Editorial

Authors

1 Assistant Professor of Tarbiat Modares University, Tehran

2 PhD Student of Sciences of Quran and Hadith’s Department of Tarbiat Modares University, Tehran;

Abstract

Wahhabism has particular views on various topics apart from other religions and Islamic sects. One of the specific beliefs of this sect is differences in explaining issues related to leadership and the saints of God, which is based on the special foundations about the definition of heresy and its various manifestations which has been formed. Wahhabism with the rejection of cause and effect system has denied the grace of Imams as a medium and as a result consecration and resorting to Imams and wanting healing from them is heresy and visiting their graves is innovation. This article by showing the fundamental deviation of this sect in analyzing polytheism with emphasis on the views of Allameh Tabatabaei has criticized it and has reached to the conclusion that loose irrational ideas of  Wahhabism has caused advocate scholars of this sect to present an incorrect definition of the manifestations of heresy and development in its scope. With reference to the opinions of Allameh Tabatabaei in Almizan can easily become aware of Wahhabisms mistaken beliefs about instances and many other actions such as God’s blessing and invoking the prophets and saints and asking intercession from them and visit their graves and oath of God, deemed to be outside the scope of heresy.

Keywords

وهّابیّت یکی از فرقه‌هایی است که در قرن 12هجری به‌وسیلة محمّد بن عبدالوهّاب (1111ـ1207 ق.) شکل گرفت. تبلیغ رسمی مبانی فکری وهّابیّت مبتنی بر انحرافات شدید در امور اعتقادی، اثبات شرک و کفر فِرَق اسلامی به‌وسیله ابن‌تیمیه به سال 698 هجری قمری در منطقة شام آغاز شد. وهّابیّت در زمان محمّدبن عبدالوهّاب با همکاری تنگاتنگ محمّدبن سعود و با استفاده از مستشاران نظامی انگلیسی، در منطقة نجد و درعیّه گسترش یافت. محمّد بن عبدالوهّاب به‌شدّت تحت تأثیر کتاب‌های ابن‌تیمیه قرار گرفته بود. پس از وی افرادی مانند آلوسی، ابن‌بدران دمشقی و رشیدرضا به انتشار عقاید وهّابیّت پرداخته‌اند. با توجّه به رواج سریع وهّابیگری در میان مردم، به‌ویژه جوانان و خطرات و پیامدهای مخرّب آن، نیاز به بررسی دقیق عقاید وهّابیّت و نقد صحیح آن کاملاً آشکار می‌‌شود. برای اثبات استحکام ارتباط معنوی شیعیان با ائمّة اطهار، بررسی مفهوم صحیح مؤلّفه‌های تبرّک، توسّل، شفاعت و قسم، و نیز تعریف صحیح شرک و مصادیق آن مورد نیاز است. همچنین برای پاسخگویی صحیح به شبهات وهّابیّت باید عقاید فکری آنها به خوبی تبیین گردد.

خطرناک‌ترین چیزی که ابن‌تیمیه، نظریّه‌پرداز و بنیانگذار فکری وهّابیّت در آغاز دعوت خویش مطرح ساخت و افکار عمومی را متشنّج و عقاید مردم را جریحه‌دار کرد، متهم ساختن مسلمانان به کفر و شرک بود. وهّابیّت شیعه را به دلیل اعتقاد آنان به توسّل، تبرّک، درخواست شفاعت از معصومان(ع)، زیارت قبور ایشان و... مشرک خواند. هدف آنان از ابراز این عقاید، گسستن ارتباط شیعیان با ائمّة اطهار(ع) است. برای نقد عقاید وهّابیّت، از همان زمان ظهور افکار وهّابیّت، علمای اسلامی به مبارزه با آن پرداخته‌اند و کتبی را تدوین نموده‌اند؛ برای مثال برادر خود محمّدبن عبدالوهّاب کتابی در نقد وی، با عنوان فصل‌الخطاب فی الردّ عَلَی محمّد بن عبدالوهّاب تدوین کرد. در عصر حاضر نیز کتب زیادی در این باره تدوین شده است، امّا اکثریّت این آثار، تکرار کتب اوّلیّه است و در آثار جدید به صورت مستقیم، به منابع خود وهّابیّون مراجعه نشده است. از جمله پیشینة قرن معاصر نیز می‌توان به آثار مؤلّفانی مانند سیّد محسن امین صاحب کتاب کشف الإرتیاب و یا جعفر سبحانی مؤلّفِ آیین وهّابیّت، العبادة حذها و مفهومها، الشّفاعة فی الکتاب و السّنّة و نیز مجموعه کتب سلسله‌مباحث وهّابیّت‌شناسی از علی‌اصغر رضوانی، توحید و شرک در نگاه شیعه و وهّابیّت تألیف احمد عابدی، توسّل و ردّ شبهات تألیف یوسف احمد دجوی مصری، «سلفیّه: بدعت یا مذهب» تألیف محمّدسعید رمضان البوطی، آرای وهّابیّت در ترازوی قرآن و سنّت تألیف احمدحسین فلاحی و ... . از میان مقالات نیز می‌توان به «بررسی و نقد آرای وهّابیّت در انتساب عنوان شرک به شیعه از منظر قرآن کریم» نوشته سیّد ابوالفضل سجّادی و مهدی آشناور، «عبادت در اندیشة شیعه و وهّابیّت» از محمّدجواد ذاکری، «مؤلّفه‌های توحید عبادی در مقارنة دیدگاه امامیّه و سلفیّه» محمّدعلی اخویان و ... اشاره کرد. لازم به ذکر این نکته است که در هیچ کتاب و یا مقاله‌ای به صورت مستقل به بررسی عقاید وهّابیّت از نگاه علاّمه طباطبائی پرداخته نشده است و این مقاله درصدد است این امر را محقّق سازد.

با ذکر این نکات، مقاله حاضر درصدد است به سؤالات زیر پاسخ دهد:

1ـ مفهوم اصلی و صحیح شرک، تبرّک، توسّل، شفاعت و قسم به خدا چیست؟

2ـ دایره و قلمرو شرک تا کجاست و مصادیق صحیح آن چیست؟

3ـ وهّابیّت چه اعتقادات و اصول فکری در باب شرک و مصادیق آن دارد؟

4ـ علاّمه طباطبائی چگونه به این افکار و عقاید پاسخ داده است؟

برای پاسخگویی بهتر به افکار نادرست وهّابیّون، نیاز جدّی به مراجعه به اصلی‌ترین منابع آنان است که در این مقاله سعی شده که این عمل به درستی انجام گیرد. با بررسی مفهوم این اعمال که وهّابیّون معتقد به شرک آن هستند، نادرست بودن اعتقاد آنان مشخّص خواهد شد. این مقاله با استناد به منابع دست اوّل وهّابیّت درصدد است پس از گردآوری و تنظیم اندیشه‌های وهّابیّت دربارة شرک و مصادیق آن ـ که زیربنای بنیادین در زیر سؤال قرار دادن مسائل مربوط به امامت و اولیای الهی است ـ با روش ارزیابی تحلیلی، آنها را در بوتة ارزیابی قرار دهد و با تأکید بر دیدگاه‌های علاّمه طباطبائی(ره) در تفسیر المیزان به نقد آنها بپردازد.

1ـ مفهوم‌شناسی شرک، تبرّک، توسّل، شفاعت و قسم در لغت و اصطلاح

1ـ1) مفهوم شرک در لغت و اصطلاح

«شرک» به معنی نصیب، شرکت و مشارکت، خلط دو مالکیّت و مخالطة دو شریک، و «مشرک» نام برای کسی است که نسبت به خدا کفر ورزیده است و برای او شریک قائل شده است (ر.ک؛ ابن‌منظور، 1414ق.، ج10: 448؛ راغب اصفهانی، 1412ق.، ج 1: 451؛ فیّومی، 1414ق.، ج 2: 311 و مصطفوی، 1368، ج 6: 47). «شریک» کسی است که در کاری یا چیزی با دیگری سهیم است. در این صورت، هر کس به خدا شرک ورزد، مشرک است؛ زیرا برای خدا شریک قرار داده است (ر.ک؛ ابن‌اثیر جزری، 1367، ج 3: 466؛ قرشی، 1412ق.، ج 5: 20). شرک انسان در دین دو گونه است: شرک عظیم که اثبات شریک برای خدای تعالی است و شرک صغیر که مراعات غیرخدا با او در برخی امور است که این همان ریا و نفاق است (راغب اصفهانی، 1412 ق.، ج 1: 452) و شرک در اصطلاح، همتا قرار دادن برای خداست و ممکن است در صفات، افعال و یا حتّی ذات باشد (ر.ک؛ جوادی آملی، 1383: 571). با تقارن دو یا چند فرد در عملی یا امری که برای هر یک از آنها بهره یا تأثیری در عمل یا امر باشد، شرک در عمل تحقّق می‌یابد (ر.ک؛ مصطفوی، 1368، ج 6: 48). بنابراین، در تحقّق مفهوم شرک، اعتقاد به عرضیّت غیرخدا در کنار خدا نهفته است و از نگاه علاّمه طباطبائی، شریک گرفتن مراتب مختلفی از نظر ظهور و خفا دارد، همان‌گونه که کفر و ایمان هم از این نظر مراتبی دارند؛ مثلاً اعتقاد به اینکه خدا دو تا و یا بیشتر است و نیز بُت‌ها را شفیعان درگاه خدا گرفتن، شرکی است جلی و از این شرک کمی پنهان‌تر شرکی است که اهل کتاب دارند و برای خدا فرزند قائل هستند، از این هم کمی مخفی‌تر اعتقاد به استقلال اسباب است، اینکه انسان مثلاً دوا را شفادهنده بپندارد و همة اعتماد او به آن باشد، این نیز یک مرتبه از شرک است و اینگونه ضعیف‌تر و ضعیف‌تر می‌‌شود تا برسد به شرکی که به جز بندگان مخلص خدا احدی از آن بری نیست و آن عبارت است از غفلت از خداوند تعالی و توجّه به غیر خدا، عزّ و جلّ. پس همة اینها شرک است، امّا این باعث نمی‌‌شود که کلمة «مشرک» بر همة دارندگان مراتب شرک اطلاق شود، هم‌چنان که اگر مسلمانی نماز و یا واجبی دیگر را ترک کند، به آن واجب کفر ورزیده است، ولی کلمة «کافر» بر او اطلاق نمی‌‌شود (ر.ک؛ طباطبائی، 1417ق.، ج 2: 203). پس شرک مراتب و گسترة خاصّ خود را دارد و هر عملی که در آن به غیرخدا ارزش و بها داده شود، شرک نیست، بلکه اگر این کار به صورت مستقل و به قصد عبادت انجام گیرد، شرک نامیده می‌‌شود.

