Author
Assistant Professor at Allameh Tabatabai University, Tehran
Abstract
Spiritual Guardianship is one of the highest levels of Guardianship in the issue of the Imamat which is realized by Devine permission through spiritual dominance of Imam over people. Spiritual Guardianship is a kind of spiritual authority and dominancethat is obtained by divine permission for Imamthrough passing of the path of thraldom and reaching the proximity of Allah. In view of Allameh Tabatabai, Guardianship is different other than Prophecy, Caliphate, recommended successor (executer/Vasi) or Imamate which it means religious authority and political leadership.In addition to the appearance of life, human being possesses an inward and spiritual life and he needs special guidance and specific instructions from Imams to reach to the highest status. Allameh Tabatabai believes that Imamate status is superior to Prophecy andsome particular prophets and special people can obtain the competency of being Imam after passing of different phases and hard tests of competence. Imam guides people with inward guidance by divine permission and he leads well-prepared human beings to real and divine ideal and divine destination by possession of his guardianship.Allameh is called this guidance ascommand guidance.Thisresearch is a descriptive and library study that it seeks to explore the different aspects of inward guidance and Imam’s spiritual Guardianship Allameh Tabatabai particularly in his book, Tafsir al-Mizan by analyzing of the text.
Keywords
از منظر قرآن و روایات، انسان در باطن حیات ظاهری و جسمانی خود یک حیات معنوی و باطنی دارد وکمال و سعادت واقعی انسان و نیز سقوط و شقاوت او به حیات معنوی، نیّات و اهداف انسان بستگی دارد. انسان برای طیّ طریق عبودیّت و پیمودن صراط قرب و استکمال وجود، افزون بر انجام اعمال ظاهری به یک سیر باطنی نیاز دارد که از حدود جسم، مادّه و زندگی فردی و اجتماعی بیرون است؛ به عبارت دیگر، هر یک از اعمال و نیّات نیک و بد در درون انسان واقعیّتی به وجود میآورد که چگونگی زندگی آیندة او مرهون آن است. انسان بفهمد یا نفهمد، مانند کودکی است که تحت تربیت قرار میگیرد. وی جز دستورهایی که از مربّی دریافت میکند، چیزی نمیفهمد، ولی پس از بزرگ شدن و گذرانیدن ایّام تربیت، به واسطة ملکات روحی ارزندهای که در باطن خود مهیّا کرده، در اجتماع به زندگی سعادتمند نایل خواهد شد و در صورت عمل نکردن، زندگی پر از شقاوت خواهد داشت. خلاصه اینکه انسان در باطن این حیات ظاهری، حیات باطنی دیگری (حیات معنوی) دارد که از اعمال وی سرچشمه میگیرد، رشد میکند و خوشبختی و بدبختی وی در زندگی آن سرا بستگی به آن دارد (ر.ک؛ طباطبائی، 1383: 194). همان گونه که انسان برای رسیدن به سعادت در حیات ظاهری و مادّی نیاز به راهنما و پیشوا دارد، در حیات معنوی نیز به مربّی و راهنما نیازمند است. از منظر علاّمه طباطبائی(ره)، امام افزون بر ارشاد و هدایت ظاهری دارای مرتبهای از ولایت باطنی و تکوینی غیری است که با آن هدایت باطنی و معنوی مردم را به اذن الهی بر عهده دارد و به واسطة رسیدن به مرتبة یقین، قرب الهی و نورانیّت درونی، در قلوب انسانهای شایسته تأثیر و تصرّف مینماید و آنها را به سوی مرتبة کمال و غایت ایجاد، جذب و هدایت میکند. علاّمه در ذیل آیة 124 سورة بقره (آیة ابتلا) از این هدایت به «هدایت به امر» تعبیر میکند (ر.ک؛ طباطبائی، 1374، ج 1: 411). از منظر ایشان، امام کسی است که به دلیل مقام ولایت تکوینی که به اذن الهی داراست، زمام هدایت معنوی مردم را به نحو ایصال به مطلوب دارا میباشد. «حقیقت امامت چیست و نقش امام در هدایت باطنی مردم چگونه است؟ مراد از هدایت به امر در قرآن چیست؟ ولایت معنوی و ولاء تصرّف امام به چه معناست؟» این پژوهشها بعد از مفهومشناسی و تبیین مسئلة پژوهش به بررسی زوایای آن از منظر علاّمه طباطبائی(ره)و به صورت خاص در تفسیر المیزان میپردازد.
