشتگان به آن گرفتار آمدند، بر حذر می‌دارند. تمام ‌حکایت‌ها و داستان‌های تربیتی قرآن در صدد است که به انسان بینشی عمیق و جهان‌بینی صحیح ارائه نماید تا با بهره‌گیری از آنان صلاح و رستگاری برای همگان رقم زده شود.

قرآن کریم.
ابن‌اثیر، محمّدبن عبدالکریم. (1385ق.). الکامل فی التّاریخ. بیروت: دار بیروت و دار صادر.
ابن‌شعبة حرّانی، علیّ بن حسین. (1360). تحف العقول. تهران: انتشارات کتابفروشی اسلامی.
ابن‌منظور، محمّدبن مکرم. (1405ق.). لسان العرب. قم: نشر أدب الحوزه.
باقری، خسرو. (1378). نگاهی دوباره به تربیت اسلامی. تهران: انتشارات مدرسه.
برومند، مهدی. (1380). شیوه‌های تعلیم در قرآن و سنّت.رشت: انتشارات کتاب مبین.
تمیمی آمدی، عبدالواحد. (بی‌تا). غررالحکم و درالکلم. ترجمة محمّدعلی انصاری. بی‌جا: بی‌نا.
جعفری، یعقوب. (1376). شرح تاریخی قرآن. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
حجّتی، سیّد محمّدباقر. (1376). پژوهشی در تاریخ قرآن کریم. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی‌.
حرّ عاملی، محمّد بن حسن. (1403ق.). وسائل الشّیعه. بیروت: دار احیاء التّراث العربی.
حکیم، محمّدباقر. (1417ق.). علوم القرآن. قم: مجمع الفکر الإسلامی.
دهخدا، علی‌اکبر. (1360). لغت‌نامه دهخدا. تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
رازی، ابوالفتح. (1371). روض‌الجنان و روح‌الجنان فی تفسیر القرآن. مشهد: بنیاد پژوهش‌های اسلامی ‌آستان قدس رضوی.
سبحانی، جعفر. (1360). منشور جاوید. اصفهان: کتابخانة عمومی ‌امام امیرالمؤمنین(ع).
شاذلی، سیّد قطب. (1402ق.). تفسیر فی ظلال القرآن. بیروت: دارالشّروق.
طباطبائی، سیّد محمّدحسین. (1363). تفسیر المیزان. قم: بنیاد علمی‌ و فرهنگی علاّمه طباطبائی(ره).
طبرسی، فضل بن حسن. (1408ق.). مجمع البیان فی علوم القرآن. بیروت: دار المعرفه.
طبری، محمّد بن جریر. (1408ق.). تاریخ الطبری. بیروت: دارالکتّاب علمیّه.
طوسی، محمّد بن حسن. (1414ق.). الأمالی. قم: مؤسّسة البعثة.
عیّاشی، محمّد بن مسعود. (1380). تفسیر العیّاشی. تهران: کتابخانة علمیّه.
فیض کاشانی، ملاّمحسن. (بی‌تا). الصّافی فی تفسیر القرآن. بیروت: مؤسّسة الأعلمی ‌للمطبوعات.
قاسمی، حمید محمّد. (1385). روش‌های تربیتی در داستان های قرآن. تهران: نشر و پژوهش معناگرا.
قرائتی، محسن. (1378). تفسیر نور. قم: مرکز فرهنگی درس‌هایی از قرآن.
قمی‌، علیّ بن ابراهیم. (1404ق.). تفسیر القمی. قم: مؤسّسة دار الکتاب.
کلینی، محمّدبن‌ یعقوب. (1362). اصول کافی. تحقیق علی‌اکبر غفّاری. تهران: دارالکتب الإسلامیّه.
مجلسی، محمّدباقر. (1403ق.). بحارالانوار. بیروت: دار احیاء التّراث الإسلامی.
مکارم شیرازی، ناصر و دیگران. (1371). تفسیر نمونه. تهران: دارالکتب الإسلامیّه.
مولوی، جلال‌الدّین محمّد. (1367). مثنوی معنوی. به اهتمام رینولد نیکلسون. تهران: مؤسّسة انتشارات امیرکبیر.
نجاتی، محمّدعثمان. (1367). قرآن و روانشناسی. ترجمة عبّاس عرب. مشهد: بنیاد پژوهش‌های اسلامی‌ آستان قدس رضوی.
نصری، عبدالله. (1376). مبانی رسالت انبیاء در قرآن. تهران: انتشارات سروش.