1ـ2) معناشناسی تبرّک در لغت و اصطلاح

«تبرّک» در لغت به معنای طلب برکت است و «برکت» به معنای فضل، فیض، خیر و زیادت مخصوص، خواه مادّی باشد یا معنوی (ر.ک؛ مصطفوی، 1368، ج 1: 259)، فایدة ثابت، نموّ، زیادت (ر.ک؛ قرشی، 1412ق.، ج 2: 189؛ فراهیدی، 1409ق.، ج 5: 368؛ ابن‌منظور، 1414ق.، ج10: 395 و فیّومی، 1414ق.، ج 2: 45) و ثبوت خیر الهی در چیزی است (ر.ک؛ راغب اصفهانی، 1412ق.، ج 1: 119؛ ابن‌اثیر جزری، 1367، ج 1: 120؛ ابن‌منظور، 1414ق.، ج10: 390 و جوهری، بی‌تا، ج4: 1075). «تبرّک» از باب تفعّل است و دلالت بر مطاوعه دارد. تبرّک، برکت گرفتن از چیزی و تیمّن به آن است (ر.ک؛ ابن‌منظور، 1414ق.، ج10: 396) و اینکه در حدیث آمده که «فحنکه و برّک علیه»، یعنی «دعا له بالبرکة» (ر.ک؛ ابن‌اثیر جزری، 1367، ج 1: 120). تبرّک به چیزی، یعنی طلب برکت از طریق آن شیء، در اصطلاح به معنای طلب برکت از طریق چیزها یا حقیقت‌هایی است که خداوند متعال برای آنها امتیازها و مقام‌های خاصّی قرار داده است، همانند لمس‌کردن یا بوسیدن دست پیامبر(ص) یا برخی از آثار آن حضرت بعد از وفات ایشان. علاّمه پیرامون معنای برکت در قرآن کریم بیان می‌کند که برکت به معنای خیری است که در چیزی مستقرّ و لازمة آن شده باشد و از آنجا که غرض از دین، تنها سعادت معنوی و یا حسّی منتهی به معنوی است، لذا مقصود از برکت در لسان دین، آن چیزی است که در آن خیر معنوی و یا مادّی منتهی به معنوی باشد؛ مانند آن دعایی که ملائکه در حقّ ابراهیم(ع) کردند و گفتند: ﴿رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ﴾ (هود/ 73) که مراد از آن، برکت معنوی مانند دین و قرب خدا و سایر خیرات گوناگون معنوی، و نیز برکت حسّی مانند مال، کثرت، بقای نسل و دودمان و سایر خیرات مادّی است که برگشت آن به معنویّات می‌باشد (ر.ک؛ طباطبائی، 1417ق.، ج 7: 281) و چون پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) به کمال و قرب الهی نزدیکترند، در نتیجه، برکت و خیر سرشار الهی در ایشان فراوان است. مؤمنان نیز برای رسیدن به قرب الهی و بهره‌مندی از خیر و برکت، به ایشان و آثار باقی‌شان تبرّک می‌جویند.

1-3) معنای «توسّل» در لغت و اصطلاح

برخی از اهل لغت دو اصل معنایی متباین برای «وسل» ذکر کرده‌اند: یکی رغبت و طلب و دیگری سرقت (ر.ک؛ ابن‌فارس، بی‌تا، ذیل وسل؛ ابن‌منظور، 1414ق.، ج 11: 724ـ725؛ راغب اصفهانی، 1412ق.، ج 1: 871). امّا در التّحقیق  فقط یک اصل معنایی برای وسل ذکر شده است و آن، رغبت به تقرّب است؛ خواه مادّی، خواه معنوی. وسیله یا ارادی است یا طبیعی. وسیلة ارادی مانند انبیاء، ائمّه و اولیای مقرّبین و وسیلة طبیعی مانند درجات ایمان و مقامات معرفت و صفات روحانی و اعمال خالص الهی. توسّل از باب تفعّل است و دلالت بر مطاوعه دارد؛ یعنی برای سیر به سوی خدای تعالی و طلب قرب و رضای او وسیله‌ای برای او قرار دادم. پس او اطاعت کرد و آن وسیله را اختیار نمود و به آن تمسّک جست. انتخاب وسیله و اختیار آن با اختلاف مراتب افراد و نیز حالات و معارف و درجات طلب و ایمان آنها متفاوت است (ر.ک؛ مصطفوی، 1368، ج 13: 108ـ109). وسیله به معنی تقرّب و نزدیکی، هم به صورت مصدر و هم اسم آمده است؛ یعنی آنچه که با آن تقرّب حاصل شود (ر.ک؛ قرشی، 1412ق.، ج 8: 218؛ ابن‌اثیر جزری، 1367، ج 6: 186؛ طریحی، 1375، ج 5: 491 و فیّومی، 1414ق.، ج 2: 660). وسیلة منزلت نزد پادشاه، درجه، قربت، تقرّب به خدا با عمل است (ر.ک؛ ابن‌منظور، 1414ق.، ج 11: 724).

توسّل به اولیای الهی نوعی تمسّک به وسیله است که در قرآن به آن دعوت شده است و قرآن پیوسته به جامعة باایمان و باتقوا دستور می‌دهد که به دنبال وسیله بروند: ﴿یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ وَ جاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُون﴾ (المائده/ 35). توسّل اقسام مختلفی دارد؛ از جمله: انجام فرائض که یکی از اسباب تقرّب به درگاه الهی است، توسّل به اسماء و صفات خدا، توسّل به قرآن، توسّل به دعای برادر مؤمن، توسّل به دعای پیامبر(ص) در زمان حیات و پس از رحلت، توسّل به منزلت انسان‌های پاک و والا. توسّل یکی از طرق دعاست و در واقع، بابی از ابواب توجّه به خداوند سبحان است. پس مقصد و مقصود اصلی و حقیقی، خداوند سبحان است و شخصی که به او توسّل می‌جویی، واسطه و وسیلة تقرّب به خداست و اگر کسی غیر از این اعتقاد داشته باشد، مشرک است.

1ـ4) تبیین مفهوم شفاعت در لغت و اصطلاح

ریشة «شفع» در لغت به معنای الحاق چیزی یا نیرویی به مثل آن برای رسیدن به هدف مطلوب و تحصیل نتیجة مقصود است (ر.ک؛ مصطفوی، 1368، ج 6: 82؛ راغب اصفهانی، 1412ق.، ج 1: 457؛ قرشی، 1412ق.، ج 5: 48). شفاعت فقط از سوی خداوند متعال بی‌واسطه یا به‌واسطه اولیای او و به اذن خدا تحقّق می‌یابد؛ زیرا اولیای الهی به منزلة وجه خداوند هستند (ر.ک؛ مصطفوی، 1368، ج 6: 84). شافع کسی است که از غیر خودش طلب شفاعت می‌کند (ر.ک؛ فراهیدی، 1409ق.، ج 1: 260) و شفیع صاحب شفاعت است (ر.ک؛ طریحی، 1375، ج 4: 353). طبق تعریف علاّمه طباطبائی، شفاعت از مادّة (ش ـ ف ـ ع) است که در مقابل کلمة (وتر: تک) به کار می‌رود. در حقیقت، شخصی که متوسّل به شفیع می‌‌شود، نیروی خود او به تنهایی برای رسیدنش به هدف کافی نیست، لذا نیروی خود را با نیروی شفیع گره می‌زند و در نتیجه، آن را دوچندان نموده، به آنچه می‌خواهد نائل می‌‌شود، به طوری که اگر این کار را نمی‌کرد و تنها نیروی خود را به کار می‌زد، به مقصود خود نمی‌رسید، چون نیروی خود او به‌تنهایی ناقص، ضعیف و کوتاه بود. اگر انسانی بخواهد به کمالی و خیری مادّی یا معنوی برسد که از نظر معیارهای اجتماعی، آمادگی و ابزار آن را ندارد و اجتماع وی را لایق آن کمال و آن خیر نمی‌داند و یا بخواهد از خود شرّی را دفع کند؛ شرّی که به سبب مخالفت، متوجّه او می‌‌شود و از سوی دیگر، قادر بر امتثال تکلیف و ادای وظیفه نیست، در اینجا متوسّل به شفاعت می‌‌شود و به عبارتی روشن‌تر، اگر شخصی بخواهد به ثوابی برسد که اسباب آن را تهیّه ندیده است و از عقاب مخالفت تکلیفی خلاص گردد، بدون اینکه تکلیف را انجام دهد، در اینجا متوسّل به شفاعت می‌گردد و مورد تأثیر شفاعت هم همین‌جاست، امّا نه به طور مطلق؛ زیرا بعضی افراد هستند که اصلاً لیاقتی برای رسیدن به کمالی که می‌خواهند ندارند؛ مانند یک فرد عامّی که می‌خواهد با شفاعت اعلم علماء شود، با اینکه نه سواد دارد و نه استعداد (ر.ک؛ طباطبائی، 1417ق.، ج 1: 157ـ159). مؤمنی که دچار گناهی شده، به اذن خداوند متعال از انبیا و اولیای الهی و هر آنچه که نزد خداوند اجر و قرب دارد، درخواست شفاعت می‌کند تا ایشان از خداوند بخواهند که وی را بیامرزد و طیّ مسیر کمال را برایش آسان گرداند و این عمل چون به اذن خداوند و به ارادة اوست و به صورت استقلالی نیست و در آن اخلاص در توحید عبادی نهفته است، شرک نیست.