مفهومشناسی
امامت و امام
در لغت از ریشه «أمَّ، یَؤُمُّ» به معنای «اصل، مرجع، مقتدا،پیشوا، قصد به همراه توجّه خاص» آمده است (ر.ک؛ ابنفارس، 1404ق.، ج 1: 21 و 31؛ ابنمنظور، 1995م.، ج 12: 24 و مصطفوی، 1360، ج 1: 135). امام کسی است که یک قوم و یا گروه به او اقتدا میکنند و او پیشوای آن قوم باشد (ر.ک؛ فراهیدی، 1405، ج 8: 429ـ428 و جوهری، 1990، ج 5: 1866ـ1863). بنابراین، امام به معنای ، پیشوا و مرجعی است که مورد قصد و توجّه مردم میباشد. به دلیل اهمیّت مسئلة امامت در فرهنگ اسلامی، در کتابهای حدیثی شیعه و سنّی از قول پیامبر(ص)آمده است: «مَنْ مَاتَ وَلَمْ یُعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مَیْتَةً جَاهِلِیَّةً» (مسلم، ج 3: 1478 و کلینی، 1363، ج1: 135). متکلّمان شیعه، امامت را به ریاست بالاصالة و غیرنیابتی و عامّه از جانب خداوند بر مکلّفین در امور دین (سیّد مرتضی، 1405، ج 2: 264) یا در امور دین و دنیا (ر.ک؛ مفید، 1415ق.: 280؛ طوسی، 1413ق.: 83؛ بحرانی، 1417ق.: 41 و سیوری حلّی، 1412ق.:87) تعریف کردهاند. متکلّمان اهل سنّت امامت را به ریاست عامّه در امور دین و دنیا به نیابت و خلافت از رسول خدا(ص)در برپایی دین و حفاظت از آن و تدبیر سیاسی امور جامعه، به گونهای که تبعیّت از آن بر تمام امّت واجب است، تعریف کردهاند (ر.ک؛ جرجانی، 1409ق.: 16؛ آمدی، 1423ق.، ج 5: 121 و ماوردی، 1424 ق.: 13). در کلام اهل سنّت، امامت تنها یک مسئلة اجرایی دین و تدبیر سیاسی امّت به نیابت از طرف پیامبر(ص)است، در حالی که در کلام امامیّه، امامت یک ریاست بالإصالة است که از جانب خداوند تعیین شده است (ر.ک؛ حلّی، بیتا: 366). امام افزون بر وظیفة اجرایی دین، مسئول تبیین و تفسیر دین، تربیت مردم و هدایت باطنی و معنوی آنان نیز میباشد. امامت در شیعه تالی تلو نبوّت، بلکه در بعضی از جهات از نبوّت بالاتر است، همچنانکه انبیای اولوالعزم در پایان کار به امامت رسیدهاند و بسیاری از انبیا امام نبودهاند (ر.ک؛ ابننعمان (مفید)، 1993م.: 40ـ39 و 65؛ مطهّری، 1384: 127ـ126 و مکارم شیرازی و دیگران، 1379، ج 1: 483). در فرهنگ شیعی، امامت مفهوم وسیعی داردو در یکی کلمه، امامت یعنی پیشوایی. یک مرجع احکام دینی، پیشواست، چنانکه یک زعیم سیاسی و اجتماعی نیز پیشواست و نیز چنانکه یک مربّی باطنی و راهنمای معنوی در باطن ضمایر پیشواست و کلمة «امامت» در بسیاری از تعبیرهای اسلامینیز در مورد همین ولایت معنوی به کار رفته است1(مطهّری، 1384: 57). امام هدایتکنندهای است که با امر الهی خود هدایت میکند. پس امامت از نظر باطن، ولایتی است که امام در اعمال مردم دارد و هدایت او چون انبیا و رسولان تنها راهنمایی از طریق موعظة حسنه و بالأخره، صرف نشانی دادن نیست... (ر.ک؛ طباطبائی، 1374، ج 1: 411).
