Author
Assistant Professor at Al-Mustafa University and the Institute of Imam Khomeini, Qom
Abstract
The present article deals with the subject of Islam and the violence.Discussion about Islam and violence is a long-standing debate. But, with developments of the world, especially inthe Muslim world in the last two decades, world people especially westerners have focused to this issue more and more and many people attack to Islamic teachings by using this situation. This article discusses about existing views on Islam and violence and their reasons.Finally,the authorprovideshischosenapproach.According to this view, Islam is not merely a religion of war and violence and it's notmerelya religion of peaceandtolerance. Islam uses from any of these items to reach its goal depending on the situation.The goal of Islam is emancipation of human from the inner and outer bondages to achieve perfection and self-actualization. The perfection of human is in obedience to God. The serving to God is the pinnacle of freedom or liberalism. With the arrival of humans to the position of thraldom, He vacates him from vices and gives him graces with perfections.In fact,by removing of internal and external barriers and providing of the thraldom terms, on one hand, Islam saves the human who is seeking of religiosity and thraldom instinctively from confusion and perplexity andleadshimtowardsaparticularpole, andon the other hand, saves human from any restrictions by connecting to the infinite divine and bringstoactuality his capability.
Keywords
اگرچه بحث اسلام و خشونت، بحث تازهای نیست و پیشینة این بحث به گذشتههای نسبتاً دور میرسد. این بحث در دهة أخیر، بهویژه بعد از حادثة سپتامبر و نسبت دادن عجولانة آن به اسلامگرایان با رویکرد تقویت اسلامهراسی، شدّت بیشتری پیدا کرده است، به گونهای که اکنون روزی نیست که دهها قلم، بهویژه در محیطهای مجازی، به این مسأله نپردازد و زوایای آن را بررسی نکند. اسلام واقعاً چه دینی است؟ دین جنگ و خشونت یا دین صلح و نرمش؟ آیا ماهیّت اسلام با صلح و سازش و آشتی بیشتر سازگاری دارد، یا با جنگ و ستیز و کشتار و ...؟ و یا با هیچ کدام؟ چه نظریّهای را میتوان در این باب تقویت کرد؟ تعالیم اسلامی چه نظریّهای را پیشنهاد میکند؟ شواهد عینی و تجلّی اسلام در بستر تاریخ چه نظریّهای را بیشتر تأیید مینماید؟ در این باره، دیدگاههای متفاوتی ابراز گردیده که ما در این مختصر به نقل و بررسی اجمالی آنها اکتفا میکنیم.
1ـ اسلام؛ دین جنگ
به گمان شرقشناسان، اسلام دین جنگ و خشونت است و آموزة قرآنی جهاد اساساً برای ترویج اسلام و تعالیم آن برنامهریزی شده است. بر اساس این آموزه، نخست باید افراد غیرمسلمان را به اسلام دعوت کرد و اگر چنانچه آنها این دعوت را نپذیرفتند، در آن صورت میتوان با آنها وارد جنگ شد و یا آنها را بین جنگ و جزیه مختار گذاشت. اکنون که اسلام به اندازة کافی گسترش پیدا کرده است و هر فردی قاعدتاً از آن اطّلاع دارد و میداند که اسلام به دنبال استیلا بر قاطبة جهان است، دیگر نیازی به دعوت مجدّد نیست و در صورتی که فرد داوطلبانه اسلام را نپذیرد، میتوان مستیقماً با او وارد کارزار شد و از او اسلام یا تسلیم را مطالبه کرد، اگرچه در چنین شرایطی نیز بهتر است که نخست آنها را به اسلام دعوت کرد و اگر نپذیرفتند، آنگاه از راه دیگری با آنها برخورد کرد، مگر اینکه چنین دعوتی به آنها فرصت دهد که دست به اقدامهای تدافعی بزند و مانع از به ثمر رسیدن جهاد گردد که در این صورت میتوان بدون هشدار قبلی به آنها یورش برد (Rudolph Peter, 2005: p. 4919).
از نظر خاورشناسان، گسترش سریع اسلام در سایة زور بوده است، اگرچه هستة اوّلیّة اسلام در سایة شخصیّت قوی پیامبر اسلام(ص)، وعدة رستگاری و جاذبة غنایم بوده است. لشکر اسلام که تحث تأثیر چنین عواملی تشکیل شده بود، در مدّت زمان اندک از جنگهای نامنظّم (حمله به کاروانهای تجاری) به جنگهای تمامعیار رو آورد و امپراتوریهای بزرگ در برابر آن سَرِ تسلیم فرود آوردند.
The remarkable speed of [Islam’s] religious expansion can be attributed to the fact that it was accomplished primarily through military conquest (www.answering-islam.org).
برخی از آنها از این هم گام را فراتر نهادهاند و با توجّه به جهاد ابتدایی، اسلام را ریشة خشونت، جنگ و غارت در جهان تلقّی کردهاند. از نظر آنها جهان باید این ایدئولوژی مرگبار (= اسلام) را بشناسد که چگونه انسانهای بیگناه را با موفّقیّت به تروریستها و انتهاریهای خطرناک تبدیل میکند. از منظر آنان، نمیتوان مشکل تروریسم را بدون فهم این ایدئولوژی حلّ و فصل کرد؛ ایدئولوژیی که از مزیّتهای جنگ سخن میگوید و نفرت میپراکند، به خشونت دامن میزند و از پیروان خود میخواهد که وحشت در دل کفّار ایجاد کنند... تنها گناه کفّار این است که آنها به خدای مسلمانان باور ندارند... جهاد همان آموزة جنگ دائم است که بر اساس آن، فرد باید از میان اسلام و زندگی یکی را انتخاب کند (www.boloji.com). این دسته از خاورشناسان دلایلی را نیز برای اثبات مدّعای خود مطرح مینمایند و میکوشند با توسّل به آنها مدّعای خود را مبنی بر اینکه اسلام بیشتر با سازوکار جنگ اهداف خود را تعقیب کرده است تا با منطق، استدلال و گفتگو اثبات کنند.
2ـ1) آیات مطلق جهاد
در قرآن کریم دهها آیه وجود دارد که به نحوی به مقولة جنگ و مبارزه با دشمن پرداخته است. از نظر طرفدران این نظریّه، اگرچه برخی از آیات مسلمانان را به صبر و بردباری در مقابل دشمنان توصیه مینماید1 و برخی دیگر اجازة دفاع را صادر میکند2 و یا حدّاکثر دفاع را یک تکلیف تلقّی مینماید3، ولی نظر نهایی اسلام را آیات معروف به آیات «سیف»4 بازگو مینماید که اطلاق دارد و جنگ با غیرمسلمانان را در هر شرایطی واجب میداند.
از آیات سیف به خوبی برمیآید که حتّی اگر کفّار و مشرکان در حال جنگ با مسلمان هم نباشند، باید آنها را بین پذیرش اسلام، پرداخت جزیه و قتال مخیّر گذاشت. اگر چنانچه آنها اسلام را پذیرفتند، طبعاً از تمام مزایای شهروند اسلامی برخوردار خواهند شد و امّا اگر چنانچه این گزینه را نپذیرفتند و یا به جای سر فرود آوردن بیچون و چرا، در برابر اقتدار اسلام و تسلیم بیقید و شرط شدن در برابر عظمت اسلام و پرداخت جزیه از گزینة جنگ سخن به میان آوردند، باید مسلمانان در یک فرایند خاص، امان آنها را ببرّند و با آنان قتال کنند و از آداب و تشریفات جنگ که در کتب فقهی به تفصیل آمده، پیروی نمایند (Rizvi Faizer, 2001, v. 2: p. 144).
نقد و بررسی
در نقد این آیات به چند نکته باید توجّه کرد: 1ـ آیات جهاد مانند بسیاری از آیات دیگر از ظرفیّت تفسیری بالایی برخوردار است و همین امر باعث شده که در این حوزه مانند حوزههای مشابه دیگر اختلافنظرهای زیادی شکل بگیرد. اگرچه اسلام در آخرین تحلیل، هیچ گروه و دستهای را در مقابل خود به رسمیّت نمیشناسد ـ چیزی که پیشفرض هر گونه صلح پایدار است ـ ولی این بدان معنا نیست که اسلام گفتگو را به عنوان گزینة نخست رها کند و به آن تمایلی نداشته باشد. اسلام نخست از گزینة گفتگو و جدال اَحسن برای مجاب کردن طرف و وادار کردن او به تسلیم استفاده میکند5 و امّا اگر چنانچه این گزینه جواب نداد، آنگاه از گزینة جنگ استفاده میکند. بنابراین، گزینة جنگ برای مسلمانان گزینة اوّل نیست. 2ـ این نظریّه عمدتاً بر پایة نسخ بنا نهاده شده است و اگر کسی نظریّة نسخ را نپذیرد (مانند مفسّران شیعه)، آنگاه مسأله تا حدودی فرق خواهد کرد. از نظر قائلان به نسخ، مدارا با غیرمسلمانان به پایان رسیده است و باید در صورت توان با نوک شمشیر با آنها سخن گفت، امّا بر پایة دیدگاه مقابل، هم مدارا داریم و هم جهاد. اگر مسلمانان در موضع ضعف بودند، آنگاه باید مدارا پیشه کنند و هنگامی که توان پیدا کردند، میتوانند از آموزة جهاد بهره ببرند. در مسألة جهاد ابتدایی هر دو گروه با هم وحدت نظر دارند و معتقدند که این نوع جهاد در اسلام تشریع شده است. امّا در باب مدارا با آنها نیز اختلاف نظر وجود دارد. از نظر قائلان به نسخ، مدرا با آنها معنایی ندارد و این حکم نسخ شده است، ولی از نظر دیدگاه مقابل بسته به شرایط میتوان با آنها مدارا کرد. بنابراین، راه مدارا با کفّار و مشرکان به کلّی مسدود نشده است. در وضعیّت مشابه وضعیّت مکّه که مسلمانان توان نظامی ندارند، میتوان با دشمنان مدارا کرد و در وضعیّت مشابه وضعیّت مدینه که مسلمانان از توانایی نسبی برخوردارند، باید بعد از اتمام حجّت با زور با آنها برخورد کرد. 3ـ همانگونه که اشاره شد، آیات جهاد نیز همگی به یک نحو نیست. برخی از آیات جهاد، جهاد را به طور مطلق واجب کرده، در حالی که برخی دیگر از آنها وجوب جهاد را به قیودی مانند تعدّی دشمن و مانند آن مقیّد نموده است. برخی بر این باورند که میتوان و باید آیات مطلق جهاد را در پرتو آیات مقیّد جهاد فهم و معنا کرد. در این صورت، همة جهادها دفاعی خواهد بود. تفصیل این دیدگاه بعد از این خواهد آمد. 4ـ بر فرض که نظریّة نسخ را به عنوان تنها نظریّة قابل طرح در اینجا مطرح کنیم، در آن صورت باید گفت که اسلام حدّاکثر با استفاده از زور برای ترویح خود موافق است، امّا اینکه همة پیشرفتهای اسلامی لزوماً در سایة زور بوده باشد، از این آیات برنمیآید. استفاده از زور یک گزینة عقلانی است که همة عقلای عالم از آن در صورت لزوم استفاده میکنند. همانگونه که بعداً توضیح داده میشود، وقتی عقلای عالم با توجّه به اختیارات محدودی که دارند، بتوانند از گزینة «زور» استفاده کنند، چرا خدای سبحان که همة اختیارات را دارد، نتواند از این گزینه استفاده کند؟ 5ـ بر فرض که نظریّة جنگ تهاجمی نظریّة نهایی اسلام باشد، در این صورت، میتوان گفت آنگونه که مستشرقان میگویند، باز هم جهاد برای تحمیل عقیده نیست (که یک امر ناممکن است)، بلکه همانگونه که بعداً خواهد آمد، یا برای از بین بردن نظامهای الحادی است و یا برای پاک کردن زمین از لوث وجود کفّار و مشرکان. در هر دو صورت أخیر، بحث تحمیل عقیده مطرح نیست. در فرض دوم از دو فرض أخیر، نظامهای الحادی از میان میرود، ولی مردم در انتخاب عقیده آزاد است. در فرض دوم از این دو فرض اصلاً کفّاری وجود نخواهند داشت تا بحث تحمیل عقیده مطرح گردد.