1ـ5) تبیین مفهوم قسم در لغت و اصطلاح

ابن‌فارس دو اصل معنایی برای قسم ذکر کرده است: یکی دلالت بر جمال و حُسن و دیگری تجزیة چیزی (ر.ک؛ ابن‌فارس، بی‌تا، واژة قسم). ریشة قسم در لغت به معنی تقسیم و حلف آمده است. اهل لغت معتقدند قسم به معنی حلف در اصل از «القَسامة» گرفته شده که به معنای سوگند و قسمی است که بر اولیای مقتول ادا می‌‌شود. سپس واژة قسم اسم برای هر سوگندی شده است.(ر.ک؛ همان؛ راغب اصفهانی، 1412ق.، ج 1: 670؛ ابن‌اثیر جزری، 1367، ج 5: 62 و ابن‌منظور، 1414ق.، ج 12: 481). پس قسم اسم از «أَقسَمَ بِاللهِ إِذَا حَلَفَ» است (فیّومی، 1414ق.، ج 2: 503 و طریحی، 1375، ج 6: 138). از قسم به معنی حلف، مشتقّات زیادی استعمال شده است و این مفهوم با معنی تقسیم متناسب است. حلف، التزام و تعهّد و تقطیع است و در آن قاطعیّت و فصل موضوع از غیر خود است. قسم از ناحیة خلق به معنی ذکر چیزی است که معتقد به مقام، عظمت و جلال آن می‌باشد و گوینده آن را واسطه در خبر یا انشای خود قرار می‌دهد تا شنونده را به سخنش مطمئن سازد. امّا قسم از ناحیة خالق به‌منزلة ذکر عظمت و شأن چیزی در مقام حقّ و نزد خدای تعالی است. پس قسم به آن چیز، عظمت و شأن واقعی و علوّ مقام آن را نزد خدا و ضرورت توجّه به موقعیّت آن را در عالم خلق و معنا مشخّص می‌کند (ر.ک؛ مصطفوی، 1368، ج 9: 264). از نظر علاّمه، قسم عبارت است از ایجاد ربط خاصّی بین خبر و یا انشاء و بین چیز دیگری که شرافت و منزلت دارد، به‌گونه‌ای که بر حسب این قرارداد، بطلان و دروغ بودن انشاء یا خبر، مستلزم بطلان آن چیز باشد و چون آن چیز در نظر صاحب قرارداد مکانت و احترام لازم‌الرّعایه دارد و هیچ گاه راضی به اهانت به آن نیست، از این روی، فهمیده می‌‌شود که در خبری که داده، راستگو است و در تصمیمی که گرفته، پایدار است. پس قسم در این گونه امور، تأکیدی است بالغ (ر.ک؛ طباطبائی، 1417ق.، ج 6: 208). در آیات قرآن کریم، در بسیاری از موارد دیده می‌‌شود که خداوند متعال به غیر خود سوگند یاد کرده است. اگر این عمل منکر و سوء بود، خداوند نباید آن را انجام می‌داد. قرآن مجید پیشوای اعلا، ثقل اکبر و الگوی زندة هر مسلمانی است و اینکه سوگند خداوند به غیر خود در قرآن آمده، نشان از اباحة آن دارد.

2ـ مصادیق شرک از نگاه وهّابیّت

عظمت هر عملی به عظمت اثر آن است. عظمت معصیت به عظمت کسی است که نافرمانی‌اَش می‌‌شود، چون که مؤاخذة عظیم نیز عظیم است. بنابراین، بزرگترین گناهان و نافرمانی‌ها، نافرمانیِ خداست، چون عظمت کبریایی همه، از او است، او فوق هر عظمت و کبریایی است، چون او خدایی است بی‌شریک، و بزرگترین نافرمانی‌های او این است که برایش شریک قائل شویم: ﴿إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ﴾ در این جمله عظمت شرک را مقیّد به قیدی یا با مقایسه با سایر گناهان نکرده تا بفهماند که عظمتِ ظلمِ شرک آن قدر است که با هیچ گناه دیگری قابل قیاس نیست. در این مقاله، مهم‌ترین موارد مصداق شرک، در آثار علمای فرقة وهّابیّت مورد بررسی، تحلیل و نقد قرار خواهد گرفت. این عناوین عبارتند از:

2ـ1) تبرّک به غیر خدا

وهّابیّون بر شیعیان، بلکه بر تمام فرقه‌های مسلمان در موضوع تبرّک اشکال وارد کرده‌اند. سخن آنان این است که چرا شیعیان قبور پیامبران، امامان، صالحان و اولیاء‌الله را می‌بوسند و به آنان تبرّک می‌جویند، در صورتی که این عمل، مانند عمل اهل جاهلیّت است که آنها نسبت به اصنام و بُت‌های خود انجام می‌دادند. وهّابیّون دربارة مجاز نبودن تبرّک، برخلاف رئیس مذهب خود فتوا داده‌اند؛ زیرا طبق گفتار ابن‌تیمیّه، احمدبن حنبل و اصحاب مالک، در تبرّک به منبری که محل نشستن پیامبر(ص) و جای دست اوست، رخصت داده، ولی تبرّک به قبر حضرت را رخصت نداده‌اند. برخی از روایات، تبرّک به قبر پیامبر(ص) را هم حکایت کرده‌اند؛ زیرا احمد برخی از مردگان را تشییع کرد، دستش را بر قبر او می‌گذاشت و برای او دعا می‌نمود و فرق بین این دو موضع را روشن دانسته است (ر.ک؛ ابن‌تیمیه، بی‌تا، الف: 721). طرفداران وهّابیّت، تبرّک به آثار اولیاء‌الله را شرک و انجام‌دهندگان آن را مشرک می‌دانند. لذا مسلمانانی را که به قبر، تبرّک می‌جویند یا به زیارت آن می‌روند، «قبوریّین» می‌نامند. آنان گشتن دور قبر، تبرّک جستن و مسح کردن به آن را سبب شرک دانسته، این امر را همانند اعمال بُت‌پرستان می‌دانند. از این رو، می‌گویند دست گذاشتن روی قبر، مس کردن و بوسیدن آن از بدعت‌هایی است که شرعاً از آن منع شده است (ر.ک؛ همان: 314؛ ابن‌عبدالوهّاب، 1426ق.: 48؛ آل‌شیخ، 1421ق.: 133؛ بن‌باز، 1416ق.، ج 4: 330). وهّابیّت معتقد است سنگ‌هایی که برای تبرّک و نذر قرار داده شده، در صورت امکان، باید معدوم و از روی زمین برچیده شوند (آل‌شیخ، 1421ق.: 237). وهّابیّون تبرّک به قبور انبیا و اولیای الهی و آثار آنان، همچنین تبرّک به اماکن مقدّس و اعیاد را با بُت‌پرستی جاهلیّت مقایسه می‌کنند.

2ـ2) نقد دیدگاه وهّابیّت در تبرّک

یکی از امور رایج در نزد تمام مسلمانان، تبرّک به آثار انبیا و اولیای الهی، به‌ویژه رسول گرامی اسلام(ص) است. هرگز نباید پنداشت که نزول برکت الهی بر چیزی، منافات با عمل سایر عوامل دارد؛ زیرا معنای اینکه خداوند اراده کرده که فلان چیز برکت و خیر کثیر داشته باشد، این نیست که اثر اسباب و علل مقتضی را ابطال کند، چون ارادة خداوند سببی در طول سایر علل و اسباب است، نه در عرض آن (ر.ک؛ طباطبائی، 1417ق.، ج 7: 281). هدف خداوند از نفی تأثیر اشیاء یا موجودات، نفی از تأثیر استقلالی است. علاّمه به‌خوبی این موضوع را تبیین کرده است. از نظر ایشان، اگر شیعیان انبیا و اولیای الهی را تعظیم می‌کنند و با تربت آنان تبرّک می‌جویند، برای این است که این اعمال را مصادیقی برای تعظیم شعائر می‌دانند. در این راستا، وی به آیة شریفة ﴿ذَلِکَ وَمَن یُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ﴾ (الحج/32) و آیة مودّت به ذوی‌القربی و به آیات دیگر، روایات و سنّت تمسّک می‌کند. پس چنین کسی که این‌گونه اعمالی را انجام می‌دهد، می‌خواهد وسیله‌ای به درگاه خدا ببرد و بنا به آیة شریفة ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَابْتَغُواْ إِلَیهِ الْوَسِیلَةَ﴾ (المائده/ 35) عمل کرده باشد. با این وصف، می‌توان گفت که خدای تعالی ابتغاء وسیله به انبیا و اولیا را تشریع کرده است و دوست داشتن آنان و تعظیم‌ ایشان را واجب فرموده است. همین دوستی و تعظیم را وسائلی به درگاه خود قرار داده است. در این صورت، معنا ندارد که خدای تعالی محبّت به چیزی و تعظیم آن را واجب کند و در عین حال، آثار آن را تحریم نماید. بنابراین، هیچ منعی وجود ندارد که کسی از راه دوستی انبیا، امامان الهی و تعظیم امر آنان، همچنین سایر آثار و لوازمی که برای محبّت و تعظیم هست، به درگاه خدا تقرّب بجوید. ناگفته نماند که دوستی، تعظیم و بوسیدن ضریح و سایر آثار محبّت، در صورتی مورد قبول است که جنبة توسّل و استشفاع داشته باشد، نه اینکه این امور و این اشخاص را، مستقل در تأثیر بداند و یا این اعمال جنبة پرستش داشته باشد (ر.ک؛ طباطبائی، 1417ق.، ج10: 295ـ296).

بنابراین، می‌توان گفت که همة چیزها و کارها، به اذن و مشیّت الهی است و می‌توان به آنها تبرّک جست؛ زیرا آنها نزد خداوند فضیلت و تقرّب دارند و آنان بدون اذن الهی نمی‌توانند خیری برسانند یا شرّی را دفع نمایند. در این راستا، خداوند دربارة حضرت عیسی(ع) می‌فرماید: ﴿وَجَعَلَنِی مُبَارَکًا أَیْنَ مَا کُنتُ وَأَوْصَانِی بِالصَّلَاةِوَالزَّکَاةِ مَا دُمْتُ حَیًّا: و مرا -هر جا که باشم- وجودى پربرکت قرار داده؛ و تا زمانى که زنده‏ام، مرا به نماز و زکات توصیه کرده است!﴾ (مریم/31). همچنین دربارة حضرت موسی(ع) آمده است: ﴿... وَکَانَ عِندَ اللَّهِ وَجِیهًا: و او نزد خداوند، آبرومند (و گرانقدر) بود!﴾ (الأحزاب/ 69) و در باب حضرت ابراهیم و فرزندش اسحاق بیان شده است: ﴿فَلَمَّا جَاءَهَا نُودِیَ أَن بُورِکَ مَن فِی النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا وَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ: هنگامى که نزد آتش آمد، ندایى برخاست که مبارک باد آن کس که در آتش است و کسى که در اطراف آن است [= فرشتگان و موسى‏] و منزّه است خداوندى که پروردگار جهانیان است!﴾ (النّمل/ 8).

یادآوری می‌شود که با توجّه به آیات قرآن کریم، بعضی از مکان‌ها برکت دارند؛ مانند مسجدالحرام: ﴿إِنَّ أَوَّلَ بَیتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبارَکاً: اوّلین خانة عبادتی که برای مردم بنا نهاده شد، آن خانه‌ای است که در مکّه واقع است؛ خانه‌ای پربرکت که مایة هدایت همة عالمیان است﴾ (آل‌عمران/ 96) و مانند مسجدالأقصی که خداوند فرموده است: ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلیَ الْمَسْجِدِ الْأَقْصَا الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنرُِیَهُ مِنْ ءَایَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیر: پاک و منزّه است خدایی که در مبارک شبی، بندة خود (محمّد(ص)) را از مسجدالحرام (مکّة معظّمه) به مسجد اقصایی که پیرامونش را (به قدوم خاصّان خود) مبارک ساخت، سیر داد تا آیات خود را به او بنمایاند که همانا خداوند شنوا و بیناست﴾ (الإسراء/ 1).