هدایت
«هُدی، یَهدی، هِدایة» به معنای ارشاد و راهنمایی بر چیزی همراه با لطف و خیرخواهی است (ر.ک؛ راغب اصفهانی، 1412ق.: 835). «اهتدا» به معنای قبول هدایت است: ﴿... فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ...﴾ (یونس/ 108). بعضی هدایت را به معنای بیان راه درست و راست و توانا کردن برای رسیدن به مقصود در برابر ضلالت بیان کردهاند. هدایت هم در امور مادّی و هم در امور معنوی است (ر.ک؛ مصطفوی، 1360، ج 11: 268). هدایت گاهی عمومی و تکوینی، گاهی تشریعی و نیز گاهی توفیقی [هدایت معنوی و باطنی] از طرف خداوند است برای کسانی که در مسیر رسیدن به کمال حرکت کنند؛ مانند قول خداوند: ﴿وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا...﴾ (العنکبوت/ 69) (ر.ک؛ راغب اصفهانی، 1412ق.: 836). هدایت معنوی مرتبهای برتر از هدایت تکوینی عام است؛ زیرا هدایت معنوی خاصّ کسانی است که زمینه دارند. هدایت در آیات و روایات به دو بیان آمده است: الف) ارائة طریق و نشان دادن راه. ب) ایصال به مطلوب و رساندن به مقصود. هدایت پیشوایان الهی نیز از دو طریق انجام میگیرد. گاه به امر و نهی قناعت میکنند و گاه با نفوذ باطنی در دلهای لایق و آماده، آنها را به مقامات معنوی هدایت میکنند (ر.ک؛ مکارم شیرازی، 1379، ج 17: 167). بنابراین، هدایت به شیوة «رساندن» آن است که قلب به صورت خاصّی انبساط پیدا میکند (و با تصرّف معنوی در آن و افاضة ایمان و نور به قلب) بدون هیچ گرفتگی، قول حق را پذیرفته، به عمل صالح میگراید و از تسلیم شدن در برابر امر خدا و اطاعت از حکم او امتناع نداشته باشد (ر.ک؛ طباطبائی، 1374، ج 7: 478).
ولایت
«ولاء، وَلایت، وِلایت، ولیّ و مَولی» از مادّة «وَلی» گرفته شده است و معنای اصلی این واژه، قرار گرفتن چیزی در کنار چیز دیگر است، به گونهای که فاصلهای یا شیء سومی میان آن دو نباشد. از این مفهوم و حالت، به قرب و نزدیکی تعبیر کردهاند (ر.ک؛ فیّومی، 1414ق.، ج 6: 141؛ راغب اصفهانی، 1404ق.: 533 و طباطبائی، 1391ق.، ج 10: 89). این قرب افزون بر قرب مادّی و مکانی، قرب معنوی را نیز شامل میشود. به همین مناسبت، در مورد دوستی، یاری، تصدّی و سرپرستی امر، تسلّط و امارت و معانی دیگر از این قبیل استعمال شده است (ر.ک؛ طریحی، 1985ق.، ج 1: 458ـ455)؛ زیرا در این موارد نوعی مباشرت و اتّصال معنوی وجود دارد. با توجّه به موارد استفادة متعدّد این واژه، برای روشن شدن معنای مورد نظر باید از قرینة لفظی، حالی و مقامیکمک گرفت و در این مقاله، معنای ولاء، تصرّف درونی و تسلّط باطنی و معنوی مورد نظر است.
مراد از ولایت معنوی یا تکوینی، نوعی اقتدار و تسلّط تکوینی است که با پیمودن صراط عبودیّت و رسیدن به مقام قرب برای امام به اذن الهی حاصل میشود و شخص با داشتن چنین قدرتی قافلهسالار معنویّات، مسلّط بر ضمایر و شاهد بر اعمال و حجّت زمان میشود. زمین هیچ گاه از ولیّ که حامل چنین معنویّتی باشد و به عبارت دیگر، از «انسان کامل» خالی نیست. ولایت به این معنا غیر از نبوّت و غیر از خلافت و غیر از وصایت و غیر از امامت به معنای مرجعیّت دینی و یا حتّی زعامت سیاسی است. البتّه انبیاء عظام، بهویژه خاتم آنها، دارای ولایت کلّیّة الهیّه بودهاند. اساساً مسئلة ولایت بدون قبول ولایت معنوی و تکوینی ولایت نیست (ر.ک؛ مطهّری، 1378: 99). پس امامت ولایتی است که امام در اعمال مردم دارد (ر.ک؛ طباطبائی، 1374، ج1: 1411) و به این معنا، نوعی تصرّف تکوینی در نفوس است که با آن تصرّف، راه را برای بردن دلها به سوی کمال هموار میسازد (ر.ک؛ همان، ج14: 428).