3ـ1) سنّت
در مجامع روایی، بهویژه در مجامع روایی اهل سنّت، روایات زیادی وجود دارد که از آنها میتوان استفاده کرد که اسلام به عنوان یک آیین خود را بر آنهایی که مسلمان نبوده، تحمیل کرده است. در کتاب جهاد صحیح مسلم که از کتب معتبر اهل سنّت است، روایات زیادی وجود دارد که اصالت جنگ را میتوان از آنها استنباط کرد. در روایت مفصّلی آمده که هرگاه پیامبر(ص)فرماندة لشکری را تعیین میکردند، نکات مهمی را به او یادآورد میشدند؛ از جمله اینکه همیشه کفّار را بین اسلام و جزیه مختار قرار دهد و اگر آنها هیچ یک را نپذیرفتند، با آنها بجنگد (ر.ک؛ مسلم، 2004 م.: 668).
در روایت دیگر، مطلبی آمده که میتوان از آن استفاده کرد که اگر خبر اسلام به گوش مردمانی برسد، امّا آنها از پذیرش آن اباء کنند، میتوان به جنگ آنها رفت و یا حتّی آنها را غافلگیر کرد. بر اساس این روایت، پیامبر(ص)بنیمصطلق را که از برنامة اسلام آگاهی اجمالی یافته بود، ولی در عین حال، اسلام را اختیار نکرده بودند، در یک اقدام غافلگیرانه مورد حمله قرار میدهد، جنگجویان آنها را میکُشد و زنان آنها را به اسارت میگیرد (ر.ک؛ همان: 681).
صحیح بخاری یکی دیگر از مجامع حدیثی معتبر اهل سنّت است. در این کتاب نیز روایاتی وجود دارد که دالّ بر جواز استفاده از خشونت برای ترویج اسلام است. در یکی از این روایات مطلبی آمده که بر پایة آن پیامبر(ص)مأمور است با مردمی که اسلام را نمیپذیرند، از دَرِ جنگ وارد شوند (ر.ک؛ بخاری، 2000م.: 720). در روایت دیگری نیز که در مورد فتح خیبر است، تصریح شده که مسلمانان با آنها میجنگند تا آنها را وارد دین اسلام کنند (ر.ک؛ همان: روایت 2942).
وجود این قبیل روایات در مجامع روایی یکی از مذاهب مهمّ اسلامی سبب شده است که مستشرقان با جدّیّت بیشتر ادّعا کنند که اسلام دین جنگ است و با استفاده از این پدیدة منفور به اهداف خود نایل میآید (http://wikiislam.net).
نقد و بررسی
در نقد این استدلال نیز باید به نکاتی عنایت داشت که عبارتند از: 1ـ به هر روایتی نمیتوان تمسّک جست، بهویژه روایاتی که امثال ابوهریره راوی آنها باشد (ابوهریره برخی از روایات پیشگفته را روایت کرده است). کسانی مانند ابوهریره گرچه در میان اهل سنّت از احترام زیادی برخوردار است، ولی با توجّه به پیشینة یهودی وی و نیز با توجّه به حجم روایتهایی که او روایت کرده است و شمار آنها در مقایسه با سالهایی که او در مصاحبت حضرت بوده، بسیار زیاد است و نیز با عنایت به اینکه مضامین روایات او احیاناً با تعالیم قرآنی سازگاری ندارند، در میان شیعیان از احترامی برخوردار نیست و به روایتهای او در بهترین حالت به دیدة شک مینگرند. 2ـ بر فرض که این روایتها صحیح باشند و مضامین آنها از اعتبار برخوردار باشند، باید در دلالت آنها بحث کرد. برخی از این روایات شاید دلالتی نداشته باشد که باید برای پیشبرد هدف، از زور کمک گرفت. آنهایی هم که از لحاظ دلالت مشکل ندارند، چنین میرساند که اسلام در آن مورد خاص از زور برای توسعة اسلام استفاده کرده است، امّا اینکه تمدّن اسلامی با استفاده از زور به دست آمده باشد، از روایات مورد نظر به دست نمیآید.
3ـ2) دیدگاه علمای اسلام
طیف عظیمی از احیاگران اهل سنّت، از ابنتیمیه گرفته تا بنلادن، که چهرههایی مانند شاه ولیالله دهلوی، مودودی و سیّد قطب را شامل میشود، جزء همین گروه قرار میگیرد. اینان استفاده از جهاد را نه تنها در مقابل کفّار، بلکه حتّی در مقابل مسلمانان (مسلمانانی که جزء فرقة آنها نیستند) نیز جایز میدانند. از منظر اینان، شرقشناسان با هدف قرار دادن جهاد و انتقاد از این اصل مترقّی میخواهند جهان اسلام را از سلاح بُرندهای که در اختیار دارند، محروم کنند. از نظر طرفداران این نظریّه، دیدگاه علماء اسلام شاهد خوبی برای اثبات مدّعای آنهاست.
ابنتیمیه (1328ـ1263م.) که پس از فتح جهان اسلام به دست مغولها و سقوط خلافت اسلامی با همکاری و همدستی برخی از مسلمانان دیده به جهان گشوده بود، نه تنها جهان متفاوت، بلکه جهانبینی متفاوت نیز داشت. از نظر او، اسلام بعد از پیامبر(ص)و خلافا از مسیر اصلی خود منحرف شد. راهکار اصلی او برای حلّ مشکل و برگرداندن اسلام به راه راست، پرداختن به مقولة جهاد و بسط ابعاد و زوایای آن بود. او بخش عمده از کتاب السّیاسةالشّرعیّة را به تبیین مسئلة جهاد اختصاص داد. او که جهاد را مقدّم بر نماز و روزه میداند و ویژگی یک انسان متّقی را نه در ریاضت و تقوای فردی او، بلکه در جهاد او میداند، به سه دلیل جهاد را سودمند میداند: به همگان فایده میرساند، از همة عبادتها برتر است و بهترین نوع مردن است (ر.ک؛ ابنتیمیه، بیتا: 159). وی علیه مغول و صلیبیّون فتوای جهاد داد و مسلمانانی را که در امر جهاد همکاری نمیکردند نیز کافر تلقّی کرد و از اهرم جهاد علیه آنها هم استفاده کرد. تأکید بر مقولة جهاد، گرچه مسئلة تازهای نبوده و نیست، ولی مبالغة او در ارزشگذاری جهاد و استفاده از آن در مقابل خودیها امر تازهای بود که از سوی او مطرح گردید و باعث شد که نسلهای بعد از او، ابعاد مختلف جهاد را بیشتر مورد توجّه قرار دهند و انحطاط و عقبماندگی مسلمانان را ناشی از غفلت از مقولة جهاد بدانند. او اسلام و کفر را در وضعیّت جنگ با یکدیگر میداند و معتقد است با آنهایی که دعوت اسلام را شنیده، ولی از پذیرش آن امتناع ورزیدهاند، باید جنگید تا فتنه از زمین ریشهکن گردد: «فَکُلٌّ مَن بَلَغَتهُ دَعوَةُ رَسُولُ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّمَ إِلَی دِینِ اللهِ الَّذِی بَعَثَهُ بِهِ فَلَم یَستَجِب لَهُ فَإِنَّهُ یُجِبُ قِتَالُه حَتَّی لاَ تَکُونَ فِتنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینَ کُلُّهُ لِلَّهِ» (همان).
شاه ولیالله دهلوی (1762ـ1703م.) که معاصر محمّد بن عبدالوهّاب و مانند او سلفی است، تحت تأثیر شدید سلف خود ابنتیمیه است. او نیز مانند ابنتیمیه به کشف و شناسایی زوایای مختلف جهاد میپردازد. از نظر او، باید در هر حال اسلام را تبلیغ کرد. اگر این کار با آرامش و خونسردی انجام پذیرد، بهتر است، ولی اگر چنانچه در این امر از خشونت و زور نیز استفاده گردد، اشکال ندارد. از نظر وی، اسلام مانند داروست. اگر بیماری خودش دارو را به اراده و اختیار خودش مصرف کند که بهتر است، ولی اگر خود او این کار را انجام ندهد (مانند کودک)، باید به زور این کار را انجام داد و دارو را به خورد او داد و در هر صورت، مصرف دارو نتیجهبخش خواهد بود. از نظر وی، بهرغم دیدگاههای مستشرقان، توسعة اسلام فقط از طریق از بین بردن نظامهای غیراسلامی، کاهش توان آنها، مصادره و ضبط اموالشان و نیز فراهمسازی شرایطی که افراد وادار شوند تا اسلام را بپذیرند، میسّر است. از منظر وی، استیلای جهانی اسلام بدون توسّل به جهاد امکانپذیر نیست. به گمان وی، بعد از فتح سرزمینها، باید علیه مذاهب و ادیان رایج در آنجا تبلیغ کرد و حقّانیّت آنها را به چالش کشید، مانعهایی را بر سر راه انجام اعمال و آیینهای آنها ایجاد کرد و قوانین تبعیضآمیزی را علیه آنها به مورد اجرا گذاشت (Rizvi, 1980: pp. 285-86)6. وی به دلیل نفرت از هندوها و برگشت به دوران طلایی فتوحات اسلامی، شخصاً از شاه ابدالی، امیر وقت افغانستان، با سماجت دعوت میکند که برای نجات اسلام و دفع خطر هندوها به این کشور یورش ببرد و مسلمانان را برای یک بار دیگر هم که شده، افتخار ببخشد و به عزّت و اقتدار برساند (Sayed Riaz Ahmad, 1976: p. 15).
ابوالأعلی مودودی (1979ـ1903م.) که از او به عنوان یکی از ارکان بنیادگرایی اسلامی یاد میشود (Youssef Choueiri, 1998, v. 5: p. 9)، معتقد است که اسلام با ادیان دیگر متفاوت است و ملّت اسلامی نیز با سایر ملل فرق میکند (Mawdudi, n.d.: p.3). از منظر وی، اسلام مانند ادیان رایج نیست، بلکه یک ایدئولوژی است که میخواهد چهرة جهان را تغییر دهد و نظامهای غیراسلامی را نابود و به جای آن نظام اسلامی را پایهگذاری کند. اگرچه اسلام از واژههایی مانند قتال و مانند آن نیز برای تبیین مفهوم جنگ استفاده کرده است، ولی وی بیشتر روی مفهوم جهاد تمرکز کرده است و بر این باور است که به کارگیری ادبیّات خاص در مورد جنگ از سوی اسلام به این معناست که اسلام با ادیان و آیینهای دیگر فرق میکند. از نظر وی، هدف اسلام سعادت و خوشبختی کلّ انسانهاست و از این رو، اسلام وظیفة خود میداند که تمام نظامهای مادّی و دنیوی را نابود و به جای آنها نظام اسلامی را تأسیس کند. عقیدة انقلابی اسلام همان توحید و عبادت صرف خداوند و پیروی از قانون اوست. بنابراین، اگر انسان را خدا فرض کنیم (مانند زمان فراعنة مصر) یا او را خدا ندانیم، بلکه فقط منبع قانون بدانیم (مانند دنیای امروز)، در هر دو صورت انسان را به جای خدا نشاندهایم و او را با خداوند در ادارة جهان سهیم کردهایم و اسلام نمیتواند با آن کنار بیاید و از آموزة جهاد در مقابل آن استفاده نکند. هدف اسلام نابودی دُوَل غیراسلامی است. از آنجا که هیچ گروهی نمیتواند تحت حاکمیّت گروه دیگری زندگی مطلوبی داشته باشد و تعالیم خود را به وجه احسن به اجرا گذارد، اسلام که داعیة اصلاح جهان را در سر دارد، چارهای ندارد جز آنکه حکومتهای غیراسلامی را ساقط و به جای آنها حکومت اسلامی را تأسیس نماید (Ibid: 5-26).