همچنین برخی از زمان‌ها نیز برکت دارند؛ مثلاً شب قدر: ﴿إِنَّا أَنزَلناهُ فی لَیلَةٍ مُبارَکَةٍ...: که ما آن را در شبى پر برکت نازل کردیم...﴾ (الدّخان/ 3) و دهة ذی‌حجّه: ﴿وَالفَجرِ * وَ لَیالٍ عَشرٍ: به سپیده‌دم سوگند * و به شبهاى دهگانه﴾ (الفجر/2ـ1)، ماه‌های حرام: ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِیهِ قُلْ قِتَالٌ فِیهِ کَبِیرٌ...: از تو دربارة جنگ کردن در ماه حرام سؤال مى‏کنند. بگو: جنگ در آن، (گناهى) بزرگ است...﴾ (البقره/ 217)، وقت سحر: ﴿وَبِالْأَسْحَارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ: و در سحرگاهان استغفار مى‏کردند﴾ (الذّاریّات/ 18) (ر.ک؛ فیض کاشانی، 1415ق.، ج 5: 324 و بحرانی، 1416ق.، ج 5: 650).

ناگفته نماند که تبرّک به آثار و اشیاء نیز به موجب  انتساب به اشخاص و به سبب شرافت اشخاص، شرافت یافته، بزرگ، محبوب و ارزشمند گردیده است. باید از وهّابیّون پرسید: دربارة پیراهن یوسف چه می‌گویند که خداوند در قرآن می‌فرماید: ﴿إِذهَبُوا بِقَمِیصِی هذا عَلی وَجهِ أَبِی یَأتِ بَصِیراً﴾ (یوسف/ 93)، یعقوب نیز پیراهن یوسف را بر دیدگان خود می‌افکند و در همان دم بینایی خود را باز می‌یابد، چنان‌که می‌فرماید: ﴿فَلَمّا أَن جاءَ البَشِیرُ أَلقاهُ عَلی وَجهِهِ فَارتَدَّ بَصِیراً﴾ (یوسف/ 96). خداوند متعال قرآن را در چهار موضع به عنوان «مبارک» توصیف نموده است (ر.ک؛ الأنعام/ 50، 92 و 155و ص/ 29). با این توصیف، علاّمه طباطبائی قرآن را نیز مایة شفا دانسته است (ر.ک؛ طباطبائی، 1417ق.، ج 13: 184). بنابراین، تبرّک به انبیا و اولیای الهی، مکان‌های مقدّس، زمان‌های مبارک و آثار و اشیاء متبرّکه، همگی به اذن خدا و تشریع اوست و هیچ یک به صورت مستقل قابل تبرّک نیست و نیز تبرّک به آنها به معنی اسقاط اسباب و علل نیست. از سخنان علاّمه چنین برمی‌آید که وی برای ردّ دیدگاه وهّابیّت دربارة تبرّک، تأثیر استقلالی افراد و اشیاء را نفی می‌کند و با استدلال به آیات قرآن، تبرّک به افراد، مکان‌ها، زمان‌ها و اشیاء را به اذن خداوند برای تقرّب به او اثبات می‌کند.

2ـ3) توسّل به انبیاء و اولیای الهی

یکی دیگر از مسائلی که محور شبهه‌افکنی و ایجاد تفرقه میان مسلمانان قرار گرفته، مسئلة توسّل به اولیای الهی است. توسّل به پیامبران و اولیای الهی را برای نخستین بار ابن‌تیمیّه در قرن هشتم هجری‌قمری انکار کرد و پس از چند قرن، این جریان به‌وسیلة محمّدبن‌عبدالوهّاب شدّت گرفت و توسّل به ایشان، نامشروع و از مظاهر شرک و احیاناً عبادت اولیا اعلام و معرّفی شد. ابن‌تیمیّه معتقد بود که احدی از علما نگفته است که توسّل و استشفاع از پیامبر(ص) یا هر مرد صالحی پس از وفاتش جایز باشد و چنین چیزی را دوست نداشتند؛ زیرا دعا و توسّل عین پرستش و بندگی است (ر.ک؛ ابن‌تیمیه، 1415ق.:90ـ93). بنا بر نظر محمّدبن عبدالوهّاب، اگر کسی تمام شب و روز عبادت کند و آنگاه در کنار قبر پیامبر(ص) و یا ولیّ خدا حاضر شود و آنان را صدا کند، در حقیقت، دو پروردگار را پرستیده است و این چنین فردی موحّد نیست (ر.ک؛ ابن‌عبدالوهّاب، بی‌تا، ب، ج 6: 146).

به گفتة بن‌باز، توسّل به صالحان دو قسم است: قسم اوّل، توسّل به دعای آنهاست و این اشکالی ندارد؛ زیرا صحابة رسول خدا(ص) در زمانی که آن حضرت زنده بود، به دعای آن حضرت متوسّل می‌شدند و پیامبر(ص) دربارة آنان دعا می‌کرد و آنان به فیض می‌رسیدند. قسم دوم، توسّل به خود آنهاست. این گونه توسّل جایز نیست، بلکه از جهتی بدعت و از جهتی دیگر شرک است؛ زیرا هر کسی که معتقد باشد شخصی در تحقّق امری تأثیرگذار است، نوعی از انواع شرک را اظهار کرده است (ر.ک؛ بن‌باز، 1413ق.، ج 1: 90 و همان، 1416ق.، ج 4: 311). در این دیدگاه، فرق میان توسّل به شخص یا توسّل به دعای آن شخص مشخّص نیست و نیز جایگاه و ارزش نیّت در عمل نیز نادیده گرفته شده است و ظاهر عمل، ملاک شرک بودن یا نبودن آن است. پس یک نوع جمود فکری و ظاهرگرایی برقرار است.

2ـ4) نقد دیدگاه وهّابیّت در توسّل

در پاسخ به اینکه وهّابیّون توسّل شیعیان به پیامبر(ص)و ائمّه(ع) را مانند بُت‌پرستی مشرکان می‌دانند، باید گفت که این دو عمل کاملاً با هم تفاوت دارند. علاّمه طباطبائی(ره) در تفسیر المیزان ذیل آیة شریفة ﴿أُولَئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلَى رَبِّهِمُ الْوَسِیلَةَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ وَیَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَیَخَافُونَ عَذَابَهُ إِنَّ عَذَابَ رَبِّکَ کَانَ مَحْذُورًا﴾ (الإسراء/57) بیانی دارند که خلاصة آن چنین است: مسئلة توسّل و دست به دامن شدن به بعضی از مقرّبین درگاه خدا، به‌طوری که از آیة ﴿یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَة﴾ (المائده/ 35) برمی‌آید، عمل صحیحی است و غیر از آن عملی است که مشرکین بُت‌پرست می‌کنند؛ چراکه آنان متوسّل به درگاه خدا می‌شوند، ولی تقرّب و عبادت را نسبت به ملائکه و جنّ و اولیای انس انجام می‌دهند و عبادت خدای را ترک می‌کنند، نه او را عبادت می‌کنند و نه به او امیدوارند و نه از او بیمناک، بلکه همة امید و ترس‌شان نسبت به وسیله است. لذا تنها وسیله را عبادت می‌کنند و امیدوار رحمت وسیله و بیمناک از عذاب آن هستند، آنگاه برای تقرّب به آن وسیله که به زعم ایشان، یا ملائکه است و یا جن و یا انس، متوسّل به بُت‌ها و مجسّمه‌ها شده، خود آن خدایان را رها می‌کردند و بُت‌ها را می‌پرستیدند و با دادن قربانی‌ها به آنها تقرّب می‌جستند.خلاصه اینکه ادّعای اصلی‌شان این بود که ما به وسیلة بعضی از مخلوقات خدا، به درگاه او تقرّب می‌جوییم، ولی در مقام عمل، آن وسیله را به طور مستقل پرستش نموده، از خود آنها بیمناک و به خود آنها امیدوار بودند، بدون اینکه خدا را در آن منافع مورد امید و آن ضررهای مورد بیم مؤثّر بدانند. پس در نتیجه، بُت‌ها و یا خدایان را شریک خدا در ربوبیّت و پرستش می‌دانستند (ر.ک؛ طباطبائی، 1417ق.، ج 13: 128ـ130).

برخی این شبهه را مطرح می‌کنند که توسّل اختصاص به زمان حیات پیامبر دارد. پاسخ ما این است که دلیلی بر این اختصاص وجود ندارد؛ زیرا روح بقا دارد و احساس، درک و دریافت از سوی روح انجام می‌گیرد. بدون شک آن حضرت کامل‌ترین احساس و برترین ادراک و قوی‌ترین دریافت را دارد. توسّل به دعای پیامبر(ص) همان‌گونه که در حیات پیامبر(ص) جایز است، بعد از رحلت آن حضرت نیز مشروع است. خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوکَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِیمًا: و اگر نامبردگان بعد از آن خلاف‌کاری‌ها ـ یعنی تحاکم نزد طاغوت و اعراض از رسول و سوگند دروغ ـ از دَرِ توبه نزد تو آمده بودند و از خدا طلب آمرزش کرده بودند و رسول برایشان طلب مغفرت کرده بود، می‌دیدند که خدا توبه‌پذیر و مهربان است﴾ (النّساء/ 64). این آیه بیانگر آن است که واسطه قرار دادن پیامبر(ص) برای توسّل و دعا کردن برای انسان‌های گناهکار، مطلوب و مفید است و موجب نتیجة خوب خواهد شد و آیة 114 سورة توبه که بیانگر استغفار ابراهیم(ع) برای پدرش است نیز این مطلب را تأیید می‌کند. آیة شریفة 64 سورة نساء شامل دوران حیات پیامبر(ص) و نیز دوران پس از رحلت ایشان است و اگر کسی بخواهد توسّل به ایشان را در این آیه محدود به دوران حیات آن حضرت قرار دهد، اشتباه کرده است و به بیراهه رفته است، چون هرگاه فعلی بعد از حروف شرط قرار گیرد، معنای عموم را می‌رساند و از بهترین حالات فهم کلّی و عموم یک عبارت است (ر.ک؛ حسینی قزوینی، 1387: 213ـ214؛ شوکانی، 1382: 22 و 122 و مالکی، 1424ق.: 17). هیثمی از نویسندگان و دانشمندان مشهور اهل سنّت از عبدالله‌بن مسعود از رسول خدا(ص)نقل می‌کند که پیامبر(ص)فرمود:

«زندگی و حیات من برای شما خیر و برکت است؛ زیرا با هم گفتگو می‌کنیم. شما سخن می‌گویید و من هم با شما سخن می‌گویم. مرگ من هم برای شما برکت است، چون کارهای شما بر من عرضه می‌‌شود و هر کار خوبی را که دیدم، خدا را شکر می‌کنم و برای هر کار ناپسندی از خدا آمرزش می‌خواهم» (هیثمی، 1402ق.، ج 9: 24).