حیات معنوی و باطنی
این نوع حیات، ضدّ موت است و در کلام خداوند (قرآن) به حیات عادی انسان، حیوان، نبات و نیز حیات معنوی و ایمانی اشاره شده است (ر.ک؛ قرشی، 1378، ج 2: 210). «بطن» به معنای «نهان» در مقابل «ظهر» به معنای «آشکار» است. انسان در باطن زندگی ظاهری، مادّی، فردی و اجتماعی یک حیات دیگری دارد که حیات معنوی نامیده میشود؛ یعنی اعمال و نیّات نیک و بد انسان سبب ایجاد واقعیّتی در درون انسان میشود که نعمتهای اُخروی و خوشبختیهای همیشگی از آن سرچشمه میگیرد که از آن به حیات معنوی تعبیر میکنند (ر.ک؛ طباطبائی، 1383: 194 و همان، 1382: 157). در فرهنگ قرآن از حیات معنوی به «حیات طیّبه» تعبیر شده است. قرآن میفرماید: ﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً...: هر کس کار شایستهاى انجام دهد، خواه مرد باشد یا زن، در حالى که مؤمن است، او را به حیاتى پاک زنده مىداریم...﴾(النّحل/ 97). حیات طیّبهای که خداوند به زن و مرد نیکوکار وعده داده است، حیات حقیقی و جدیدی است، نه اینکه حیات قبلی او به دلیل اینکه صفت «طیّب» به خود گرفته، مجازاً حیات تازه نامیده میشود (ر.ک؛ طباطبائی، 1374، ج 19: 341). انسان همانگونه که در حیات ظاهری نیاز به راهنما دارد، در حیات باطنی نیز به امام احتیاج دارد (ر.ک؛ همان، 1383: 197ـ192).
امر و خلق
قرآن کریم هدایت امام را «هدایت به امر خدا» یعنی ایجاد هدایت دانسته است، در حالی که هدایت انبیا و رسل را صرف نشان دادن راه سعادت و شقاوت بیان میفرماید و این هدایت از شئون امامت است که به ابراهیم(ع)داده شد (ر.ک؛ همان،، 1374، ج 1: 412ـ411 و همان، ج 14: 428). مراد از کلمة «امر» در ولایت باطنی، امری است که در آیة ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ (یس/82) آمده است. مراد از «امر» الهی در این آیه، چنان است که پس از صدور آن از خداوند و همزمان با آن فعلِ مراد واقع میشود. از آنجا که در قرآن همه جا هدایت امام را مقیّد به امر کرده، با این قید فهمانده که امامت به معنای مطلق هدایت نیست، بلکه به معنای هدایتی است که به امر خدا صورت میگیرد. مانند آیه 73 سورة انبیا و آیة 23 سورة سجده ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا...﴾ (طباطبائی، 1374، ج1: 411). این معنا آنگاه که بر مسئلة هدایت تطبیق میشود، مساوی با هدایت باطنی و ایصال به مطلوب است؛ به بیان دیگر، متعلّق هدایت باطنی همانا فعل خود هادی است که همچون هدایت خداوند تخلّفناپذیر است، امّا متعلّق هدایت تشریعی فعل متعهّدی است که تخلّفپذیر است و نیز «هدایت به امر» دفعی است در برابر «هدایت به خلق» که دلالت بر تدریج دارد و زمانبر است.
ولایت معنوی و هدایت باطنی از منظر علاّمه طباطبائی(ره)در تفسیر المیزان
علاّمه طباطبائی(ره)در کتاب الولایة میفرماید: «نزد بزرگان ادیان الهی، هیچ شکّ و تردیدی نیست که همانا انبیاء (علیهمالسّلام) با اختلاف مراتبی که دارند، با ماوراء طبیعت در ارتباط هستند و بر امور باطنی (عالم) اطّلاع دارند» (همان، 1381: 43). ایشان در تفسیر المیزان بر این باور است که انبیا بعد از رسیدن به مقام امامت، صاحب مقام ولایت تکوینی و باطنی نسبت به عالم و دلهای آنان میشوند. ایشان در مورد مسئلة امامت و نقش آن در هدایت باطنی انسان، دیدگاه مخصوص به خود را دارند که در ادامه، به تببین و توضیح آن پرداخته میشود.