سیّد قطب (1966ـ1906م.) از دیگر چهرههای بنیادگرا و سلفی در جهان اهل سنّت است که اندیشههای وی الهامبخش بسیاری از جنبشهای به اصطلاح اسلامی در دهههای أخیر بوده است. با توجّه به اینکه دیدگاههای انقلابی و سازشناپذیر او حُکم مانیفست (قطعنامه یا بیانیّه) را برای بسیاری از خیزشهای مسلّحانة اسلامی داشته، برخی از او به عنوان کارل مارکس جنبشهای اسلامی یاد کردهاند (Musallam, 2005 &Berman, 2003). او پس از بیان این مطلب که با توجّه به اختلاف عمیق و ریشهداری که بین جهانبینی توحیدی و جهانبینی شرکآلود یا مادّی وجود دارد، هر گونه همزیستی مسالمتآمیز بین این دو جهانبینی را ناممکن میداند و بر این باور است که از این دو جهانبینی و روش زندگی فقط یکی میتواند بر مسند قدرت باقی بماند و دیگری باید کنار برود...: «لاَ یُمکِنُ التَّعَایِشُ بَینَ مِنهَجَینِ لِلحَیَاةِ بَینَهُمَا هَذَا الإِختِلاَفِ الجَذرِی العَمِیقِ البَعِیدِ المَدَی الشَّامِلِ لِکُلِّ جُزئِیَّةٍ مِن جُزئِیَّاتِ الإِعتِقَادِ وَالتَّصَوُّرِ» (شاذلی، 1412ق. ج 3: 158). سیّد قطب آیات سیف را جزء آخرین آیاتی میداند که بر پیامبر اکرم(ص)نازل گردیده است. از دیدگاه او، این آیات تمام پیمانهایی را که قبلاً بین مسلمانان و دیگران منعقد گردیده بوده، به صورت یکجانبه لغو میکند و از تاریخ نزول این آیه به بعد، دیگر هیچ عهد و پیمانی بین مسلمانان و کافران برقرار نیست و مسلمانان در شرایط جنگی با آنها به سر میبرند: «وَهُوَ یَتَضَمِّنُ إِنهَاءَ العُهُودَ الَّتِی کَانَت قَائِمَةٌ بَینَ المُسلِمِینَ وَالمُشرِکِینَ حَتَّی ذَلِکَ الحِینَ» (همان: 1586).
وی آنهایی را که جهاد را محدود به جهاد دفاعی میکند و از ذکر جهاد تهاجمی احساس شرمندگی میکنند، مرعوب تمدّن غرب میداند و معتقد است که آنها کُنه و جوهر اسلام را به درستی نفهمیدهاند. از نظر وی، هدف اسلام سیطره بر کلّ جهان است و این هدف بزرگ بدون توسّل به آموزة جهاد عملی ممکن نیست. وی به تبع مودودی بر این باور است که جهاد در صدد از بین بردن نظامهای الحادی و تأسیس نظام اسلامی به جای آنهاست و مردم را مجبور به پذیرش اعتقاد خاصّی نمیکند (Bergesen, 2008: pp. 38-39).
این قبیل دیدگاهها نیز باعث شده که غربیها با جرئت بیشتر بر جنگافروز بودن اسلام تأکید کنند و از گفتههای آنها برای تأیید ادّعای خود مبنی بر اینکه اسلام دین جنگ است، استفاده نمایند7.
نقد و بررسی
در نقد این استدلال به این نکات باید عنایت داشت: 1ـ این دیدگاه، دیدگاه برخی از دانشمندان جهان اسلام است و کسان دیگری نیز در جهان اسلام هستند که دیدگاه کاملاً متفاوتی دارند و تحمیل عقیده یا توسّل به زور را بر خلاف اصول مسلّم اسلام میدانند. آنها که اهمیّت و عددشان نیز کمتر از این گروه نیست، یا جنگهای اسلامی را عمدتاً دفاعی میدانند8 و یا اینکه بر جهاد با هوای نفس به جای جهاد مسلّحانه بیشتر تأکید میورزند و این چیزی است که برخی از شرقشناسان نیز به آن اعتراف کردهاند. ریچارد بونی، یکی از شرقشناسان معاصر، در باب واژة «جهاد» پژوهشهایی انجام داده است و سرانجام به این نتیجه رسیده که نه اسلامگرایان این واژه را به درستی به کار بردهاند و نه غربیهایی که در صدد بدنام کردن اسلام هستند. از نظر وی، آموزة جهاد بیشتر به معنای دفاع از خود و مبارزه با نفس و هواهای نفسانی است تا به معنای جنگهای تهاجمی. او هدف تحقیق خود را تقویت عناصر میانهرو در جهان اسلام و آشکارسازی چهرة صلحآمیز اسلام برای جهانیان عنوان میکند (Bonney, 2004: p 135). 2ـ اگرچه اهل سنّت بیشتر جهان اسلام را در اختیار دارند، امّا باید گفت که اسلام به سنّیها محدود نمیشود. یکی از فرقههای مهمّ اسلامی، شیعه است که جهاد ابتدایی را نوعاً محدود به زمان حضور امام معصوم(ع)میداند. در زمانی که امام معصوم در میان مردم حضور ندارد، نمیتوان از جهاد ابتدایی سخن گفت. تنها جهادی که در این دوره و زمانه قابل طرح است، همان جهاد دفاعی است که در صورت تجاوز دشمن به سرزمین اسلامی و اجازة حاکم اسلامی انجام میگردد (عاملی، 1410ق.: 81؛ مروارید،1410ق.، ج 9: 151 و طباطبائی، 1404ق.، ج1: 292). 3ـ بر فرض که این دیدگاه، دیدگاه رسمی اسلام باشد، باید گفت که بین این دیدگاه و آنچه که مستشرقان در صدد بیان آن هستند، تفاوت وجود دارد. از نظر مستشرقان، اسلام دینِ شمشیر است و گسترش اسلام در سایة شمشیر صورت گرفته است. امّا از نظر این گروه از دانشمندان مسلمان، اسلام میتواند از زور برای پیشرفت اهداف خود استفاده کند و امثال شاه ولیالله که اسلام را مانند دارو شفابخش میداند و مودودی که جهاد اسلامی را متفاوت با جنگهای بشری دانسته است و آن را از هر گونه بهرة مادّی به دور میداند، صرفاً میگویند که اسلام میتوانند برای پیشبرد اهداف خود از گزینة جهاد استفاد کنند. امّا اینکه اسلام همیشه از این گزینه استفاده کرده، (یعنی چیزی که مستشرقان مدّعی آن هستند)، از سخنان آنها برنمیآید. 4ـ یکی از شرایط عامة تکلیف، توانایی و قدرت است. تکلیف زمانی میتواند وجوب شرعی پیدا کند که در توان انسان باشد (البقره/ 285). علمای اسلام نیز اجماع دارند که قدرت از شرایط تکلیف است. بنابراین، بر فرض که جهاد ابتدایی در شرایط حاضر یک تکلیف باشد، این تکلیف مانند هر تکلیف دیگر فرع بر داشتن توان است. اگر کشورهای اسلامی توان دارند و میتواند نظامهای غیراسلامی را در کشورهای دیگر ساقط کنند، در این صورت میتوانند و باید به تکلیف خود عمل کنند و دست به جهاد ابتدایی بزنند. امّا اگر مسلمانان توان انجام چنین کاری را ندارند و یا حتّی توان دفاع از مرزهای خود را به درستی ندارند و بسیاری از کشورهای اسلامی به نحوی به قدرتهای بیگانه اتّکا دارند و اگر کشورهای بیگانه صرفاً کمکهای خود را نسبت به این کشورها قطع کنند، این کشورها ممکن است با مشکل روبهرو شوند، آنگاه آیا سخن گفتن از جنگ تهاجمی بسیار نسنجیده نیست؟! بنابراین، اگر جهاد ابتدایی یک تکلیف باشد و اگر همة تکالیف متوقّف بر قدرت باشد و اگر فرض کنیم مسلمانان در وضعیّتی نباشند که نظامهای غیراسلامی را آماج حملات خود قرار دهند، آنگاه سخن گفتن از جهاد ابتدایی معنای محصَّلی نخواهد داشت و صرفاً میتواند به معنای تحریک دیگران، بدتر کردن شرایط از آنچه که هست و فراهم کردن خوراک تبلیغاتی برای دشمنان باشد. 5ـ بسیاری از نظریّهپردازان جنگ تهاجمی ظاهراً پیشرفت و شکوه اسلام را در فتح سرزمینهای جدید و افزایش درآمد حکومت اسلامی از طریق کسب غنائم و مصادرة اموال و مستغلاّت غیرمسلمانان میدانند، در حالی که کشورگشایی و تصرّف سرزمینهای جدید بخش کوچکی از کار است. بخش مهمتری که این نظریّهپردازان معمولاً از آن غفلت میورزند، معنویّت و ادارة صحیح سرزمینهای به تصرّف درآمده است. اگر مسلمانان سرزمینهای زیادی را به تصرّف خود درآورند، ولی از پس ادارة آنها به درستی برنیایند و در عوض، گرفتار فساد باشند، چه سودی دارد؟ به نظر میرسد اگر هدف، تبلیغ اسلام و گسترش این آیین آسمانی است، باید بتوان یک الگوی موفّق از نظام اسلامی در جهان ارائه کرد. اگر مسلمانان بتوانند یک الگوی موفّق از نظام اسلامی (هرچند در سطح بسیار محدود) در جهان ارائه کنند، تأثیر و ثمرات آن بسیار بیشتر از فتح دهها کشور دیگر میتواند باشد. برخی از حاکمان اسلامی که دست به کشورگشایی زدند و آنها حکم الگو را برای این گروه دارند، خیلی معلوم نیست که کارهای آنها کاملاً اسلامی باشد. اوّلاً نحوة به قدرت رسیدن آنها و مشروعیّت حکومت آنها قابل بحث است. اگر حاکمی از طریق مشروعی به قدرت نرسد و در نتیجه، اسلام از حاکمیّت او دفاع نکند، چگونه میتوان اقدامات او را اسلامی دانست و نه فرصتطلبانه؟ اگر میبینیم که امامان شیعه بیشتر به مقولة تربیت و معنویّت میپرداختند تا به مقولات دیگر، به این دلیل است که فتوحات بدون معنویّت کار به جایی نمیبرد و اگر انزجارآفرین نباشد، جاذبهای نخواهد داشت. شاید آرمانشهر جناب فارابی (950ـ 870 م.) که یک الگوی سیاسی جدیدی را ارائه میکند و مطابق آن هر کسی که از راه رسید، نمیتواند زمام جامعه را به دست گیرد، بلکه باید از نظر جسمانی سالم و از نظر روحی متّصل به عقل فعّال باشد (ر.ک؛ فارابی، 2002م.: 123ـ122)9 و از الگوهای سیاسی رایج در زمان خود به شدّت فاصله میگیرد، اوج اعتراض نخبگانی چون او، علیه همان الگوها و فاتحان باشند که این گروه از آنها به عنوان الگو یاد میکنند. هیچ بُعدی ندارد که او هنگام توصیف شهر «تَغلَب» که فقط به فتح کردن و غلبه پیدا کردن میاندیشد یا حتّی اگر چیزی را بدون اِعمال زور به دست بیاورد، آن را نمیپذیرد، حکومت یکی از همان فاتحان به اصطلاح مسلمان را که این گروه قبول دارد، مدّ نظر داشته باشد، چراکه وقتی یک فرد یا جامعه از ارزشهای دینی و انسانی تهی شد، ممکن است دست به هر کاری بزند (ر.ک؛ همان: 132)10.