از این روایت برمی‌آید که رابطة پیامبر(ص) حتّی پس از مرگ با پیروانش برقرار است.

طبق آیة تطهیر و آیات 77 تا 79 سورة واقعه و تفسیر علاّمه طباطبائی از این آیات، قرآن را جز مطهّران (پاکان) نمی‌فهمند. در نتیجه، اثبات می‌‌شود که اهل ‌بیت پیامبر(ص) پاکان و عالمان به قرآنی هستند که تبیان هر چیز است؛ همان‌ها در مسئلة شهادت به حقّی که در آن لغو و تأثیم راه نداشته باشد، قدر متقن از افراد امّت هستند. پس نباید گفت که توسّل به این بزرگواران و شفیع قرار دادن آنان در درگاه خدا شرک است (ر.ک؛ طباطبائی، 1417ق.، ج 7: 45ـ46).

باید گفت دلیلی وجود ندارد که توسّل فقط به پیامبر(ص) اختصاص یابد، برای اثبات این ادّعا دو دلیل هست: 1ـ آنچه از اجماع صحابه بر توسّل به غیر پیامبر(ص) ذکر شده است. 2ـ اینکه توسّل به اهل فضل و علم، در حقیقت، توسّل به اعمال صالح و برتری و فضل آنان است؛ زیرا افضلیّت جز به عمل نیست (ر.ک؛ مالکی، 1424ق.: 65). به عنوان مثال، می‌توان به توسّل عمر به عبّاس برای دعای باران اشاره کرد (ر.ک؛ بخاری، 1410ق.، ج 1: 342؛ بیهقی، 1408ق.، ج 3: 352 و سبکی، بی‌تا: 172). ابن‌حجر عسقلانی می‌گوید: «از قصّة عبّاس استفاده می‌‌شود که طلب همراهی و وساطت اهل خیر و صلاح و اهل بیت پیامبر(ص) مستحب است» (ابن‌حجر عسقلانی، بی‌تا، ج 2: 411). مناوی نیز این نوع توسّل را مستحب دانسته است (ر.ک؛ مناوی، 1415ق.، ج 5: 273). قسطلانی می‌گوید: «در داستان عبّاس بن عبدالمطّلب تصریح به توسّل شده است و با این داستان نظریّة کسانی که توسّل را به طور مطلق ـ چه توسّل به افراد زنده و چه افراد مرده ـ و کسانی که توسّل به غیر پیامبر را ممنوع می‌دانند، باطل می‌‌شود» (قسطلانی، 1425ق.، ج 3: 380).

پس صرف توسّل شرک نیست، بلکه اگر کسی با اعتقاد به ربوبیّت اهل بیت(ع) به آنان توسّل جوید، مشرک می‌‌شود؛ زیرا به دو واجب‌الوجود اعتقاد داشته است. امّا اگر کسی آنان را واسطة درگاه الهی و مؤثّر در این عالم بداند و بر طبق آیة ﴿قُل لاأَملِکُ لِنَفسِی نَفعاً وَ لا ضَرّاً إِلّا ماشاءَ اللهُ: بگو که من مالک نفع و ضرر خویش نیستم، مگر آن‌چه خدا خواسته است﴾ (الأعراف/188)، بگوید به اذن خداوند تأثیرگذار هستند، در این صورت، عمل او نه تنها شرک نیست، بلکه بهترین مصداق و نمونة توحید است و خود قرآن نیز فرموده است که به درگاه الهی وسیله أخذ کنید: ﴿وَابتَغُوا إِلَیهِ الوَسِیلَةَ﴾ (المائده/ 35) علاّمه به صراحت مسئلة توسّل به پیامبر(ص)و اولیای الهی را صحیح و جایز دانسته است و مشروع اعلام کرده است. کیفیّت استدلال به آیة ابتغاء وسیله نیز این است که اوّلاً وسیله کلمه‌ای عام است و شامل هر وسیله‌ای می‌‌شود. ثانیاً قبل از ﴿وَأِبتَغُوا إِلَیهِ الوَسِیلَةَ﴾ اشاره به تقوا و عمل صالح شده است. پس مقصود از وسیله باید چیزی غیر از عمل باشد که همان ذوات اولیاست. ثالثاً در آخر آیه سخن از جهاد به میان آمده است، پس وسیله نمی‌تواند همان جهاد باشد.

2ـ5) زیارت قبور

فرقة وهّابیّت زیارت قبور را بدعت دانسته است و مسلمانان را از داشتن چنین رابطة خالص و نابی محروم ساخته است. ابن‌تیمیّه در تضعیف روایات مربوط به زیارت می‌گوید: «احادیثی که از پیامبر(ص) دربارة زیارت قبور رسیده، تماماً ضعیف، بلکه جعلی است و در دین بر هیچ کدام از آنها اعتماد نمی‌‌شود. لذا اهل صحاح و سُنَن هیچ ‌یک از آنها را روایت نکرده‌اند، بلکه کسانی آنها را نقل کرده‌اند که به نقل احادیث ضعیف می‌پردازند، همچون دارقطنی، بزار و دیگران» (ابن‌تیمیه، 1406ق، ج 2: 441؛ همان، 1399ق.: 72 و 156). محمّدبن‌ عبدالوهّاب عقیدة خود را این گونه بیان می‌کند که احترام شیعه به قبور پیامبران و اولیا، و نیز دعا، زیارت، توسّل و شفاعت، همه حرام‌اَند؛ زیرا آنان قبور را خدا قرار می‌دهند و زیارت قبور بزرگان، از شرک بُت‌پرستان دوران جاهلیّت بدتر است (ر.ک؛ ابن‌عبدالوهّاب، بی‌تا، الف: 23ـ50). یکی دیگر از نشانه‌ها و شاخصه‌های شرک از دیدگاه وهّابیّت، تعمیر و ساختن قبور پیامبران و اولیای الهی است و نیز بالا آوردن قبرها از نشانه‌ها و صورت‌های دوگانه‌پرستی است. گچ‌مالی قبور و نماز خواندن در کنار آنها، مانند بزرگداشت بُت‌ها یا سجده کردن و تقرّب به آنها شرک است، بلکه شرک به اینها مهم‌ترین شرک و بزرگترین کفر است (ر.ک؛ آل‌شیخ، 1421ق.: 244، 481 و 483 و ابن‌قیم، 1407ق.، ج 1: 146).

2ـ6) نقد دیدگاه وهّابیّت در زیارت قبور

زیارت قبور، به‌ویژه زیارت مرقد پیامبر(ص)، ائمّه(ع) و اولیای الهی از اعمال مستحب است که آثار دنیوی و اخرویفراواندارد و در روایات بسیار سفارش شده است و عمل صحابه به این سفارش‌ها نقل شده است (ر.ک؛ ابن‌قولویه، 1356: 67؛ مجلسی، 1362، ج44: 260؛ خطیب بغدادی، بی‌تا، ج 1: 120؛ قسطلانی، 1425ق.، ج 3: 417؛ ابن‌حجر عسقلانی، 1326ق.، ج 7: 339؛ امینی، 1416ق.، ج 5: زیارت مشاهد مشرفه). پیامبر(ص) می‌فرماید: «نهیتُکم عن زیارة القبور فزوروها لیزیدکم زیارتها خیراً: شما را از زیارت قبور نهی کرده بودم، آنها را زیارت کنید؛ زیرا زیارت آنها برای شما افزایش خیر می‌آورد» (حاکم نیشابوری، بی‌تا، ج 1: 376). نصوص وارد شده در باب زیارت زیاد است؛ به عنوان مثال از پیامبر(ص) نقل شده که فرمود: «مَن زَارَ قَبرِی وَجَبَت لَهُ شَفاعَتی: هرکس قبر مرا زیارت کند، شفاعت من بر او واجب است» (ر.ک؛ دارقطنی، 1422ق.، ج 2: 278؛ بیهقی، 1410ق.، ج 3: 490).

ابن‌تیمیّه برای اثبات عقیدة خود به چند روش عمل می‌کند که نمی‌تواند عقیدة او را به اثبات برساند. گاهی عقیدة خود را به همة مسلمانان نسبت می‌دهد، در حالی‌که بسیاری از مسلمانان برخلاف آن عقیده دارند و گاهی عقیدة خود را مطابق با عمل صحابه و تابعین معرّفی می‌کند، در حالی که در تاریخ و کتب حدیثی، خلاف آن ثبت شده است و گاهی در استدلال مغالطه می‌کند و از حق دور می‌‌شود (ر.ک؛ سبکی، بی‌تا: 184؛ ابن‌اثیر، بی‌تا، ج 1: 208 و ذهبی، 1413ق.، ج 1: 358).

از احادیث روایت ‌شده از پیامبر گرامی(ص) استفاده می‌‌شود که زیارت قبور مؤمنین، یعنی حضور نزد قبور آنان و طلب رحمت و مغفرت برای آنان مستحب است و پیامبر(ص) به آن تشویق کرده است و نیز از آیه‌ای که پیامبر(ص) را نهی کرده از قیام بر قبور منافقان و نماز بر آنها، استفاده می‌‌شود که این عمل نسبت به مؤمنین جایز است، بلکه سیرة مسلمانان و عمل رسول‌الله قائم بر آن است: ﴿وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَدًا وَلاَ تَقُمْ عَلَىَ قَبْرِهِ إِنَّهُمْ کَفَرُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُواْ وَهُمْ فَاسِقُونَ: هیچ گاه بر احدی از آنان که مرده، نماز مگذار و بر قبرش مایست؛ زیرا ایشان به خدا و رسول او کافر شدند و با حالت فسق مردند﴾ (التّوبه/ 84). علاّمه طباطبائی مفهوم مخالف این آیه را برای تأیید زیارت قبور بیان کرده است. از نظر ایشان، از تفسیر این آیه برمی‌آید که استغفار برای منافقان و نیز نماز خواندن بر جنازه‌های ایشان و ایستادن کنار قبور ایشان و طلب مغفرت کردن، لغو و بی‌نتیجه است. همچنین اشاره است به اینکه رسول خدا(ص) بر جنازة مؤمنان نماز می‌خواند و در کنار قبور ایشان می‌ایستاد و طلب مغفرت و دعا می‌فرمود (ر.ک؛ طباطبائی، 1417ق.، ج 9: 360). پس عمل و سنّت پیامبر(ص) نشان‌دهندة جواز زیارت قبور است.