علاّمه(ره)براین باور است که قرآن در کنار نبوّت، موضوع دیگری را به نام امامت مطرح میکند و آن را ناشی از اراده و امر الهی میداند و یا حتّی آن را مقامی برتر از نبوّت میشمارد که پس از پیمودن مراحل مختلف و آزمایشهای سخت، صلاحیّت آن برای افرادی خاص (پیامبران و امامان) به وجود میآید. امامت مقامی است که دارندة آن با امر الهی به هدایت مردم میپردازد و آنان را به مطلوب و مقصود میرساند. هدایت امام تنها نشان دادن راه نیست، بلکه دست خلق گرفتن و به راه حق رساندن است. بنابراین، امام کسی است که برخوردار از هدایت باطنی به نحو ایصال به مطلوب است. علاّمه برای بیان دیدگاه خود به آیة 124سورة بقره (آیة ابتلاء) در بیان حقیقت امامت استدلال میکند. قرآن میفرماید:﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّیَّتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ: (به خاطر آورید) هنگامى که خداوند، ابراهیم را با وسائل گوناگونى آزمود و او به خوبى از عهدة این آزمایشها برآمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و پیشواى مردم قرار دادم. ابراهیم عرض کرد: از دودمان من (نیز امامانى قرار بده). خداوند فرمود: پیمان من به ستمکاران نمىرسد (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شایسته این مقاماَند﴾. مفهوم آیة شریفه آن است که حضرت ابراهیم(ع)سالها پس از رسیدن به مقام نبوّت و با اکمال خود از طریق پیروی در یک سلسله از دستورها و آزمایشهای سخت به مقام امامت نائل گردید و خداوند در برابر درخواست ابراهیم(ع)که آن را برای ذرّیّة خود طلب نمود، امامت را عهد خود بیان کرد که آن را به ستمکاران نمیدهد (ر.ک؛ طباطبائی، 1374، ج 1: 408ـ403).
تفکیک مقام امامت از نبوّت
علاّمه طباطبائی بر این باور است که مقام امامت در آیة 124 سورة بقره غیر از مقام نبوّت است و برای اثبات آن به موارد زیر استدلال میکند:
1ـ وعدة مقام امامت به ابراهیم(ع)از طریق وحی ابلاغ شد و روشن است که تنها پیامبر میتواند وحی دریافت کند. بنابراین، مقام امامت که در آیة یاد شده، در آینده به او وعده داده میشود، غیراز مقام نبوّت است.
2ـ مسئلة امامت حضرت ابراهیم(ع)مربوط به اواخر عمر آن حضرت است و ایشان در آن سنین مقام نبوّت را دارا بودند؛ زیرا در همان آیه، حضرت ابراهیم(ع)این منصب را برای فرزندان خود تقاضا میکند و بر اساس آیات صریح قرآن، آن حضرت در اواخر عمر صاحب فرزند شدند. قرآن از زبان ابراهیم(ع)بیان میکند: ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَى الْکِبَرِ إِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَقَ إِنَّ رَبِّی لَسَمِیعُ الدُّعَاءِ: حمد خداى را که در پیرى، اسماعیل و اسحاق را به من بخشید. مسلّماً پروردگار من، شنونده (و اجابتکنندة) دعاست﴾ (ابراهیم/ 39).
امتحانهایی که در آیة ابتلاء از آنها یاد شده است و یکی از مهمترین آنها، جریان ذبح حضرت اسماعیل است(ع)است، در اواخر عمر حضرت ابراهیم(ع)اتّفاق افتاده است؛ زیرا خداوند در اواخر عمر اسماعیل(ع)را به ابراهیم(ع) عطاء فرمود. قرآن از لسان حضرت ابراهیم(ع)میفرماید: ﴿یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى... إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَاء الْمُبِینُ﴾ (الصّافّات/ 106ـ102). بنابراین، مقام امامت وقتی به حضرت ابراهیم(ع)داده شد که او مقام نبوّت را در اختیار داشت. پس امامت نمیتواند به معنای نبوّت باشد (ر.ک؛ طباطبائی، 1374، ج1: 409) و از این روی، امامت مقامی غیر از نبوّت و برتر از آن است.