4ـ1) تاریخ معاصر جهان اسلام
از دیگر شواهد این دیدگاه، تاریخ معاصر جهان اسلام است. اگرچه آموزة جهاد از قدیم در میان مسلمانان وجود داشته است و مسلمانان تحت شرایط ویژهای از آن استفاده میکردند، ولی با فعّالیّتهایی که چهرههای مانند ابنتیمیه، شاه ولیالله، مودودی و اخیراً سیّد قطب انجام دادند و اهتمامی که آنها نسبت به مقولة جهاد نشان دادند و با عنایت به اینکه آنها انحطاط و عقبماندگی مسلمانان را ناشی از ترک این فریضة الهی میدانستند و رجوع به این اصل را سبب احیای دوبارة عزّت و اقتدار اسلامی میدانستند، در دهههای أخیر ما شاهد اوج شکوفایی جنبشهای مسلّحانه در جهان اسلام، بهویِژه در میان اهل تسنّن بودهایم. برخی از جنبشهای مسلّحانهای که تحت تأثیر افکار این دسته از افراد در برخی از کشورهای اسلامی شکل گرفتند، کار را در امر مبارزه و جهاد به جایی رساندند که حتّی از آن علیه دیگر مسلمانان نیز استفاده کردند و در این راستا، از بهکارگیری شیوههای نامتعارفی چون ترور و انتهار نیز امتناع نورزیدند. از نظر اینان، بدبختی جهان اسلام به خاطر استیلای غرب بر جهان اسلام است و راه حلّ این مشکل، بهرهگیری از آموزة جهاد است. آمار تلفات و خسارات هنگفتی که این گروهها برای پیشبرد اهداف خود بر برخی کشورهای بسیار فقیر جهان تحمیل کرده است، وحشتناک و دردآور است و در اختیار همة جهانیان قرار دارد. اگرچه اینان در برخی موارد به گمان خود به منافع اجانب ضربه زدهاند، ولی در غالب موارد، این افراد بیگناه بوده که هدف قرار گرفته است. امّا هدف قراردادن افراد بیگناه از نظر این جنبشها، یک چالش اساسی به حساب نمیآید، چرا که نظریّهپردازان آنها برای این مشکل مانند هر مشکل دیگری راه حلّ ویژهای پیدا کردهاند. از نظر آنان، همان گونه که پیامبر اسلام(ص)برای رسیدن به اهداف خود از هر وسیلهای استفاده میکرد، اینان نیز میتوانند و مجازند برای نیل به اهداف خود دست به هر کاری بزنند یا حتّی بیگناهی را به قتل برسانند11. امروزه با استفاده از همین سازوکار است که کسانی در جاهایی از جهان اسلام حمّام خون راه انداختهاند، حتّی اهل قبله را که علمای سلف مورد احترام قرار میدادند، به راحتی هدف قرار میدهند12. مطالعة تاریخ معاصر جهان اسلام و فعّالیّتهای خشونتآمیزی که احیاناً تحت نام اسلام انجام میگیرد، این نظریّه را بیش از پیش موجّه نشان میدهد که اسلام برخلاف آنچه که برخی از اسلامشناسان میگویند و آن را دین صلح، صفا و همزیستی مسالمتآمیز تلقّی میکنند، بسیار خشن، نابردبار و بیرحم است.
نقد و بررسی
به چند نکته باید توجّه کرد: 1ـ جهان اسلام منحصر در جهان اهل سنّت نیست. شیعه ضمن آنکه مانند سایر فرقههای اسلامی به جهاد اعتقاد دارد، جهاد ابتدایی یا تهاجمی را در شرایط خاص و با حضور امام معصوم واجب میداند. جهاد دفاعی را باید تحث نظر علماء و اسلامشناسان طراز اوّل انجام داد و نمیتوان به بهانة جهاد دست به هر اقدام وحشیانه زد و یا هر بیگناهی را هدف قرار داد. از منظر شیعه، دستاوردهای معنوی بیش از دستاوردهای مادّی اهمیّت دارد. 2ـ در جهان اهل سنّت نیز نمیتوان اهل سنّت را به چند گروه رادیکال که اصل و نسب آنان به درستی مشخّص نیست، منحصر کرد. کسانی مثل شیخ شلتوت فقط جهاد دفاعی را در صورت تحقّق شرایط آن واجب میداند. عدم حمایت علنی از این رویکرد را در میان اهل سنّت میتوان دلیل دیگری بر عدم محبوبیّت و پذیرش آن از سوی جامعة اهل سنّت دانست. 3ـ فعّالیّتهای این گروها از نظر خودشان بیشتر ظاهراً جنبة دفاعی دارد تا تهاجمی. از نظر آنها، هماکنون جهان اسلام، بهویژه مرکز آن در اختیار بیگانگان است و بیگانگان سیاستهای خود را بر آنها دیکته میکنند و آنها صرفاً مجری سیاستهای دولتهای غیراسلامی است و از این رو، آنان به گمان خود با اقدامهایی که انجام میدهند، از بیضة اسلام دفاع میکنند. اگر اقدامات این گروهها در قالب فعّالیّتهای تدافعی بررسی کنیم، آن وقت این استدلال که تاریخ معاصر جهان اسلام دلیل بر این است که اسلام در سایة شمشیر پیشرفت کرده است، کاربرد نخواهد داشت، مگر آنکه مبارزه با سلطة غرب در جهان اسلام را مصداق توسعهطلبی خشونتآمیز از سوی اسلام تلقّی کنیم! 4ـ ممکن است سادهلوحانی باشند که باور داشته باشند با انجام چند ترور کور و سر بریدن افراد بیگناه میتوان در قلب دشمن خوف و وحشت ایجاد کرد و با این کار از «بیضة» اسلام دفاع کرد، امّا با توجّه به اینکه این قبیل کارها در بلندمدّت چهرة اسلام را مخدوش میکند و زمینه را برای گسترش اسلامهراسی (نه اسلامگرایی) فراهم میسازد و سرانجام، منافع این قبیل برنامهها به جیب خود آنهایی میرود که این جدالها ظاهراً در مقابل آنها انجام میگیرد و در واقع، ذینفع واقعی خود آنهاست، میتوان نتیجه گرفت که این قبیل فعّالیّتها نمایانگر نظر عموم مسلمانها نیست و در نتیجه، اگر این نوع بازیها کار خود غربیها (دستکم برخی از آنها) نباشد ـ که بسیار بعید است که این طور نباشد ـ ناشی از سادگی و کوتاهاندیشی برخی از عناصر رادیکال در جهان اسلام است که ربط چندانی به اسلام و قاطبة مسلمانان ندارد.
2ـ اسلام؛ دین صلح
در مقابل، نوگرایان مسلمان از جمله سِر سیّد احمدخان (1898ـ1817م.) محمّد عبده (1905ـ1849م.)، رشید رضا (1935ـ1865م.) و دیگران13 که هم با فرهنگ اسلام آشنایی دارند و هم حسّاسیّتهای غربیها را میشناسند، نظر دیگری دارند. اینان معتقدند که اسلام برخلاف دیدگاه استشراق و سلفیها، دین صلح و آشتی است و اگر اسلام احیاناً وارد جنگ شده، این نه به آن خاطر است که اسلام آغازگر جنگ بوده است و از جنگ حمایت کرده است، بلکه بدان جهت بوده که جنگ بر اسلام تحمیل شده است و اسلام برای دفاع از خود مجبور شده که دست به سلاح ببرد (Rudolph, 2005: p.4919-920).
برخلاف شاه ولیالله، سِر سیّد احمدخان از معدود متفکّران شبه قارّة هند است که بر صلحآمیز بودن اسلام تأکید دارد و بر این باور است که جنگافروز خواندن اسلام یک تهمت نارواست که برخی با انگیزههای مختلف به اسلام نسبت دادهاند. او در مجموعه مقالاتی که با عنوان فلسفة قرآنی جهاد منتشر کرده است و نیز در تفسیر قرآن خود کوشیده است مفهوم جهاد را از نو تبیین و بازسازی کند؛ کاری که او را با انتقادهای تندی از سوی سنّتگرایان مواجه ساخت. از نظر وی، تمام جنگهای پیامبر(ص)ماهیّت دفاعی داشته است و اگر پیامبر گرامی اسلام را مجبور نمیکردند، او هرگز دست به اسلحه نمیبرد و با کسی وارد جنگ نمیشد. هدف جنگهای پیامبر، رسیدن به صلح پایدار بود. او نمیخواست مردم را با زور وارد اسلام کند، چراکه یکی از اصول اسلام نفی اکراه در دین است. در صورتی که مسلمانان مورد ستم قرار گیرند و نتوانند به تکالیف دینی خود عمل کنند، آنگاه میتوانند از جهاد استفاده کنند14. ظاهراً علّت اینکه وی با این صراحت جهاد ابتدایی را نفی میکند، همان ترس او از حذف مسلمانان از قدرت در جامعة هندی بوده است؛ زیرا وی نگران بود که استعمار انگلیس به خاطر وجود همان جهاد ابتدایی در تعالیم اسلامی که به مسلمانان اجازه میدهد تا در مقابل بیگانگان قیام کنند، از هندوها طرفداری نماید و در نتیجه، مسلمانان از دستیابی به مشاغل دولتی محروم گردند (Ibid: p. 372).
محمّد عبده در رسالة توحید خود به موضوع اسلام و خشونت پرداخته است. از منظر وی، آنهایی که اسلام را دین خشونت و جنگ معرّفی میکند، در واقع، دشمنان اسلام هستند. از نظر وی، پیشرفت سریع اسلام به خاطر لشکرکشیهای اسلام نبود، بلکه به خاطر موافقت تعالیم این دین با فطرت انسانی بود. تعالیم اسلامی، تعالیم سهل و آسان است و شریعت اسلام، شریعت عادلانه است و چنین چیزی را هر انسان سالم پذیراست. از منظر وی، آنهایی که لجاجت دارند و حاضر نیستند این حقیقت ساده را دریابند، اسلام را به عنوان دین شمشیر معرّفی میکند، به گونهای که میگویند مسلمانان قرآن را در دستی و شمشیر را در دست دیگر دارند و از مردم میخواهند که بین مرگ و اسلام یکی را انتخاب کنند. از منظر وی، جنگهای اسلامی جنگهای دفاعی است و هیچ گاه ماهیّت تهاجمی ندارد: «وَإِنَّمَا شَهَرَ المُسلِمُونَ سُیُوفَهُم دِفَاعاً عَن أَنفُسِهِم وَ کَفَا لِلعُدوَانِ عَنهُم» (عبده، 1966م.: 99). امّا در عین حال، وی نیز مشخّص نکرده که جهاد ابتدایی چگونه ذیل جهاد دفاعی قابل طرح است!
رشید رضا اگر چه در برخی موارد اعتراف میکند که هدف جهاد، دفاع از مسلمانان و سرزمینهای اسلامی، تأمین آزادی برای دینداران در انجام آیینهای دینی و بسط سلطة اسلام است (ر.ک؛ رشیدرضا، 1990م.، ج 1: 98)، ولی در موارد دیگر اذعان میکند که جهاد اسلامی ماهیّت تدافعی دارد و برای رفع موانع از سَرِ راه دعوت اسلامی است، نه به خاطر تحمیل عقیده (ر.ک؛ همان، ج2: 172). از نظر وی، جهاد در اسلام برای مقابله با فتنهگری و تجاوز وضع شده است و آیاتی که ناظر به تقدّم صلح بر جنگ است و یا فلسفة آمادگی نظامی را ایجاد رعب و وحشت در دل دشمنان و بازداری آنها از حمله به سرزمینهای اسلامی میداند، گواهی بر درستی این نظر است. بنابراین، جنگهای اسلامی سراسر دفاعی بوده است: «إِنَّ النَّبِیَّ(ص)مَا قَاتَلَ مُشرِکِیهَا (جَزِیرَة العَرَب) إِلاَّ دِفَاعاً ... أَمَّا الحَربُ وَ القِتَالُ لِمَحضِ البَغیِ وَ العُدوَانِ ... مُحَرَّمَةٌ فِی الإِسلاَمِ لاَیُبَاحُ شَیءٌ مِنهَا...» (همان، ج 10: 270).