همان‌گونه که روایات فراوان و سیرة قطعی دلالت می‌کند، زیارت پیامبر(ص) امری مطلوب و عملی مستحب است، شدّ رحال که به منزلة مقدّمة امری مستحب است نیز بنا بر ملازمة میان استحباب امر و استحباب مقدّمة آن، مستحب است. این عمل وسیلة تقرّب است: ﴿وَ مَن یُّهَاجِرْ فیِ سَبِیلِ اللَّهِ یجَِدْ فیِ الْأَرْضِ مُرَاغَمًا کَثِیرًا وَ سَعَةً وَ مَن یخَْرُجْ مِن بَیْتِهِ مُهَاجِرًا إِلیَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ المَْوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلیَ اللَّهِ وَ کاَنَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا: و کسی که در راه خدا از وطن چشم می‌پوشد و مهاجرت می‌کند، اگر به موانعی برمی‌خورد، به گشایش‌هایی نیز برخورد می‌نماید و کسی که هجرت‌کنان از خانة خویش به سوی خدا و رسول او درآید و در همین بین مرگش فرارسد، پاداشش به عهدة خداست و مغفرت و رحمت، کار خدا و صفت او است». علاّمه با دلیل متقن و اثبات وجود مفهوم مخالف برای آیة 84 سورة توبه جواز زیارت قبور انبیا و اولیای الهی و نیز مؤمنان را اثبات کرده است.

2ـ7) شفاعت‌خواهی از پیامبر(ص) و اولیای الهی

وهّابیّت با تحریم شفاعت و شرک دانستن آن که یک امر مسلّم قرآنی و حدیثی است، مخالفت خود را با قرآن و سنّت ضروری اعلام کرده است. این مطلب به طور صریح در کتاب‌های وهّابیّت منعکس شده است و آنان در عمل، با مخالفان به‌شدّت برخورد می‌کنند و یا حتّی قتل آنان را واجب می‌دانند. وهّابی‌ها معتقدند که شفاعت از انواع شرک در عبادت است و اگر کسی شخصی را میان خود و خدایش شفیع و واسطه قرار دهد، مشرک است (ر.ک؛ آل‌شیخ، 1421ق.: 117ـ118). ابن‌تیمیّه برای منع شفاعت به این موضوع اشاره می‌کند که درخواست شفاعت از سوی هیچ یک از صحابه و تابعین انجام نگرفته است و هیچ ‌یک از پیشوایان مذاهب اسلامی به انجام آن توصیه نکرده‌اند (ر.ک؛ ابن‌تیمیه، مجموع فتاوی، بی‌تا، ب، ج 1: 159ـ160).

2ـ8) نقد دیدگاه وهّابیّت در شفاعت

مسئلة شفاعت یکی از سنّت‌های خداوند است که بر اساس آیات قرآن و روایات شیعه و سنّی، اصلی مسلّم و غیرقابل انکار است. اعتقاد به شفاعت و اینکه پیامبران و اولیاء و صالحان در روز رستاخیز دربارة کسانی که پیوند ایمانی خود را با خدا قطع ننموده است و رابطة معنوی خود را با شفیعان درگاه الهی حفظ کرده‌اند، وساطت و شفاعت خواهند کرد، دارای آثار ارزندة تربیتی است و کاملاً جنبة سازندگی دارد و سبب می‌‌شود که گروهی از گناهکاران به راه اطاعت بازگردند.

نتیجه‌گیری صحیح از آیات شفاعت به این بستگی دارد که تمام آیات شفاعت به دقّت مورد بررسی قرار گیرد و از مجموع، نتیجة واحدی که هدف همة آیات است، گرفته شود. خداوند متعال می‌فرماید: ﴿مَن یَشْفَعْ شَفَاعَةً حَسَنَةً یَکُن لَّهُ نَصِیبٌ مِّنهَْا وَ مَن یَشْفَعْ شَفَاعَةً سَیِّئَةً یَکُن لَّهُ کِفْلٌ مِّنْهَا وَ کَانَ اللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیءٍ مُّقِیتًا: هر کس در کار نیکی میانجی شود، او را از آن نصیبی است و هر کس در کار بدی میانجی شود، او را از آن بهره‌ای است و خدا نگهبان بر هر چیزی است﴾ (النّساء/ 85). علاّمه طباطبائی در تفسیر این آیه می‌فرماید:

«چون شفاعت یک نوع واسطه‌ برای ترمیم نقصان یا به دست آوردن مزیّتی یا چیزی نظیر اینهاست. در حقیقت، نوعی سببیّت برای اصلاح شأنی دارد و به همین سبب، هر ثواب و عقابی که در خود آن شأن است، سهمی هم در این شفاعت خواهد بود و این سهم از ثواب و عقاب، هدف مشترک شفیع و شفاعت‌شده است. پس شفیع بهره‌ای از خیر و شر دارد که مترتّب بر شفاعت می‌‌شود. آیه در باب نهی از شفاعت بد است که آن شفاعت اهل ظلم، طغیان، نفاق و شرک است که مفسدان در زمین هستند» (طباطبائی، 1417ق.، ج 5: 29).

خداوند در برخی از آیات شفاعت در قیامت را نفی می‌کند (ر.ک؛ البقره/ 48 و 254؛ الأنعام/ 94؛ الدّخان/ 41؛ غافر/ 18 و 33؛ یونس/ 18 و الشّعراء/ 100ـ101). از سوی دیگر، قرآن کریم با این انکار شدید آن در مسئلة شفاعت، این مسئله را به کلّی و از اصل انکار نمی‌کند، بلکه در بعضی از آیات آن را اثبات می‌نماید. در آیاتی که شفاعت اثبات می‌‌شود، یا شفاعت فقط برای خداوند اثبات شده است (ر.ک؛ الأنعام/51؛ السّجده/ 4؛ الزّمر/ 44) و یا اینکه عمومیّت پیدا کرده است و برای کسانی که خدا از آنان راضی باشد و اذن دهد نیز اثبات می‌‌شود (ر.ک؛ البقره/ 255؛ الأنعام/ 26ـ28؛ یونس/ 3؛ مریم/ 87؛ طه/ 109ـ110؛ سبأ/ 23؛ النّجم/ 26 و الزّخرف/ 86).

طبق نظر علاّمه، این اسلوب کلام به ما می‌فهماند که جز خدای تعالی هیچ موجودی به طور استقلالی مالک هیچ‌ یک از کمالات نامبرده نیست و اگر موجودی مالک کمالی باشد، خدا به او تملیک کرده، حتّی قرآن کریم در قضاهای رانده شده به طور حتم، نیز یک نوع مشیّت را برای خدا اثبات می‌کند. آیاتی که شفاعت را انکار می‌کنند، ناظر به شفاعت در روز قیامت است، شفاعت به طور استقلال را نفی می‌کند و می‌خواهد بگوید: «کسی در آن روز مستقل در شفاعت نیست که چه خدا اجازه بدهد و چه ندهد، او بتواند شفاعت کند و آیاتی که آن را اثبات می‌کند، نخست اصالت در آن را برای خدا اثبات می‌کند و برای غیرخدا به شرط اذن و تملیک خدا اثبات می‌نماید، پس شفاعت برای غیرخدا هم هست، امّا با اذن خدا» (طباطبائی، 1417ق.، ج 1: 156ـ157). در نتیجه، خداوند به کسانی که خود اذن به شفاعت داده، حقّ شفاعت داده است و می‌توان از آنان به اذن خداوند درخواست شفاعت در نزد پروردگار کرد.

برخلاف عقیدة وهّابیّون، شفاعت در عالم برزخ نیز ثابت است. آنها که ادّعا دارند به فعل سلف صالح عمل می‌کنند، باید بدانند که برخی از صحابه بعد از وفات پیامبر(ص) از او درخواست شفاعت کرده‌اند. ابن‌عبّاس می‌گوید: «وقتی امیر مؤمنان(ع) از غسل دادن پیامبر(ص) فارغ شد، فرمود: پدر و مادرم به فدای تو! ما را نزد پروردگارت یاد کن و هیچ ‌گاه ما را فراموش ننما» (شریف رضی، 1414ق.: 335؛ ابن‌حنبل، 1429ق.، ح 228؛ ابن‌هشام، 1355ق.، ج 4: 214؛ بلاذری، 1394ق.، ج 1: 571). پیامبر(ص) بعد از مرگ، زندگی برزخی دارد و سخنان و دعاهای امّت خود را می‌شنود. به تصریح قرآن کریم، شهیدان زنده‌اند: ﴿بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم...: بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان...﴾ (آل‌عمران/ 169). بدون‌شک مقام پیامبری و نبوّت از مقام شهیدان برتر و والاتر است و یا حتّی قلم دانشمندان از خون شهیدان فضیلت بالاتری دارد. بنابراین، وقتی کشتة در راه خدا زنده است، قطعاً پیامبران که برتر از آنها هستند نیز زنده‌اند.

همچنین علاّمه شرک مشرکان را اثبات کرده‌اند از این نظر که برای خدای سبحان شریک‌هایی به عنوان اینکه شفیع در درگاه خدا و مصدر امور عالم هستند و تدبیر شئون عالم مستقلاًّ مستند به آنهاست. در ادامه، علاّمه به عقیدة وهّابیّون و برخی از مفسّران اشاره کرده که خواسته‌اند قائلان به جواز شفاعت پیامبر(ص)، معصومین(ع) و یا اولیای کرام از امّت او را نیز مشمول آیه قرار دهند و آنان را هم مشرک بدانند. لذا گفته‌اند:

«این آیه علاوه بر بُت‌پرستان منطبق بر معتقدان به شفاعت نیز هست و هر کس این حضرات را دربارة حاجتی از حوائج دنیا و آخرت خود شفیع درگاه خدا قرار دهد نیز مشرک است و گویا از این معنا غفلت ورزیده‌اند که پروردگار متعال، خودش شفاعت را در صورتی که به اذن او باشد، در کلام مجید خویش بدون تقیید به دنیا و آخرت اثبات کرده است و می‌فرماید: ﴿مَنْ ذَاالَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ﴾ (البقره/ 255)» (طباطبائی، 1417ق.، ج 7: 45).