تفکیک مقام امامت از خلافت، وصایت و ریاست
علاّمه طباطبائی میفرماید: «بعضی از مفسّرین مقام امامت در آیة ابتلاء را به معنای خلافت و یا وصایت و یا ریاست در امور دین و دنیا گرفتهاند، در حالی که هیچ یک از این معانی مورد نظر نیست؛ زیرا امامت یعنی شخص به گونهای باشد که دیگران از او پیروی کنند و گفتار و کردار خود را مطابق گفتار و کردار او انجام دهند. با توجّه به اینکه ابراهیم(ع)پیامبر صاحبرسالت بود و از لوازم نبوّت و رسالت، مطاع بودن و مورد اطاعت قرار گرفتن است. با این حال، دیگر چه معنا دارد به پیغمبری که خود واجبالطّاعه و رئیس است، گفته شود «انِِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ نَبِیّاً» [؛ زیرا این تحصیل حاصل است]. امّا خلافت و وصایت معنایی نظیر نیابت را دارد و نیابت چه تناسبی با امامت (اعطایی الهی) دارد؟ امّا امامت به معنای «ریاست» در امور دین و دنیا که همان معنای مطاع بودن را دارد، نقد آن در بالا گذشت (ر.ک؛ همان: 410ـ409). با توجّه به این، عبارات قرآن صرفاً عنایتی لفظی و تفنّنی نیست و امامتی که به ابراهیم(ع)در این آیه وعده داده شده، موهبتی الهی است. افزون بر این، حقایق و معارف قرآنی، حقیقتی برتر و بالاتر از فهم و درک مردم است. علاّمه بر این باور است که امامت در آیة ابتلاء دارای بار معنایی خاصّ و متناسب با معارف قرآن است. علاّمه برای اثبات دیدگاه خود در مورد مفهوم «امامت»، از روش تفسیر قرآن با قرآن بهره برده است. ایشان میفرماید: «در قرآن هر جا نامی از امامت میبرد، به دنبال آن مسئلة هدایت را ذکر میکند؛ مانند ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ...﴾ (الأنبیاء/ 73)؛ ﴿وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَکَانُوا بِآیَاتِنَا یُوقِنُونَ﴾ (السّجده/ 24). از این دو آیه استفاده میشود، وصفی که قرآن از امامت کرده، وصف به تعریف است؛ یعنی امامت را ملازم با هدایت معرّفی میکند و هدایت را به امر مقیّد میکند. از این قید فهمیده میشود که امامت به معنای مطلق هدایت نیست و مراد از آن هدایت تشریعی اعتباری هم نیست، بلکه از سنخ امری است که در آیة ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ (یس/82) آمده است. بنابراین، هدایت به امر که در وصف امامت آمده، در واقع، هدایت تکوینی و ایجاد هدایت است که تخلّفناپذیر است. پس امام در واقع، رابط بین مردم و پروردگارشان در گرفتن بهرههای معنوی و باطنی و نیز رساندن آن به مردم است، همچنانکه پیامبر(ص)رابط بین مردم و پروردگارشان در گرفتن بهرههای ظاهری (ادیان الهی از طریق وحی) و رساندن آن به مردم است» (طباطبائی، 1374، ج 1: 411ـ410 و خرّازی، 1422ق.، ج 2: 24ـ23). قرآن کریم که هدایت امام را هدایت به امر خدا، یعنی ایجاد هدایت دانسته، هدایت انبیاء، رسل و مؤمنین را نشان دادن راه سعادت و شقاوت بیان میفرماید: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ فَیُضِلُّ اللّهُ مَن یَشَاءُ وَیَهْدِی مَن یَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ: ما هیچ پیامبرى را جز به زبان قوم او نفرستادیم تا (حقایق را) براى آنها آشکار سازد. پس خدا هر کس را بخواهد (و مستحق بداند)، گمراه میکند و هر کس را بخواهد (و شایسته بداند)، هدایت مىفرماید و او توانا و حکیم است﴾ (ابراهیم/4) (ر.ک؛ طباطبائی، 1374، ج 1: 411). خلاصه اینکه، علاّمه(ره)بر این باور است که از حقیقت امامت در قرآن که از آن به هدایت به امر تعبیر میشود، یک نوع هدایت و جذبة معنوی است که از سنخ عالم امر و تجرّد میباشد؛ یعنی امام با حقیقت و نورانیّت باطن ذات خود، در قلوب شایسته و زمینهدار مردم تأثیر و تصرّف مینماید و آنها را به سوی کمال و غایت ایجاد جذب و هدایت میکند و به بیان دیگر، امام کسی است که از جانب حق تعالی برای پیشروی صراط ولایت اختیار شده است و زمام هدایت معنوی مردم را در دست گرفته است. انوار ولایت که به قلوب بندگان حق میتابد، اشعّه و خطوط نوری هستند از کانون نوری که پیش اوست و موهبتهای معنوی متفرّقه، جویهایی هستند متّصل به دریای بیکرانی که نزد وی میباشد. معنای امامت در قرآن کریم همین است. البتّه امامت (به این معنا) غیر از خلافت، وصایت، حکومت و ریاست دین و دنیا است (ر.