وی برعکس ابنتیمیه و شاگردان مکتب او که بیش از حد غرق در شگفتیهای جهاد مسلّحانهاَند، جهاد را بر سه قِسمِ جهاد ظاهری، جهاد با شیطان و جهاد با نفس تقسیم و با عنایت به برخی روایات، جهاد با نفس را برترین جهادها معرّفی میکند (ر.ک؛ همان: 269) و بدینسان جایگاه جهاد مسلّحانه را تا حدودی تنزّل میبخشد و در جایی حتّی تصریح میکند که جهاد مسلّحانه از ذاتیّات اسلام نیست، بلکه یک امر عارضی و سیاسی است که در شرایط اضطرای اسلام آن را امضا میکند: «فَالجِهَادُ مِنَ الدِّینِ ... لَیسَ مِن جَوهَرِهِ وَ مَقَاصِدِهِ وَ إِنَّمَا هُوَ سِیَاجٍ وَ جُنَّةٌ فَهُوَ أَمرٌ سِیَاسِیٌّ لاَزِمٌ لَهُ لِلضَّرُورَةِ» (همان، ج 3: 34ـ33).
استاد مطهّری نیز از نظریّة صلحآمیز بودن اسلام حمایت میکند و جهاد را به عنوان جنگ تهاجمی نمیپذیرد. او نیز مانند رشید رضا و دیگران، آیات مطلق جهاد را با آیات مقیّد جهاد مقیّد میکند. آیاتی که دربارة جهاد نازل گردیده، دو نوع است. از منظر وی، برخی از آیات جهاد (مانند آیات معروف به آیات سیف) مطلقاَند، امّا برخی دیگر مقیّدند که میتوانند باعث تقیید این مطلَقات گردد. از منظر وی، اگر چنانچه کفّار تجاوز یا فتنهگری کردند و یا افراد ناتوان را به استضعاف کشانیدند و حقّ انتخاب را از آنها گرفتند. در این صورت است که میتوان با آنها از دَرِ جنگ وارد شد (ر.ک؛ مطهّری، 1380، ج 20: 234). بهعلاوه، وی نیز همانند رشید رضا و دیگران بر این باور است که اصولی در اسلام هست، مانند اصل نفی اکراه در دین و اصل دعوت حکیمانه و مانند آن که به وضوح میرساند اسلام جنگطلب نیست و اگر زمینهای برای صلح وجود داشته باشد، از آن استقبال میکند (همان: 238).
مطابق این دیدگاه که قائل به تقیید حکم جهاد به قیودی مانند تجاوز دشمن است، برخی از اقسام جهاد ابتدایی، از جمله جهاد برای ترویج اسلام نادیده گرفته میشود و جهاد اسلامی همیشه دفاعی است. در این میان، چهرههای دیگری نیز هستند که اصل جهاد ابتدایی را میپذیرند، جز اینکه آن را با فلسفهگرایی و تحلیل به جهاد دفاعی برمیگردانند و در نتیجه، مانند رشید رضا همة جهادهای اسلامی را دفاعی میدانند. علاّمه طباطبائی اصل نظریّة جهاد ابتدایی را مانند دیگر بزرگان پذیراست و آن را مربوط به دوران اقتدار اسلام میداند. از نظر وی، مسلمانان گرچه تا زمانی که در مکّه بودند، اجازة جهاد نداشتند، امّا پس از مهاجرت به مدینه، ابتدا جهاد دفاعی و سرانجام جهاد ابتدایی تشریع گردید (ر.ک؛ طباطبائی، 1417ق.، ج 2: 265ـ 264).
این نظریّه برخلاف نظریّة مطلق و مقیّد، جهاد ابتدایی را مانند جهاد دفاعی میپذیرد و آن را مرحلة نهایی جهاد میداند که به فرض کفایی بر همگان واجب است، امّا تلاش میکند که با فلسفهگرایی، ابعاد نهان آن را آشکار نماید و بدینسان، جهاد ابتدایی را مانند جهاد دفاعی موجّه و منطقی نشان دهد.
این دیدگاه با تکیه بر مقدّماتی چون نظریّة فطرت الهی انسان و مطابقت اسلام با فطرت الهی انسان نتیجه میگیرد که حفاظت از فطرت الهی انسان و اقتضائات آن از حقوق مشروع انسان است و جهاد که به دفاع از این حقّ مشروع میپردازد نیز مشروع است. بنایراین، از منظر وی، فرقی بین جهادهای ابتدایی و دفاعی نیست و هر دو در قالب دفاع از ارزشهای انسانی میگنجد (ر.ک؛ همان: 266ـ265).
استاد مطهّری نیز در برخی موارد به این نگاه گرایش پیدا کرده است، اگرچه وی اصالتاً از نظریّة مطلق و مقیّد دفاع کرده، ولی در پارهای موارد گویا به این دیدگاه تمایل نشان داده است. او ظاهراً به تبع علاّمه بر این باور است که جهاد، چه ابتدایی و چه دفاعی، قابل فروکاستن به جهاد دفاعی است و در واقع، یک جهاد بیشتر نداریم و آن جهاد دفاعی است. از نظر وی، اصطلاح «خود» در کاربردهای ابتدایی ممکن است فقط شامل شخص خود انسان گردد، امّا با توسعة دائرۀ خود میتوان آن را به خانواده، دارایی، عقیده و اندیشه نیز تعمیم داد. وقتی نفس کلمة «خود» میتواند تطوّر داشته باشد، دفاع از «خود» نیز باید پابهپای آن تطوّر یابد. تجاوز گاهی فیزیکی است و گاهی نیز فکری و اعتقادی. بر اساس فلسفة حقوقی که او ترسیم میکند، هر دو تجاوز به «خود» است و ما میتوانیم برای جلوگیری از آن دست به جهاد بزنیم (ر.ک؛ مطهّری، 1380، ج 20: 242ـ241).
نقد و بررسی
برای بررسی این نظریّه، باید برخی از نکات را مرور کنیم که عبارتند از: 1ـ برخی از طرّاحان این نظریّه مانند سِر سیّد احمدخان جهاد را به جهاد دفاعی محدود میکنند و جهاد ابتدایی را یا مطرح نمیکنند و یا از کنار آن با سکوت رد میشوند، بهگونهای که چنین چیزی وجود ندارد. این مطلب که جهاد ابتدایی نداشته باشیم، برخلاف نصّ علماء و فقهای فریقین است و بدینسان قابل قبول نیست. فقهای شیعه و سنّی قبول دارند که جهاد ابتدایی داریم، اگرچه که بسیاری از علمای شیعه جهاد ابتدایی را منوط به عصر امام معصوم یا نائب او میدانند (ر.ک؛ نجفی، بیتا، ج 21: 11). 2ـ این نظریّه که اصل جهاد ابتدایی را میپذیرد، ولی آن را با تحلیل و فلسفهگرایی به جهاد دفاعی ارجاع میدهد، به خودی خود بسیار خوب و قابل قبول است، اگرچه با امعان و دقّت بیشتر در آن مشخّص میشود که به لحاظ جوهری فرق چندانی با نظریّة کسانی مانند سیّد قطب ندارد که نظریّة جهاد ابتدایی را با تمام لوازم آن میپذیرد، چون در هر دو دیدگاه، جهاد ابتدایی پذیرفته شده است، اگرچه یکی از دیدگاهها فاقد تبیین مبانی متافیزیکی و فلسفی آن است و دیگری به این مبانی توجّه کرده است. توجیههایی که معمولاً با عنوان فلسفة احکام بیان میگردد، برای اقشار بسیاری سودمند و مفید است، اگرچه همین توجیهها، چنانچه کاملاً اجتهادی باشند و مبنای صریح دینی نداشته باشند، برای برخی ممکن است قابل پذیرش نباشد و حمل بر «انفعال» گردد (ر.ک؛ مصباح، 1378، ج 2: 212). 3ـ اگر مشکل جهاد ابتدایی را با نادیده گرفتن یا توجیه آن حل کنیم، دیگر احکام اسلامی را چه کار کنیم؟ مگر اشکال غربیها فقط به جهاد ابتدایی است؟ اشکال غربیها که محدود به جهاد نیست و بسیاری از آنها احکام اسلامی فراوانی را غیرانسانی میدانند و اصلاً آن را قبول ندارند. یک بخش از اشکال آنها مربوط به جهاد است و بخشهای دیگر اشکال آنها حقوق زنان، حقوق اقلیّتها، حقوق اهل ذمّه و اصلاً کلّ اسلام را هدف قرار میدهد. اگر بتوانیم این یک مورد را توجیه کنیم یا نادیده بگیریم، با موارد دیگر باید چه کار کنیم؟ 4ـ به نظر میرسد بهترین دفاع از تعالیم اسلامی از جمله آموزة جهاد، ارجاع آن به مبانی نظری و کلامی آن میباشد. اسلام یک کُلّ منسجم است که اجزاء آن فقط در ارتباط با یکدیگر معنی پیدا میکند و اگر به تنهایی و بدون توجّه به دیگر اجزاء مورد توجّه قرار گیرد، شاید آن نتیجة مطلوب را به دست ندهد. کسی که مبانی نظری و کلامی اسلام را پذیرفته باشد، به راحتی میتواند جهاد را قبول کند و از توجیههای دروندینی برای افزایش آگاهی خود نسبت به این موضوع استفاده کند. امّا کسانی (مانند غربیهایی) که مبانی متافیزیکی اسلام را قبول ندارند، هرچند تلاش هم بکنند، آنها نمیتوانند احکامی مانند جهاد را فهم کنند. توجیههایی که ارائه میشود، اگر برای آنهایی باشند که اسلام را از اساس قبول ندارند، این توجیهها مشکل آنها را حل نمیکند، بلکه کفر آنها را بیشتر (لاَیَزِیدُهُم إِلاَّ کُفراً) میکند و اگر برای آنهایی باشد که مبانی نظری اسلام را قبول دارند، برای آنها فایدة زیادی ندارد، چراکه آنها اصول اسلام را با روشهای بروندینی اثبات کردهاند و پذیرفتهاند و فروعات دین را با تعبّد و ارجاع به اصول میپذیرند. 5ـ اگر توجیههایی را (که گاهی ممکن است صرفاً عقلی باشد و مبنای دینی هم نداشته باشد)، مبنای عمل قرار دهیم، آنگاه باید این گزاره را قبول کنیم که توجیه و تأویل به خودی خود میتواند مبنای عمل قرار گیرد. اگر بپذیریم که هر توجیه و تأویلی میتواند مبنای عمل قرار گیرد، آنگاه این فلسفه منتهی به هرج و مرج و به هم خوردن نظام خواهد شد، چرا که در این صورت، هر فرد یا گروهی ممکن است دست به اقدامی بزند و آنگاه آن را توجیه کند. به نظر نمیرسد که خود طرفداران نظریّه توجیه با تمام پیامدهای آن موافق نباشند.6ـ به نظر میرسد کسانی مثل سِر سیّد احمدخان وقتی اسلام را دین صلح معرّفی میکند، به این نکتة دقیق توجّه ندارند که اصلاً صلح واقعی میان اسلام و کفر وجود ندارد. اسلام میخواهد به عنوان دین الهی بندگان خدا را از بندگی انسان آزاد و به بندگی خداوند متعال رهنمون باشد، در حالی که کفر و طاغوت منافع خود را در به بندگی کشاندن انسانهای دیگر میداند و هر گونه فعّالیّت را که در راستای رهایی انسانهای دیگر باشد، با منافع خود همسو نمیدانند و برای نفی و از بین بردن آنها تلاش میکنند. از این رو، همانگونه که برخی به درستی یادآور شدهاند، صلح واقعی میان اسلام و کفر ممکن نیست و اصطکاک بین آن دو، یک امر حتمی و قطعی است. از اینجاست که فقهای اسلام از جهان اسلام و جهان کفر به عنوان دارالإسلام و دارالحرب یاد و تصریح کردهاند که اگر صلح یا آتشبسی بین دارالإسلام و دارالحرب حاکم میگردد، نباید مدّت آن بیش از ده سال باشد (ر.ک؛ عاملی، 1410ق.: 83). 7ـ خدای اسلام هم خدای رحمت و صلح است و هم خدای غضب و جنگ، اگرچه رحمت او همیشه بر غضب او پیشی میگیرد و با توجّه به همین خداشناسی است که در تاریخ امّتهای پیشین میبینیم که نخست خداوند از دَرِ رحمت وارد میشود، رسول میفرستد، گناهان بندگان را تا حدودی نادیده میگیرد، امّا اگر از حد گذشت و بندگان کنار نیامدند، غضب الهی برانگیخته میشود و عذاب او نازل میگردد و زمین را از لوث وجود افراد گناهکار پاک مینماید. این شیوه اختصاص به خداوند ندارد و عقلای عالم نیز از همین شیوه استفاده میکند و نخست تذکّر میدهند و چنانچه تذکّر آنان کارگر نشد، عملاً وارد میدان میشوند.