در پاسخ به اینکه گفته شده شفاعت فقط در قیامت معنا دارد، نظر علاّمه این است که شفاعت دو قسم است: یکی تکوینی و دیگری تشریعی. امّا شفاعت تکوینی که معلوم است، از تمام اسباب هستی سر می‌زند و همة اسباب نزد خدا شفیع هستند، چون میان خدا و مسبِّب خود واسطه‌اند و امّا شفاعت تشریعی و مربوط به احکام نیز دو قسم است: یکی شفاعتی که در دنیا اثر بگذارد و باعث آمرزش خدا و یا قرب به درگاه او گردد که شفیع و واسطة میان خدا و بنده در این قسم شفاعت چند گروه هستند. در ادامه، علاّمه هفت مورد از مواردی را نام می‌برد که در دنیا به اذن خدا شفاعت می‌کنند. توبه (الزّمر/ 53ـ54)، ایمان به رسول خدا(ص) (الحدید/ 28)، عمل صالح (المائده/ 9)، قرآن (المائده/ 16)، هر چیزی که با عمل صالح ارتباط دارد، مانند مساجد، مکان‌های مقدّس، ایّام مخصوص، انبیا و اولیای الهی (النّساء/ 64)، ملائکه (غافر/ 7) و نیز خود مؤمنان (البقره/ 286) طبق آیات قرآن، شفیع در دنیا هستند. نوع دیگر شفاعت تشریعی مربوط به قیامت است و پیامبران و ملائکه و شهیدان، از شفیعان روز قیامت هستند (ر.ک؛ طباطبائی، 1417ق.، ج 1: 271ـ273). باید توجّه نمود که وقتی خداوند در قرآن جواز شفاعت را برای پیامبر و اولیای الهی قائل شده، آن را مقیّد به زمان حیات نکرده است تا شامل عالم برزخ نشود، بلکه به طور مطلق ذکر فرموده است.

2ـ9) قسم خوردن به غیر خدا

سوگند به غیر خدا از مسائلی است که وهّابیّون روی آن حسّاسیّت خاصّی دارند. ابن‌تیمیّه قسم خوردن به غیر خدا را شرک می‌داند و می‌گوید: «وَقَد إِتَّفَقَ العُلَماءُ عَلَی أَنَّهُ لا یَنعَقِدُ الیمین بغیرِاللهِ: علما اتّفاق نموده‌اند که قسم به غیر خدا منعقد نمی‌‌شود» و نیز می‌گوید: «قسم خوردن به غیرخداوند مشروع نیست؛ زیرا از آن نهی شده است، یا به نهی تحریمی و یا تنزیهی، و علما در این مسئله بر دو قول‌ هستند و قول صحیح، نهی تحریمی است» (ابن‌تیمیّه، 1403ق.، ج 1: 17 و 209). دیگر عالمان و مفتیان وهّابی مانند صنعانی و رفاعی و بن‌باز، حکم به نبود جواز این نوع قسم داده‌اند (ر.ک؛ صنعانی، بی‌تا: 14؛ رفاعی، 1399ق.، 217ـ218؛ بن‌باز، 1416ق.: 722). دربارة دیدگاه‌های وهّابیّت در قسم به غیر خدا و سایر موارد می‌توان گفت اعتقاد خاصّ آنها دربارة این مسائل، ناشی از مبانی فکری آنان دربارة مفهوم توحید، شرک، عبادت و برداشت اشتباه آنان از مفاهیم این موضوعات است.

2ـ10) نقد دیدگاه وهّابیّت در قسم به غیر خدا

اگر هدف از قسم به غیر خدا این باشد که با آن غیر خدا تعظیم و تجلیل شود، آن خضوع و عبادت غیر خداست و یا اگر قصد قسم‌خورنده، اعطای عظمت ربوبیّت مستقل به کسی باشد که به او قسم خورده، شرک است و اگر هیچ یک از این دو هدف را نداشته باشد، اشکالی ندارد. طبق نظر علاّمه طباطبائی، سزاوار است که از این گوینده (وهّابیّون) سؤال شود که مقصود او از این شرکی که اراده کرده چیست؟ اگر مقصود او آن است که در قسم به غیر خدا تعظیم کسی است که به او قسم یاد شده است و تجلیل امر او به حساب می‌آید؛ چراکه معنای قسم بر این امر مبتنی است و در قسم نوعی خضوع و عبادت اوست و این شرک به حساب می‌آید، جواب او این است که هر تعظیمی شرک به حساب نمی‌آید، مگر اینکه به شخصِ قسم یاد‌شده، عظمت ربوبیّت مستقل داده شود که از غیر خود بی‌نیاز است. خداوند متعال به بسیاری از مخلوقات خود از قبیل نفس، کتاب، قرآن عظیم، زندگی پیامبر(ص)، ملائکه و غیر اینها قسم یاد نموده است و هیچ قسمی به جز از روی تعظیم، استقامت نیابد. پس چه مانعی است که همان کاری را که خداوند انجام داده، به اینکه مخلوقات خود را عظمت بخشیده است و آنان را تعظیم کرده، ما نیز این کار را انجام دهیم و بر آن اکتفا نماییم و اگر این کار شرک بود، کلام و سخن او سزاوارتر از احتراز از آن، و اَولی به رعایت آن می‌بود و اگر مقصود آن گوینده این است که مطلق تعظیم غیر خدا هر گونه که باشد، شرک است، حتّی آنگونه که خدا مخلوقات خود را تعظیم می‌کند، در حقّ غیر خدا جایز نیست آنگونه تعظیم نماید. این مطلبی است که دلیلی بر آن وجود ندارد، بلکه دلیل قاطع برخلاف آن دلالت دارد (ر.ک؛ طباطبائی، 1417ق.، ج 6: 211ـ213). طبق استدلال علاّمه، وهّابیّون برای سخنان خود دلیل محکم و قابل قبولی ندارند و آنچه ارائه کرده‌اند، نگرش آنها نگرشی سطحی و حاصل کوته‌فکری است.

خداوند در قرآن برای افرادی خاص حقوقی قرار داده است: ﴿وَ کانَ حَقّاً عَلَینا نَصرُ المُؤمِنینَ: و یاری مؤمنان همواره حقّی است بر عهدة ما﴾ (الرّوم/ 47). در جایی دیگر فرموده است: ﴿إِنَّ اللَّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فِی سَبیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجیلِ وَ الْقرآن: خداوند از مؤمنان جان‌ها و مال‌هایشان را خریده به این (بهاء) که بهشت از آن آنها باشد، (در عوض،) در راه خدا کارزار کنند، بکشند و کشته شوند. این وعدة حقّی است بر او که در تورات و انجیل و قرآن ذکر فرموده است﴾ (التّوبه/ 111). دربارة پیامبرانش می‌فرماید: ﴿وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلینَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُون: فرمان ما از سابق به نفع بندگان مرسل ما صادر شده که ایشان تنها یاری خواهند شد﴾ (الصّافات/ 171ـ172). علاّمه دلیل اینکه مسلمانان، به‌ویژه شیعیان را در درخواست‌هایشان خدای تعالی را به جاه پیامبر(ص) و ائمّه(ع) و به حقّ آنان سوگند می‌دهند، این آیات می‌داند (ر.ک؛ طباطبائی، 1417ق.، ج10: 295). همچنین در آیة 11 سورة توبه، آیة 103 سورة یونس و آیة 17 سورة نساء، به حقوق مردم بر خداوند اشاره شده است. به طور کلّی، در سوگند خوردن به هر چیزی، نوعی تعظیم مورد آن سوگند است و خلق خدا که در آیات قرآن مورد سوگند قرار گرفته، بدان دلیل که دست‌پروردة خداست، جلیل و جمیل است، چون خود او جمیل است و به جز جمیل نمی‌آفریند (ر.ک؛ همان، ج 19: 403). فعل قبیح و ناپسند از هر کس قبیح است و فرقی بین خالق و مخلوق نیست. چنان‌چه قسم به غیر خداوند دارای هدفی عقلایی باشد، بی‌اشکال و جایز است. غالباً هدف خداوند از قسم خوردن به موجودات، توجّه دادن انسان‌ها به اسرار نهفته در آنها و سعی در کشف اسرار درونی موجودات است. امّا هدف از قسم خوردن انسان‌ها به امور مقدّس، علاوه بر اشاره به قداست آنها، ترغیب و تشویق یا ترساندن و بر حذر داشتن و یا جلب اعتماد طرف مقابل است.

نتیجه‌گیری

حاصل پژوهش حاضر در تحلیل و نقد رویکرد وهّابیّت دربارة شرک و مصادیق آن بدین شرح است:

ملاک تحقق شرک، اشتراک هم‌عرض دو یا چند فرد یا چند چیز است. نمی‌توان ادّعا کرد که هر کس موحّد است، باید هر چیزی را مستقیماً اثر و فعل خداوند بداند، بلکه پذیرفتن نظام علّت و معلولی مؤیّد و مکمّل اعتقاد به توحید است. اشتباه فاحش وهّابیّت در این مورد، نادیده گرفتن کلّی نظام علّت و معلولی و بی‌اثر دانستن اسباب است. با توجّه به آیات قرآن، آموزه‌های دینی و تحلیل سخنان علاّمه طباطبائی در تفسیر المیزان، این نتیجه به دست می‌آید که شرک مراتب و قلمرو خاصّ خود را دارد و هر عملی که در آن به غیر خداوند ارزش داده شود، در محدودة شرک قرار نمی‌گیرد، بلکه اگر این کار به صورت مستقل و به قصد عبادت انجام شود، شرک است.

در مواردی که بزرگان وهّابیّون آنها را از مصادیق شرک برشمرده‌اند، به هیچ وجه تأثیر و عمل به صورت استقلالی نیست و کسانی که به انبیا و اولیای الهی و سایر موارد، تبرّک و توسّل می‌جویند و از آنان درخواست شفاعت می‌کنند، صرفاً آنها را وسیله‌ای برای تقرّب به خداوند متعال می‌دانند و هدف و نیّت آنان، پرستش و عبادت آنها در برابر و کنار خدا نیست، بلکه هدف، تعظیم شعائر الهی طبق دستور الهی است تا رضای خدای تعالی را با این امور به دست آورند. با رجوع به قرآن، روایات صحیح و استدلال‌های نقلی و عقلی، باطل بودن عقاید و نظرهای وهّابیّون اثبات می‌گردد. علاّمه طباطبائی با دلایل متقن استدلال‌های وهّابیّون را به بوتة نقد کشیده است و با استفاده از آیات، احادیث و استدلال‌های قطعی عقلی به ردّ دیدگاه آنان پرداخته است. ایشان تبرّک، توسّل به انبیاء و اولیای الهی؛ زیارت قبور آنان و درخواست شفاعت و نیز قسم به غیر خدا را زمانی که به اذن خدا و بدون اعتقاد به تأثیر استقلالی این موارد و فقط برای تقرّب به خداوند متعال باشد، جایز دانسته است. اعمال مذکور به سبب اذن و مشیّت الهی و نیز امر به تعظیم شعائر خداوند در قرآن جایز است و چون جنبة توسّل و استشفاع دارد و مستقل نیست. در نتیجه، اوّلاً شرک نیست و ثانیاً ثواب و اجر خاصّ خود را دارد. در این موضوع، دو نکته را نباید نادیده گرفت: یکی ارزش و جایگاه نیّت در عمل و دیگری بقای روح در عالم برزخ و قیامت. بنابراین، امکان و از آن مهم‌تر، ضرورت ارتباط با پیامبر(ص)، اهل بیت(ع) و اولیای الهی در عالم برزخ به طور قطع ثابت است.