ک؛ همان، 1382: 159). علاّمه در تفسیر المیزان ذیل عنوان «گفتاری در هدایت الهی» میفرماید: «هدایت خدای تعالی دو قِسم است: یکی هدایت تکوینی و دیگری تشریعی. امّا هدایت تکوینی آن هدایت است که به امور تکوینی تعلّق میگیرد؛ مانند اینکه خداوند هر یک از انواع مخلوقات را که آفریده، او را به سوی کمال و هدفی که برایش تعیین و اعمالی که در سرست او گذاشته، راهنمایی فرموده است، چنانچه میفرماید: ﴿قَالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى﴾ (طه/ 50) هدایت تشریعی نیز هدایت مربوط به امور تشریعی از قبیل اعتقادات و اعمال صالح که امر و نهی، بعث و زجر، ثواب و عقاب خداوند همه مربوط به آن است. این قِسم هدایت خود دو گونه است: الف) ارائة طریق یعنی صرف نشان دادن راه؛ مانند ﴿إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا﴾ (الإنسان/ 3) و دیگری ایصال به مطلوب و دست طرف را گرفتن و به مقصد رساندن است که آیة ﴿فَمَن یُرِدِ اللّهُ أَن یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإِسْلاَمِ...﴾ (الإنعام/ 125) بیانگر این نوع هدایت است و آیة 23 سورة زمر نیز به همین هدایت اشاره دارد، چنانکه میفرماید: ﴿أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِّن رَّبِّهِ...: آیا کسى که خدا سینهاش را براى اسلام گشاده است و بر فراز مرکبى از نور الهى قرار گرفته، (همچون کوردلان گمراه است؟!)...﴾ (ر.ک؛ طباطبائی، 1374، ج 7: 478ـ476). هدایت امام از نوع هدایت به نحو ایصال به مطلوب میباشد؛ یعنی گرفتن دست خلق و رساندن به حق است (ر.ک؛ همان، ج 1: 411). بنابراین، علاّمه(ره)امامت مورد نظر قرآن را مساوی با ولایت آن هم ولایت معنوی و تکوینی میداند که زمام هدایت باطنی مردم را به امر الهی بر عهده دارد.
در مقابل، ولایت تکوینی مثبت و معنوی امام(ع)بر دلهای مستعدّ و بندگان صالح خدا، شیطان نیز بر دوستانش ولایت تکوینی منفی دارد و در دلهای آنان در راستای اهداف خودش تصرّف میکند و پیامهایی را به قلبهای بیمار ارسال میکند. قرآن میفرماید: ﴿وَإِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَى أَوْلِیَآئِهِمْ...: و شیاطین به دوستان خود مطالبى مخفیانه القا مىکنند...﴾ (الأنعام/121). شیطان با ولایتی که بر دوستان خود دارد، با تسلّط و تصرّف در دلهایشان آنان را از نور به سوی ظلمت و تاریکی میبرد. قرآن میفرماید: ﴿...وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ...﴾ (البقره/ 257). علاّمه(ره)در جمعبندی مسائل مربوط به امامت در آیة ابتلاء با توجّه به تفسیر قرآن به قرآن برخی از ویژگیهای امامی را که دارای «ولایت باطنی» و «هدایت معنوی» است، بیان میکند. این ویژگیها عبارتند از:
1) امامت مقامیاست که باید از طرف خدای تعالی تعیین و جعل شود. این مطب از این فراز آیة ابتلاء ﴿إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا﴾ به خوبی اثبات میشود (ر.ک؛ طباطبائی، 1374، ج 1: 415 و همان، ج 16: 155).
2) امام باید به عصمت الهی معصوم باشد. علاّمه با استناد به آیة ﴿...أَفَمَن یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ یَهِدِّیَ إِلاَّ أَن یُهْدَى...﴾(یونس/35)، میفرماید: «هادی به سوی حق، همان امام است و باید معصوم از هر ضلالت و گناهی باشد وگرنه نیازمند به هدایت دیگران خواهد بود، در حالی که بر اساس آیة شریفه امام نیازمند هدایت کسی نیست» (طباطبائی، 1374، ج1: 414).