3ـ اسلام؛ دین رهاییبخش
اسلام یک برنامة آسمانی است که میخواهد تمام موانع درونی و بیرونی را از سَرِ راه انسان بردارد تا او را به شکوفایی و کمال خود برساند. تا زمانیکه انسان با موانع و روادع مواجه باشد، نمیتواند به کمال مطلوب خود بیندیشد و یا به آن برسد. هنگامی یک فرد میتواند سودای رسیدن به کمال مطلوب را در سر بپروراند که موانع یا دستکم موانع مهمّی جلو راه او نباشد؛ موانعی که جلو راه انسان قرار دارد، معمولاً از یکی از این دو سنخ است: درونی است برونی. موانع درونی مانند شهوت، حقد، حسد، کبر، آز و مانند آن آزادی معنوی را از انسان سلب مینماید و باعث اسارت معنوی انسان میگردد؛ انسانی که گرفتار هوا و هوس است، در واقع، روح آزادی ندارد. روح او در قفس هوا و هوس اسیر است و توان پرواز در فضای لایتناهای زیباییهای معنوی را ندارد. کسانی که هوا و هوس خود را خدای خود قرار دادهاند، نمیتوانند از عبودیّت و بندگی نسبت به خداوند تبارک و تعالی سخن به میان آورند، همانگونه که کسانی که بت میپرستند و در کنار خدای سبحان خدایان دیگری را قرار میدهند، نمیتوانند به دینداری واقعی برسند و طعم بندگی خدا را بچشند. کسانی که در بند موانع درونی هستند و از آزادی معنوی بهرهای ندارند، نمیتوانند در مسابقة دینداران اصلاً حضور داشته باشند و یا دستکم امتیاز لازم را کسب کنند.
موانع بیرونی مانند شرک، طاغوت و مانند آن آزادی اجتماعی را از انسان سلب میکند و به او اجازه نمیدهد که آزادانه عقیدة خود را انتخاب و در راه آن تلاش نماید. رژیمهای طاغوتی با توجّه به منافعی که دارند، دوست میدارند که انسانها همیشه بردة آنها باشند، از آنها اطاعت و در مقابل حرف آنها حرفی نزنند. اطاعت بیچون و چرا در مقابل دستورهای آنها هنگامی تحقّق مییابد که در واقع، مردم آنها را بپرستند و گوش به زمزمههای دیگران ندهند. امّا کسانی که میخواهند به جای انسان، خدا را بپرستند و به جای تأمین منافع عدّهای منافع خود را تأمین کنند، قطعاً نمیتوانند در سایه چنین نظامی کاری انجام دهند و یا اقدامی را صورت ببخشند. بنابراین، همانگونه که انسان برای رسیدن به کمال خود نیاز به زدودن موانع درونی دارد، همچنین برای رسیدن به شکوفایی خود نیاز به زدایش موانع بیرونی دارد.
اسلام به عنوان یک نظام جامع هم خواهان آزادی معنوی انسان است و هم خواهان آزادی اجتماعی او. اسلام وقتی میگوید: ﴿قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى کَلَمَةٍ سَوَاء بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُولُواْ اشْهَدُواْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ: بگو: اى اهل کتاب! بیایید به سوى سخنى که میان ما و شما یکسان است که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزى را همتاى او قرار ندهیم و بعضى از ما، بعضى دیگر را ـ غیر از خداى یگانه ـ به خدایى نپذیرد. هرگاه (از این دعوت،) سر باز زنند، بگویید: گواه باشید که ما مسلمانیم!﴾ (آلعمران/ 64). در واقع، همانگونه که برخی به درستی اشاره کردهاند (ر.ک؛ مطهّری، ج 2، 1381: 111ـ 110)، به هر دو مقوله توجّه کرده است: هم به آزادی معنوی و هم به آزادی اجتماعی؛ زیرا تحقّق توحید که هدف اصلی این آیه است، در سایة رهایی از اسارت موانع درونی و بیرونی امکانپذیر است.
قرآن کریم پیروی از هوا و هوس را مساوی با نداشتن آزادی معنوی میداند و در موارد متعدّد از آن به عنوان یک مانع برای رسیدن کمال یاد کرده است. بر پایة آیاتی از سورة جاثیه15 تبعیّت از هوا و هوس باعث میشود انسان مشاعر و قوای ادراک خود را از دست بدهد و نتواند امور را به درستی ادراک و موافق ادراکات خود عمل نماید و از این رو، چنین انسانی همواره به بیراهه میرود و نمیتواند اموری مانند معاد را ادراک نماید. در سورة قصص از پیروی از هوا و هوس به عنوان مانع پذیرش حق یاد شده است16. در حدیث معروف از پیامبر اکرم(ص)، مبارزه با هوای نفس برای رسیدن به آزادی معنوی «جهاد اکبر» و مبارزة مسلّحانه علیه دشمنان برای زدودن موانع خارجی و رسیدن به آزادی اجتماعی «جهاد اصغر» نامگذاری شده است17.
ادیان آسمانی، بهویژه اسلام هم برای رهایی از موانع درونی و رسیدن به آزادی معنوی و همچنین برای رهایی از موانع بیرونی و رسیدن به آزادی اجتماعی برنامه دارد. اگر این برنامهها درست به مورد اجرا گذاشته شود، قطعاً نتیجة مطلوب را خواهد داد و موانع بر طرف خواهد شد و آزادیها به دست خواهد آمد. برنامة اسلام برای دستیابی به آزادی معنوی و رهایی از اسارت خصلتهای ناپسند اخلاقی و روحی همان چیزی است که علمای اخلاق از آن به عنوان «تزکیه» یاد میکنند. انسان با انجام تزکیه میتواند باطن خود را از آلودگیها پاک کند و تعادلی در درون خود به وجود آورد. همانگونه که فیلسوفان اخلاق در جای خود متذکّر شدهاند و متون دینی هم تحت عنوان «نطفة امشاج» تا حدودی آن را پذیرفته است، در درون انسان امیال و گرایشهای مختلف وجود دارد. شهوت اقتضایی دارد و عقل اقتضای دیگر. در این وضعیّت، باید زمام امور را به دست عقل سپرد و در پرتو نور عقل سیر کرد. عمل به شرع نیز باعث میشود که نفس انسان تحت کنترل عقل او قرار گیرد (ر.ک؛ همان: 283).
انسان وقتی به مرحلة تزکیه رسید، دستورهای خداوند را بی چون و چرا میپذیرد و از آنها اطاعت مینماید. تا زمانی که انسان به آزادی معنوی نرسیده باشد، در برابر دستورهای شرع تمکین نمیکند. اطاعت بی چون و چرا از شرع در سایة تزکیة نفس و رهیدن از قید هوای نفس امکانپذیر است. وقتی کسانی مثل حضرت علی(ع) به آن مرحله از رشد و شکوفایی میرسد، به این دلیل است که موانع درونی را از سَرِ راه خود برداشته است18.
اسلام همچنین برای فایق آمدن بر موانع بیرونی و دستیابی به آزادیهای اجتماعی برنامه دارد. برنامههای اسلام در این خصوص شامل جنگ نرم و سخت میشود. اسلام در قالب امر به معروف و نهی از منکر، دعوت، تذکّر و مانند آن جنگ نرمی را علیه طاغوت و شرک به راه میاندازد. در این قالب، از دشمن دعوت به عمل میآید و اگر چنانچه نپذیرفتند، بدترین نکوهشها، مذمّتها و سخریّهها را متوجّه آنان میکند. آنها را سفیه19، کر و کور و لال20، نفهم21، پستتر از چهارپایان22 و مانند آن یاد میکند و در قالب جهاد، از جنگ سخت علیه آنها سخن به میان میآورد. اتّکای اسلام در درجة نخست به جنگ نرم است و اگر چنانچه این نوع جنگ کارگر نیفتاد، آنگاه جنگ سخت را نیز تدارک خواهد دید. هدف از جنگ سخت، رهایی انسان از قید موانع بیرونی است. با وجود آنکه جنگ سخت و توسّل به زور یک امر عادی است و در برنامهریزیهای همة عقلای عالم جای دارد و یا حتّی صلحجوترین کشورهای جهان بودجههایی را برای مقابله با جرم، جنایت و تجاوز یا پیشگیری از این رفتارها در نظر میگیرند، عدّهای از مستشرقان یا حتّی برخی از مسلمانان، از وجود آموزهای به نام جهاد در اسلام دچار شگفتی شدهاند و همانگونه که قبلاً به تفصیل بیان کردیم، هر دو گروه علیرغم تفاوتی که دارند، در این مطلب که خشونت مطلقاً بد است، وحدت نظر دارند و از این رو، دستة اوّل از وجود آموزة جهاد در اسلام علیه اسلام استفاده میکنند و دستة دوم آن را رد یا توجیه مینمایند. برای درک صحیح آموزة جهاد باید به نکات زیر توجّه کرد:
1) همانگونه که برخی به درستی خاطر نشان کردهاند (ر.ک؛ مصباح، 1378: 230)، استفاده از خشونت و زور همیشه محکوم نیست. وقتی حاکم یک کشور که دارای قدرت اعتباری است، میتواند برای کنترل جرم و جنایت در کشور خود از قوّة قهریّه استفاده کند و کسی او را در صورتی که مطابق قانون عمل کرده باشد، ملامت نمیکند، چرا خدای متعال که خالق عالم و مالک واقعی عالم است و جهان با تمام تنوّعی که دارد، وابستهای به او است، نتواند برای نجات بندگان خود از بندگی انسانها و اشیاء و نیز رهنمون شدن آنها به بندگی خود، بعد از انجام دعوت و امتناع آنها از پذیرش آن از قوّة قهریّه استفاده کند؟! آیا اگر یک گروه تروریست بیاید و عدّهای را گروگان بگیرد و هر لحظه جان آنها را مورد تهدید قرار دهند، نیروهای امنیّتی برای نجات آنها از تمام سعی و تلاش خود استفاده نمیکنند؟! آیا اگر این نیروها بعد از یأس از مفید بودن گفتگوها با تروریستها آنها را مورد حمله قرار دهند، از نظر جامعة عقلا محکوماَند؟ به نظر میرسد که عمل آنها مثبت و باارزش است و اگر دست به چنین اقدام قاطعانهای نزنند، آنگاه محکوم خواهند بود؟ آیا حاکمان و دولتمردانی که مردمان خود را در خدمت گرفتهاند و از آنها میخواهند به جای خدا آنها را پرستش کنند، چیزی کمی از این تروریستها دارند؟! تروریستها ظاهراً زندگی ظاهری گروگانان خود را مورد تهدید قرار میدهند، امّا این حاکمان با سعادت و سرنوشت مردمان خود بازی میکنند. در چنین شرایطی اگر خدای سبحان گروهی را مأمور کند که جان این گروگانها را نجات دهند، کاری عجیب و غریب کرده است؟! به نظر میرسد اگر چنین نکند، عجیب و غریب خواهد بود!