قرآن کریم.
ابن‌اثیر، علیّ‌بن محمّد. (بی‌تا).  اسد الغابة فی معرفةالصحابة. بیروت: دارالفکر.
اﺑﻦ‌اﺛﻴﺮ جزری، مبارک‌بن محمّد. (1367). اﻟﻨّﻬﺎﯾﺔ ﻓﯽ ﻏﺮﯾﺐ اﻟﺤﺪﯾﺚ و الأﺛﺮ. تحقیق و تصحیح محمود محمّد طناحی. قم: مؤسّسة مطبوعاتی اسماعیلیان.
ابن‌تیمیّه، احمدبن ‌عبدالحلیم. (بی‌تا). الف. اقتضاء الصّراط المستقیم مخالفة أصحاب الجحیم. ریاض: مکتبة الرّشد.
ـــــــــــــــــــــــــــــ . (بی‌تا). ب.مجموعة الفتاوی. جمع و ترتیب عبدالرّحمن بن محمّدبن قاسم. رباط ـ مغرب: مکتبة العارف.
ـــــــــــــــــــــــــــــ . (1399ق.). التّوسّل و الوسیلة. بی‌جا: دار الآفاق.
ـــــــــــــــــــــــــــــ . (1403ق.). مجموعة الرّسائل والمسائل. تخریج و تعلیق حواشی محمّد رشیدرضا. بیروت: دارالکتب العلمیّة.
ـــــــــــــــــــــــــــــ . (1406ق.).  منهاج السنّة ‌النّبویّة. تحقیق محمّد رشّاد سالم. ریاض: جامعة الإمام محمّد‌بن سعود الإسلامیّة.
ـــــــــــــــــــــــــــــ . (1410ق.). زیارة القبور و الإستنجاد بالمقبور. ریاض: ادارة عمومی و نشر و ترجمه.
ـــــــــــــــــــــــــــــ . (1415ق.). شرح العقیدة الإصفهانیّة. ریاض: مکتبة الرّشد.
ابن‌حجر عسقلانی، احمدبن علی. (1326ق.). تهذیب التّهذیب. هند: مطبعة دائرةالمعارف النّظامیّة.
ــــــــــــــــــــــــــــــ . (بی‌تا). فتح‌الباری فی شرح صحیح البخاری. بیروت: دارالمعرفة.
ابن‌حنبل، احمد. (1429ق.). المسند. تحقیق محمّد عبدالقادر عطا. بیروت: دارالکتب العلمیّة.
ابن‌عبدالوهّاب، محمّد. (1426ق.). کتاب التّوحید. ریاض: الرّئاسة العامّة للبحوث و الفتاء.
ـــــــــــــــــــــ . (بی‌تا). کشف الشّبهات. تحقیق ناصر بن عبدالله دطریم و دیگران. ریاض: جامعة الإمام محمّدبن سعود.
ـــــــــــــــــــــ .مجموعة مؤلّفات الشّیخ محمّدبن ‌عبدالوهّاب. ریاض: جامعة الإمام محمّدبن‌ سعود: www.islamspirit.com.
ـــــــــــــــــــــ . (1403ق.). الهدیّة السّنیّة. ریاض: الرّئاسة العامة الإدارات المحوث العلمیّة و الإفتاء الدعوة و الإرشاد.
ابن‌عبدالوهّاب، سلیمان‌بن عبدالله. (بی‌تا). تیسیر العزیز الحمید فی شرح کتاب التّوحید. بی‌جا: مکتبة الرّیاض الحدیثة.
ابن‌فارس، احمد. (بی‌تا). معجم المقاییس فی اللّغة. تحقیق شهاب‌الدّین ابوعمرو. بیروت: دارالفکر.
ابن‌قولویه، جعفربن محمّد. (1356). کامل‌الزّیارات. تحقیق عبدالحسین امینی. نجف: دار المرتضویّة.
ابن‌قیّم جوزیه، محمّدبن أبی‌بکر. (1407ق.). زادالمعاد فی هدی خیر العباد. بیروت: مؤسّسة الرّسالة.
ابن‌منظور، محمّدبن مکرم. (1414ق.). لسان‌العرب. بیروت: دار صادر.
ابن‌هشام، عبدالملک. (1355ق.). سیرة ابن‌هشام. مصر: مطبعة مصطفی الحلبی.
آل‌شیخ، عبدالرّحمن بن حسن. (1421ق.). فتح المجید فی شرح کتاب التّوحید. چاپ پنجم. المملکة العربی السّعودی: وزارة الشؤون الإسلامیّة و الأوقاف و الدّعوة و الإرشاد.
امینی، عبدالحسین. (1416ق.). الغدیر. قم: مرکز الغدیر.
بحرانی، هاشم. (1416ق.). البرهان فی تفسیر القرآن. تحقیق قسم الدّراسات الإسلامیّة. قم: مؤسّسة بعثت.
بخاری، محمّدبن اسماعیل. (1410ق.). الصّحیح. تصحیح مصطفی دیب‌البغا. دمشق: دار ابن‌کثیر.
بلاذری، احمدبن یحیی. (1394ق.). انساب‌الأشراف. بیروت: مؤسّسة الأعلمی.
بن‌باز، عبدالعزیزبن عبدالله. (1413ق.). فتاوی مهمّة. ریاض: دارالعاصمة.
ـــــــــــــــــــــــــ . (1416ق.). مجموع فتاوی و مقالات متنوّعة. ریاض: دارالوطن.
بیهقی، احمدبن حسین. (1408ق.). السّنن الکبری. بیروت: دارالمعرفة.
ــــــــــــــــــــــ . (1410ق.). شعب‌الإیمان. تصحیح محمّد سعید زغلول. بیروت: دارالکتب العلمیّة.
جوادی آملی، عبدالله. (1383). توحید در قرآن. قم: اسراء.
جوهری، اسماعیل‌بن حمّاد. (بی‌تا). الصّحاح؛ تاج اللّغة و صحاح العربیّة. تحقیق احمد عبدالغفور عطّار. بیروت: دارالعلم للملایین.
حاکم نیشابوری، محمّدبن عبدالله. (بی‌تا). المستدرک للصّحیحین. بیروت: دارالمعرفة.
حسینی قزوینی، محمّد. (1387). وهّابیّت از منظر عقل و شرع. قم: تحسین.
خطیب بغدادی، احمدبن علی. (بی‌تا). تاریخ بغداد. بیروت: دار الکتب العلمیّة.
دارقطنی، علیّ‌بن عمر. (1422ق.). سنن دارقطنی. جدّه: دار المؤیّد.
درویش، احمدبن عبدالرزّاق. ( 1421ق.). مجموع فتاوی اللّجنةالدّائمة للبحوث العلمیّة والإفتاء. جدّه: دارالمؤیّد.
راغب اصفهانی، حسین‌بن محمّد. (1412ق.). المفردات فی غریب القرآن. تحقیق صفوان عدنان داودی. دمشق: دارالعلم ـ الدّار الشّامیّة.
رفاعی، محمّد نسیب. (1399ق.). التّوصّل إلی حقیقة التّوسّل المشروع والممنوع. بیروت: دار لبنان.
ذهبی، محمّدبن احمد. (1413ق.). سیر أعلام النّبلاء. بیروت: مؤسّسة الرّسالة.
سبکی، علی‌بن عبدالکافی. (بی‌تا). شفاء السّقام. مصر: دار جوامع الکلم.
شریف رضی، محمّدبن حسین. (1414ق.). نهج‌البلاغه. تحقیق صبحی صالح. قم: هجرت.
شوکانی، محمّدبن‌ علی. (1382). ارشاد الفحول إلی تحقیق الحقّ مِن علم الأصول. تحقیق و عنایة احمد عزو. بیروت: دارالکتب العربی.
صنعانی، محمّدبن اسماعیل. (بی‌تا). تطهیر الإعتقاد عن ادران الإلحاد. ریاض: الرئاسة العامّة للبحوث العلمیّة و الإفتاء.
طباطبائی، محمّدحسین. (1417ق.). المیزان فی تفسیر القرآن. قم: دفتر انتشارات اسلامی جامعة مدرّسین حوزة علمیّة قم.
طریحی، فخرالدّین بن محمّد. (1375). مجمع البحرین. تحقیق و تصحیح احمد حسینی اشکوری. تهران: مرتضوی.
فراهیدی، خلیل‌بن احمد. (1409ق.). کتاب العین. قم: نشر هجرت.
فوزان، صالح‌بن فوزان. (بی‌تا). المنتقی مِن فتاوی فضیلة الشّیخ صالح بن فوزان: www.ajurry.com.
فیض کاشانی، محمّدبن شاه مرتضی. (1415ق.). تفسیر الصّافی. تحقیق و تصحیح حسین اعلمی. تهران: مکتبة الصّدر.
فیّومی، احمدبن ‌محمّد. (1414ق.). المصباح المنیر فی غریب الشّرح الکبیر. قم: دارالهجرة.
قرشی بنایی، علی‌اکبر. (1412ق.). قاموس قرآن. تهران: دارالکتب الإسلامیّة.
قسطلانی، احمدبن محمّد. (1425ق.). المواهب اللّدنیّة بالمنح المحمّدیة. بیروت: المکتب الإسلامی.
مالکی، محمّدبن علوی. (1424ق.). الزّیارةالنّبویّة فی الضّوء الکتاب و السّنّة. قاهره: دار جوامع الکلم.
مجلسی، محمّدباقر. (1362). بحارالأنوار، الجامعة لدُرَر أخبار الأئمّة الأطهار. تهران: دارالکتب الإسلامیّة.
مصطفوی، حسن. (1368). التّحقیق فی کلمات القرآن الکریم. تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
مناوی، محمّد عبدالرّئوف. (1415ق.). فیض‌القدیر. بیروت: دارالکتب العلمیّة.
هیثمی، علیّ‌بن أبی‌بکر. (1402ق.). مجمع الزّوائد و منبع الفوائد. بیروت: دارالکتاب العربی.