3) علاّمه با توجّه به آیة ابتلاء ﴿لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ﴾ با بیان اقسام ظلم، کسی را امام میداند که در تمام عمرش ستمی را مرتکب نشده باشد و در نتیجه، شایستة دعای ابراهیم(ع)برای رسیدن به مقام امامت است (ر.ک؛ همان: 415ـ413). بنابراین، امام باید معصوم به عصمت الهی باشد (ر.ک؛ همان: 415).
4) مادام که موجودی به نام انسان روی زمین است، ممکن نیست زمین از وجود امام خالی باشد: ﴿یَوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾(الإسراء/ 71). از نظر شیعه، در هر زمان یک «انسان کامل» که ناظر بر نفوس، ارواح و قلوب است و دارای نوعی تسلّط تکوینی (به اذن الهی) بر انسان و جهان است، همواره وجود دارد و به این اعتبار نام او «حجّت» است. اگرچه فهم حدود ولایت امام از عهدة ما خارج است. البتّه این گونه هم نیست که امام سِمَت سرپرستی و قیمومت استقلالی نسبت به جهان پیدا کند (ر.ک؛ مطهّری، 1384: 60ـ 58).
5) محال است با وجود امام کسی پیدا شود که از نظر فضائل انسانی مافوق امام باشد (همان). بنابراین، علاّمه طباطبائی(ره)به عنوان مفسّری بزرگ، با دقّت نظر و تفسیر قرآن به قرآن به فهمی عمیق از معارف قرآنی و آموزههای اعتقادی از سطح فهم عامة مردم و بعضی از مفسّرین رسیده است. از جملة این معارف، مسئلة امامت و ولایت معنوی و نیز تصرّف درونی امام است که علاّمه در ذیل آیات 124سورة بقره، 73 سورة انبیا و 23 سورة سجده دیدگاه خود را در باب آن بیان کرده است. ایشان امامت را از اصول دین و از مسائل کلامی میداند و بر این باور است که در قرآن هر جا نامی از «امامت» آمده، به دنبال آن متعرّض «هدایت» میشود؛ تعرّضی که گویی میخواهد آن را تفسیر کند و این یعنی امامت ملازم با هدایت است و هدایت امام را نیز هدایت به امر الهی یعنی ایجاد هدایت میداند. بنابراین، در لسان قرآن، امام(ع)کسی است که از جانب حق ـ سبحانه ـ برای پیشوایی صراط ولایت اختیار شده است و زمام هدایت معنوی مردم را در دست گرفته است و انوار هدایت که به قلوب بندگان حق میتابد. به اذن الهی اشعّه و خطوط نوری است که از کانون نوری که در پیش امام است، سرچشمه میگیرد و زمین هیچ گاه از ولیّ که حامل چنین ولایت معنوی و باطنی و نیز معصوم و مؤیّد از جانب خداوند باشد، خالی نیست.
نتیجهگیری
1ـ علاّمه در تفسیر المیزان بر این باور است که بعضی از انبیا پس از رسیدن به مقام نبوّت، با اکمال خود به مقام امامت نائل گشتهاند.
2ـ به دلیل اهمیّت مسئلة امامت حضرت ابراهیم(ع)آن را برای ذرّیّة خود طلب نمود و خداوند امامت را عهد خود بیان کرد که آن را به سمتکاران نمیدهد.
3ـ علاّمه(ره)نیز مانند تمام متکلّمان اسلامی، امامت را دارای سه جنبة زعامت سیاسی، مرجعیّت دینی و ولایت معنوی و هدایت باطنی میداند. امّا برداشت تفسیری ایشان آن است که در قرآن با توجّه به آیة 124 سورة بقره، مراد از امامت معنای أخیر آن یعنی ولایت و هدایت باطنی است.
4ـ امام به اذن الهی دارای نوعی تسلّط و اقتدار باطنی بر نفوس انسانهای آماده است.
5ـ امامت از نظر باطن گونهای ولایت معنوی است که امام(ع)در اعمال مردم در جهت هدایت و رساندن آنان به کمال دارد.
6ـ هدایت معنوی امام، تصرّفی ولایی و از نوع هدایت ایصال به مطلوب یعنی دست خلق گرفتن و به حق رساندن است.