2) تشکیک در آموزههای مانند جهاد به مثابة تشکیک در اصل دین است. آنهایی که در این قبیل آموزهها به دیدة تشکیک مینگرند، یا مبانی نظری اسلام را اصلاً قبول ندارند و یا در این مبانی تجدید نظر کردهاند وگرنه منطقی نیست که کسی در خداشناسی خداوند را توانا، دانا و خیرخواه بداند و در انسانشناسی انسان را دارای نفس و بدن بداند و بر این باور باشد که نفس انسان در سایة عمل به شریعت، به سعادت همیشگی میرسد و شریعتی که انسان را به سعادت همیشگی میرساند، همان شریعت اسلام است، آنگاه از دخالت خداوند برای نجات انسانها از اسارت اشیاء و سوق دادن او به تعالیم آسمانی هراسان شود. استفاده از آیاتی مانند ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ (البقره/256) برای نفی جهاد ابتدایی وجهی ندارد؛ زیرا بر فرض که آیات جهاد ناسخ این آیه و امثال این آیه نباشد و آنگونه که رشیدرضا پیشنهاد میکند، این قبیل آیات بازگوکنندة اصول کلّی اسلام باشد، باید گفت همانگونه که برخی به درستی گفتهاند، هدف از جهاد ابتدایی یا صرفاً از بین بردن نظامهای الحادی است (ر.ک؛ Mawdudi, n.d.: 26) یا پاک کردن جهان از لوث وجود ملحدان (ر.ک؛ مطهّری، 1381، ج 2: 249) و یا زمینهسازی کردن برای نسلهای آینده (ر.ک؛ طباطبائی، 1417ق.، ج 2: 68). به سخن دیگر، اگر قائل به نسخ باشیم، آنگونه که قبلاً بیان شد، نیازی به جمع بین این قبیل آیات و آیات جهاد نداریم و اصالت با جنگ است و امّا اگر قائل به نسخ نباشیم، سه راه حلّ دیگر وجود دارد: الف) هدف از جهاد ساقط کردن نظامهای الحادی است که معمولاً مانع تبلیغ و ترویج اسلام هستند. وقتی این نظامها ساقط شد، مبلّغان میتوانند با آرامش خاطر اسلام را تبلیغ کنند که البتّه مردم در انتخاب کیش آزاد خواهند بود. ب) هدف از جهاد، پاک کردن جهان از لوث وجود ملحدان است. بنابراین، فرض دیگر ملحدی وجود نخواهد داشت، تا تحمیل عقیده در مورد او صادق باشد. ج) هدف از جهاد زمینهسازی برای هدایت نسلهای آینده است. تحمیل در مورد نسلهای که با جهاد مواجه میشود، صادق است و اسلام آنها اسلام واقعی نخواهد بود؛ زیرا اسلام واقعی از مقولة معرفت و اجبارناپذیر است، امّا نسلهای بعدی که از کودکی با اسلام انس و الفت بر قرار میکنند، اینگونه نخواهند بود و آنها اسلام را از دل و جان خواهند پذیرفت.
3) حقیقت آن است که دفاع کامل از آموزة جهاد ابتدایی بدون اتّکا به مبانی نظری (کلامی و فلسفی) اسلام، اگر ناممکن نباشد، بسیار دشوار و سخت خواهد بود. اگر کسی مبانی نظری اسلام را قبول داشته باشد و خداوند را خالق، مالک، مدیر و مدبّر یکتای کاینات بداند و انسان را موجودی ضعیف بداند که لحظهبهلحظه محتاج عنایت اوست و از خود چیزی برای ابراز کردن ندارد، آنگاه او به راحتی میپذیرد که این خداوند است که منبع و خاستگاه همه چیزی، اعمّ از حقیقی و اعتباری است. همانگونه که او منشاء آفرینش است، همچنین منشاء قانون نیز هست و قانون مشروعیّت خود را از او میگیرد. بنابراین، اگر آموزة جهاد را جدا از جهانبینی اسلامی در نظر بگیریم، شاید هیچ گاه به حقیقت جهاد راه نیابیم و همیشه همانند مستشرقان در جا بزنیم و شبهههای آنها را تکرار کنیم، ولی اگر چنانچه جهاد را در جایگاه اصلی خود در ادامه، مبانی نظری اسلام قرار دهیم و به سیر تکاملی آن23 توجّه داشته باشیم، آنگاه در برابر آموزة جهاد تسلیم محض خواهیم بود و مستشرقان از خدا بیخبر را عذر خواهیم نهاد.
4) از آنجا که مستشرقان مبانی نظری اسلام را نمیفهمند و در نتیجه، از پذیرش آن امتناع میورزند، شاید هیچ گاه موفّق نشوند که مانند یک مؤمن آموزة جهاد را بفهمند و به دیدة قبول به آن بنگرند، امّا آنها، بهویژه اگر منصف باشند، با نگاه به تاریخ گذشته و معاصر میتوانند انتقادهای خود را اگر پس نگیرند، تعدیل کنند. تاریخ نشان میدهد که خشونتهای به اصطلاح اسلامی، با خشونتهایی که کافران و مشرکان مرتکب شدهاند، به هیچ روی قابل مقایسه نیست. در حملة مغول به بغداد، که به غایت کشورگشایی و چپاولگری انجام شد، چیزی حدود هشتصد هزار تا دو میلیون مسلمان قتل عام شدند (ر.ک؛ ابنکثیر، 1986م.، ج 13: 202). کشتار وحشتناک مسلمانان به دست افراطیّون هندی به دنبال تجزیة هند و شکلگیری پاکستان، کشتار مسلمانان بوسنی به دست صربها و اخیراً کشتار مسلمانان میانمار به دست بوداییهای افراطی نمونههای روشنی است که نشان میدهد کدام گروه اهل خشونت است؛ مسلمان یا کافر؟ اگر جنگهایی که خود کافران و مشرکان با یکدیگر داشتهاند؛ همانند جنگهای جهانی اوّل و دوم و نیز بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی را که طیّ آن میلیونها انسان بیگناه جان و مال خود را از دست دادند، به این جنگها اضافه کنیم، آمار خشونتهای کافران و مشرکان بسیار وحشتناک خواهد شد. اگر مستشرق منصف نیمنگاهی به این آمارها هم داشته باشد، ضرری ندارد و قطعاً در داوری آنها بیتأثیر نخواهد بود.
5) نکتة آخر آنکه به نظر میرسد امروزه طرح این قبیل تشکیکها یا تقویت آنها از سوی برخی، ظاهراً به خاطر آن است که اسلام اکنون در اثر عوامل مختلف در موضع ضعف و ناتوانی قرار دارد. آن وقت که اسلام در حال فتح جهان بود و قدرتهای مطرح را به چالش میکشید، هیچ کسی این قبیل اشکالها را مطرح نکرده بود، ولی اکنون که مسلمانان در اثر عوامل مختلف دچار انحطاط و عقبماندگی شده، هر روز حجم جدیدی از این قبیل اشکالها مطرح میگردد. طبیعی است اگر مسلمانان راه حلّی برای جبران عقبماندگی خود پیدا نکند و هر روز کشوری جدید از کشورهای اسلامی در فهرست کشورهای نیازمند به کمکهای جهانی قرار بگیرد، ممکن است روزی فرا برسد که اصل دین ایشان نیز زیر سؤال رود.
گفتیم اسلام میخواهد موانع را از سَرِ راه انسان بردارد تا او به کمال خود (آزادی واقعی) برسد. کمال انسان در رسیدن به خدا و رهایی انسان در تسلیم شدن در برابر حق است. امّا شاید شبههای اینجا مطرح شود که انسان اسلام انسان آزاد و رها نیست. او از بندگی موانع درونی و بیرونی نجات مییابد، امّا به بندگی دیگر که بندگی خدا باشد، گرفتار میشود. بنابراین، صرفاً نوع بندگی فرق میکند. قبلاً یک جور بندگی بود و اکنون نوع دیگر. امّا باید گفت که این مطلب به خودی خود درست است که بندگی همیشه قرین انسان است و از او قابل تفکیک نیست و اسلام تمام بندگیها را طرد میکنند تا بندگی خدا را استحکام بخشند، امّا باید گفت که جان مطلب همین جاست. اسلام که بندگی خدا را به جای بندگی بنده قرار میدهد، برای آن است که بندگی خدا اوج رهایی و آزادگی انسان است. انسان با بندگی خدا و عبودیّت او اوّلاً از حیرانی بیرون میآید (الزّمر/ 29)، ثانیاً به وجود لایتناهی وصل میگردد و آنگاه است که میتواند آزادی واقعی را تجربه کند24.
تسلیم شدن در برابر حق نیز اقسامی دارد؛ تسلیم تکوینی و تسلیم تشریعی. به لحاظ تکوینی، همة موجودات، مسلمان و تسلیم قوانین حاکم بر هستی میباشند. تبعیّت موجودات از قوانین طبیعی نشانة تسلیم بودن آنها در برابر خداوند میباشد25. تسلیم تشریعی مراتبی دارد که کمترین مرتبة آن خواندن شهادتین و اقرار ظاهری به وحدانیّت خداوند و رسالت پیامبر گرامی اسلام است. مراتبی مانند قبول قلبی و رسیدن به مرتبة رضا جزء مراتب میانی تسلیم حق بودن را و مرتبهای مانند فنا در حق، سلب استقلال از اسباب ظاهری و ارجاع امور به خداوند مرتبة پایانی آن را تشکیل میدهد. متناظر با این مراتب، مراتب ایمان نیز مطرح است که باید در جای خود بررسی شود (ر.ک؛ طباطبائی،1417ق.، ج 3: 303ـ301).
نتیجهگیری
خاورشناسان عمدتاً با تکیه بر پیشداوری و احیاناً با استناد به برخی منابع اسلامی و دیدگاههای برخی از دانشمندان مسلمان کوشیدهاند از اسلام تصویری خشن ارائه کنند و بدین سان، الهی بودن این دین آسمانی را زیر سؤال ببرند. در مقابل، نوگرایان مسلمان تلاش کردهاند دیدگاه مستشرقان را رد و در عوض، تصویر صلحآمیزی از اسلام ارائه نمایند. هر کدام از این دو نظریّه، ضمن نقاط قوّتی که احیاناً دارند، با چالشهایی نیز روبهرو هستند. دیدگاه نخست از جنبههای اخلاقی و معنوی اسلام غفلت کرده است و دیدگاه دوم، اگر از سَرِ انفعال نباشد، نسبت به دیدگاه اوّلی ضعف کمتری دارد. از منظر نظریّة اسلام، دین رهاییبخش، اسلام نه دین جنگ صرف است که به غیر از جنگ به چیزی دیگر نیندیشد و نه دین صلح صرف است که اگر همسایه کاری به کاری او نداشته باشد، او نیز بر اساس اصل همزیستی مسالمتآمیز کاری به کار آنها نداشته باشد. بر پایة این دیدگاه اسلام دین رهاییبخش است و در تلاش است که موانع ظاهری و باطنی را از سَرِ راه انسان بردارد تا به او در مسیر رسیدن به کمال مقصود کمک نماید. برای رسیدن به این مهم، بسته به شرایط، از هر گزینهای که بیشتر به او کمک کند، استفاده مینماید.
پینوشتها
1ـ ﴿وَدَّ کَثِیرٌ مِّنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یَرُدُّونَکُم مِّن بَعْدِ إِیمَانِکُمْ کُفَّاراً حَسَدًا مِّنْ عِندِ أَنفُسِهِم مِّن بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُواْ وَاصْفَحُواْ حَتَّى یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ * وَأَقِیمُواْ الصَّلاَةَ وَآتُواْ الزَّکَاةَ...﴾(البقره/ 110ـ109) و ﴿قُلْ یَا أَیُّهَا الْکَافِرُونَ * لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ * وَلَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ * وَلَا أَنَا عَابِدٌ مَّا عَبَدتُّمْ * وَلَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ * لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ﴾ (الکافرون/6ـ1) و ﴿وَاصْبِرْ عَلَى مَا یَقُولُونَ...﴾ (المزمّل/ 10). همین مضمون در آیة 130 سورة طه، آیة 7 سورة ص و آیة 39 سورة ق نیز آمده است.
2ـ ﴿أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ * الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلَّا أَن یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ...﴾ (الحج/ 40ـ39).
3ـ ﴿وَقَاتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ إِنَّ اللّهَ لاَ یُحِبِّ الْمُعْتَدِینَ﴾ (البقره/ 190).
4ـ ﴿قَاتِلُواْ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَلاَ یُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ حَتَّى یُعْطُواْ الْجِزْیَةَ عَن یَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ﴾ (التّوبه/ 29؛ برای آگاهی بیشتر از آیات مربوط به جهاد، ر.ک؛ طباطبائی، 1417ق.، ج 2: 65ـ 61).
5ـ ﴿ادْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ...﴾ (النّحل/ 125).
6- See also: Shah Wali Ullah's Political Thought. Available at:
http://www.southasiaanalysis.org/%5Cpapers7%5Cpaper629.html
7- See for example; “Scholars on Jihad’’ available at:
http://wikiislam.net/wiki/Qur%27an,_Hadith_and_Scholars:Scholars_on_Jihad
8ـ علاّمه طباطبائی و برخی از شاگردان او، مانند آیتالله مطهّری (مطابق یک قرائت) و دیگران چنین دیدگاهی دارند. در بحشهای بعد با تفصیل بیشتری دیدگاههای آنها را مطرح خواهیم کرد. در میان اهل سنّت کسانی مانند محمّد عبده، رشیدرضا و دیگران از نظریّة دفاعی بودن جهاد دفاع میکند و جنگ ابتدایی را برنمیتابند (Rudolph, 2005: p.4919-20). در دائرةالمعارف بریتانیکا نیز پذیرفته شده که بسیاری از مدافعان جدید اسلام، جهاد را به معنای جهاد با نفس دانستهاند
(Modern Moslem apologists maintain that Jihad in the Koran does not mean the waging of war and explain it in terms of the spiritual life. (See; “Jihad”, 1964: P.68).
9ـ او گرچه به حسب ظاهر، سنّیمذهب است، ولی شرایط سختی را که در مقام یک فیلسوف و حکیم برای حاکم ذکر مینماید و نیز ادبیّاتی که او در مورد حاکم به کار میبرد (مثلاً به جای حاکم یا خلیفه، از واژة معنادار «امام» استفاده میکند)، از او یک چهرة فرهیختة معترض به وضع موجود، امّا متمایل به دستگاه فکری شیعی ارائه مینماید.
10ـ وی در اثر دیگری، بعد از آنکه انواع تغلّب را بیان میکند، میافزاید که کار این گروه در رقابت بر سر غلبه به جایی میرسد که اگر یکی از اینها هدف خود را بدون قهر و غلبه به دست بیاورد، از آن صرف نظر میکند (صرفاً به این دلیل که بدون قهر و غلبه به دست آورده است): «حتّی أنّ الواحد من المحبّین للغلبة و القهر متی کانت له همّه أو هوی من شیء ما ثمّ نال ذلک بلا قهر لإنسان ما علی ذلک لم یأخذه و لم یلتفت إلیه» (فارابی، 1993م.: 99).
11- Abdullah, Azzam. “Join the Caravan; Al-jihad Fesibillah’’. Available at:
http://www.religioscope.com/info/doc/jihad/azzam-carvan-1-forward.html
_________________ . “Defense of Muslim Lands’’. Available at:
http://www.inslamistwatch.org/texts/azzam/defense/ack.html
Al-Qaeda, “A Statement from quidat al-Jihad regarding the mandates of the heroes and legality of the operations in New York and Washington”. Available at:
http://www.mepc.org/public-asp/journal-Vol 10/alqaeda.html
Quinton Wiktorowics and John Kaltner, “Killing in the Name of Islam; Al-Queda's Justification For September 11’’. Middle East Policy. Vol.X. No.2. Pp.76-92. (Summer 2003). p.80.
Doran, Michal. The Pragmatic Fanaticism of Al Qaeda: An Anatomy of Extremism’’. Middle Eastern Politics. Science Quarterly. (6/22/2002); available at:
http://www.lbauza.net/doran.html
Lewis, Bernard. (1998). “License to Kill; Usama bin Ladan's Declaration of Jihad’’. Foreign Affairs. Vol. 77. No. 6. Pp.14-19 (November/December 1998).
13ـ از جملة این افراد، یوسف عبدالله القرضاوی (1926م.) عالم دینی عربی مصریالأصل، رئیس و مؤسّس اتّحادیة جهانی علمای مسلمان است که به شدّت از اسلام صلحدوست حمایت میکند و جهاد اسلامی را جهاد دفاعی میداند (Clinton, 2005: pp. 223-26). سیّد حسین نصر نیز با استناد به نام اسلام که به معنای «صلح» است، اسلام را دین صلح میداند و بدون آنکه متعرّض بحث جهاد ابتدایی گردد که محور اصلی بحث با مستشرقان است، اتّهام خشونت علیه اسلام را ناشی از فتح اسپانیا به دست مسلمانان و فعّالیتهای خشونتآمیز جنبشهای موسوم به جنبشهای اسلامی میداند (Nasr, n.d.: No 2. ).
14- Mirza Asmer Beg. “Sir Syed and Jihad’’. Available at:
http://www.aligarhmovement.com/forum/Sir_Syed_and_Jihad
“Seyed Ahmed Khan’’. Available at:
http://www.newworldencyclopedia.org/entry/Syed_Ahmed_Khan
15ـ ﴿أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن یَهْدِیهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ * وَقَالُوا مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا یُهْلِکُنَا إِلَّا الدَّهْرُ وَمَا لَهُم بِذَلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ﴾ (الجاثیه/ 24ـ23).
16ـ ﴿فَإِن لَّمْ یَسْتَجِیبُوا لَکَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا یَتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَیْرِ هُدًى مِّنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ﴾ (القصص/ 5).
17ـ «عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ(ع) أَنَّ النَّبِیَّ(ص) بَعَثَ سَرِیَّةً فَلَمَّا رَجَعُوا قَالَ مَرْحَباً بِقَوْمٍ قَضَوُا الْجِهَادَ الْأَصْغَرَ وَ بَقِیَ عَلَیْهِمُ الْجِهَادُ الْأَکْبَرُ فَقِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا الْجِهَادُ الْأَکْبَرُ؟ قَالَ: جِهَادُ النَّفْسِ» (کلینی، 1407ق.، ج 5: 12).
18ـ مودودی وقتی در رسالة جهاد، آرمانشهر اسلامی خود را ترسیم مینماید، نمونههایی از حاکمان موفّق اسلامی را مطرح میکند که چگونه با حقوق ناچیزی که میگرفتند، خواب را از چشمان دشمن گرفته بودند و سرزمینهای وسیع اسلامی را به بهترین وجه اداره میکردند، امّا او در این میان، از بهترین حاکم مسلمان، یعنی حضرت علی(ع) ذکری به میان نمیآورد که چگونه به دلیل رسیدن به آزادی معنوی و بیاعتنایی به دنیا، حاضر نیست خلافت را بپذیرد؛ همان خلافتی که برخی برای رسیدن به آن از سالها پیش برنامهریزی کرده بودند و برای در اختیار گرفتن آن سر از پا نمیشناختند و وقتی هم آن را میپذیرد، به این دلیل است که بهواسطة آن عدلی را اجرا کند و با ظلمی بستیزد. شاید این اهمال تصادفی باشد و شاید هم به این دلیل که در دوران خلافت حضرت امیر(ع) فتوحات آن رونق سابق را نداشت و حضرت به دنبال راست کردن کژیهایی بود که برخیها به وجود آورده بودند؛ همان فتوحات که مودودی و همفکران او بیتابانه به دنبال آن هستند و احیای اسلام را درگیر احیای آن میدانند. امّا به هر حال، علاّمه اقبال لاهوری (1938ـ 1877م.)، هممیهن و سلف او، گویا این نقصیه را تا حدودی در یکی از سرودههای زیبای خود بر طرف کرده است، آنجا که در شرح اسرار اسمای علی مرتضی(ع) میگوید:
«زیر پاش این جا شکوه خیبر است |
|
دست او آنجا قسیم کوثر است |
http://ganjoor.net/iqbal/asrar-khodi/sh12
19ـ ﴿وَمَن یَرْغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلاَّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ وَلَقَدِ اصْطَفَیْنَاهُ فِی الدُّنْیَا وَإِنَّهُ فِی الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ﴾ (البقره/ 130).
20ـ ﴿وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُواْ کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لاَ یَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاء وَنِدَاء صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ﴾ (البقره/ 171). همچنین نگاه کنید: (الأنعام/ 39 و الفرقان/ 73).
21ـ ﴿أَیْنَمَا تَکُونُواْ یُدْرِککُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ کُنتُمْ فِی بُرُوجٍ مُّشَیَّدَةٍ وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُواْ هَذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُواْ هَذِهِ مِنْ عِندِکَ قُلْ کُلًّ مِّنْ عِندِ اللّهِ فَمَا لِهَؤُلاء الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثًا﴾ (النّساء/ 78). همچنین نگاه کنید: (التّوبه/ 87 و 127؛ الحشر/ 12؛ المنافقون/ 3 و 7؛ الأنعام/ 25؛ الکهف/ 57 و الأعراف/ 178).
22ـ ﴿وَ لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کثِیراً مِّنَ الجِْنِّ وَ الانسِ لهَُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بهَا وَ لهَُمْ أَعْینٌ لا یُبْصِرُونَ بهَا وَ لهَُمْ ءَاذَانٌ لا یَسمَعُونَ بهَا أُولَئک کالاَنْعَمِ بَلْ هُمْ أَضلُّ أُولَئک هُمُ الْغَفِلُونَ﴾ (الأعراف/ 179).
23ـ برای آشنایی با سیر دعوت اسلامی، ر.ک؛
Seyed Qutb: p. 32. Available at: http://majalla.org/books/2005/qutb-nilestone.pdf
24ـ در روایتی از امام صادق(ع) آمده است: «العبودیّة جوهرة کُنهُها الرُّبوبیّة فمن فقد فی العبودیّة وجد فی الرّبوبیّة» (مصباحالشّریعه، 1360: 453). شارحان این روایت مدّعی هستند که بر اساس این روایت، اگر انسان بندگی خداوند را به درستی انجام دهد و در حوزة جهاد اکبر و جهاد اصغر موفّق باشد، به مقام خداوندگاری (نه خداوندی) میرسد. با رسیدن بدین مقام، او بر اعمال و حرکات فیزیکی و روحی خود مسلّط میگردد و سرانجام توان آن را پیدا میکند که مانند حضرت حق در عالم تصرّف کند (ر.ک؛ مطهّری، 1380، ج 3: 303ـ297). در حدیث قدسی نیز آمده است: «عبدی أطعنی أجعلک مثلی، أنا حیٌّ لا أموت أجعلک حیّاً لا تموت، أنا غنیٌّ لا أفتقر أجعلک غنیّاً لا تفتقر، أنا مهما أشاء یکون، أجعلک مهما تشاء یکون» (حرّ عاملی، 1380: 709).
25ـ ﴿أَفَغَیْرَ دِینِ اللّهِ یَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ طَوْعًا وَکَرْهًا وَإِلَیْهِ یُرْجَعُونَ﴾ (آلعمران/ 83؛ نیز ر.ک؛ الرّعد/ 15). همچنین آیاتی که ناظر به تسبیح خداوند از سوی تمام موجودات است، حاکی از تسلیم بودن آنها در برابر حضرت حق میباشد (ر.ک؛ الإسراء/ 44 و مانند آن