مقدّمه
از مهمترین و جامعترین رابطة انسان با خدا، میتوان به رابطة فقر وجودی (امکان فقری) اشاره کرد. از این رو، حقیقت فقر، نیازمندی است؛ زیرا بنده همواره نیازمند است، چه آنکه بندگی یعنی مملوک بودن، و مملوک به مالک خود محتاج است و غنی در حقیقت حقّ است و فقیر، خلق و صفت عبد است به حکم آیه «یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ: اى مردم شما (همگى) نیازمند به خدایید و تنها خداوند است که بىنیاز و شایستة هر گونه حمد و ستایش است» (فاطر/15).
این آیة شریفه دارای عرصههای مهمّ معرفتی و شناختی است. شناخت حقیقت انسان برای رسیدن به حقیقت غنیّ مطلق، و همراه بودن این فقر در همة ساحتها و عوالم وجودی با انسان و تفاوت فقر و غنای حقیقی از جملة آن است. در این مقاله سعی میشود تا ضمن بررسی نسبتاً جامع موضوع فقر و غنا در قرآن به موارد زیر پرداخته شود.
1ـ واژهشناسی فقر و غنا به همراه تعاریف اصطلاحی آن در علوم.
2ـ انواع و اقسام فقر و غنا در قرآن و روایات.
3ـ رابطة منطقی فقر و غنا.
4ـ دیدگاههای مفسّرین فریقین در مورد آیة مذکور.
5ـ مفادّ و محتوای آیة شریفه.
6ـ امکان فقری و تفاوت آن با امکان ماهوی.
7ـ نتیجهگیری.
1ـ واژهشناسی
بررسی دو واژة «فقر» و «غنا» از نظر اهل لغت و قرآنپژوهان، ما را در رسیدن به معنای مورد نظر قرآن یاری میکند.
1ـ1) معانی فقر و غنا در لغت
«فقر» در اکثر کتابهای اهل لغت، به معنی «حاجت» و «نیاز» آمده است و «فقیر» یعنی کسی که حاجتمند و نیازمند است و احتیاج را از آن رو، فقر گفتهاند که آن به منزلة شکسته شدن فقار ظَهر یعنی ستون فقرات، در تعذّر رسیدن به مراد است و فاقره را به معنای رنج پشتشکن و مصیبتی که مهرة پشت را میشکند، بیان نمودهاند (ر.ک؛ فراهیدی، بیتا، ج 5، 1410 ق.: 151؛ طریحی، 1375، ج 3: 441؛ ابنمنظور، 1363، ج 5: 61؛ راغب اصفهانی، 1412 ق.: 642). گاهی نیز فقر را به معنای ضعفی که سبب احتیاج میشود، در مقابل، غنی یعنی قوتی که احتیاج را از بین میبرد، معنا کردهاند. ازاینرو، فقر دارای مراتب متعدّد از جهتهای گوناگون است و بالاترین مرتبة فقر، فقر در ذات وجود (وجود ذاتی) است (مصطفوی، 1360، ج 9: 119).
«فَقر» در لغتنامههای فارسی، به معنی درویشی، بیچیزی، نداری، ناداشت، ناداشتی و خلاف غنی است و جمع آن فقور است و«فقر» عبارت از نداشتن مایحتاج است و تفاوت آن با «فقد» این است که فقد، نداشتن چیزی است که بدان نیازی نیست، و «فقراء» جمع فقیر، به معنای مردم مسکین و بیچیز است (ر.ک؛ دهخدا، 1377، ج 11: 17191ـ 17190؛ عمید، 1374: 1848؛ معین، 1375، ج 2: 2559؛ سجّادی، 1374، ج2: 1150 و فروتن، 1374، ج 2: 1328).
امّا غنی به معنای شایسته و سزاوار، درخور و لایق، توانگر، دارا، دارنده، بینیاز، صاحب جمال و خلاف فقیر است. و جمع آن أَغنیاء و یکی از صفات خداوند متعال، غنی یا غنیّ بالذّات است(ر.ک؛ دهخدا، 1377، ج11: 16832؛ عمید، 1374، ج 3: 1787؛ معین، 1375، ج 2: 2447؛ فروتن، 1374، ج 2: 1288).
2ـ1) معانی اصطلاحی فقر و غنا
1ـ فقر در اصطلاح فلسفه و عرفان
فقر در اصطلاح فلسفی به معنای موجود ممکن و محتاج در وجود است (سجّادی، 1373، ج 2: 1380) و «در اصطلاح عرفان، حقیقت فقر، نیازمندی است؛ زیرا بنده همواره نیازمند است.... بعضی گفتهاند: فقر عبارت است از فناء فی الله و اتّحاد قطره با دریا، و این نهایت سیر و مرتبت کاملان است که فرمود: «اَلفَقرُ سَوادُ الوَجهِ فِی الدَّارَین» که سالک کلاًّ فانی شود و هیچ چیز او را باقی نماند و بداند آنچه به خود نسبت میداده است، همه از آنِ حق است و او را هیچ نبوده است» (دهخدا، 1377، ج 11: 17190 و معین، 1375، ج2: 2559). چنانچه عرفا «فقر» را مرکّب از چهار تَرک دانستهاند:
در کــلاه فقــر بـاشـد چــار تـرک |
|
تَرک دنیـا، تَرک عقبـی، تَرکِ تَـرک |
دولت فقر طلب کن کـه متـاع دنیـا، |
|
هر کجا جمع شود، بیم زوالش دارند |
2ـ معنای غنی در فلسفه و عرفان
در این اصطلاح، «غنی» موجودی است که نه در ذات و نه در کمال خود متوقّف بر غیر نباشد. آن موجود، «غنیّ بالذّات» است. به طور کلّی، از نظر فلسفی، غنی موجود بینیاز در وجود را گویند و فقیر موجود محتاج در وجود را گویند. بنابراین، ممکنات، فقیرند و حق، غنی است و«أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ» (سجّادی، 1373، ج 2: 1380).
ابنسینا در جلد سوم از کتاب اشارات، به بررسی مفهوم غنیّ و فقیر از حیث فلسفه پرداخته است و مینویسد: «أَتَعرَفُ مَا الغَنِیُّ؟ الغنیُّ التَّامُ هُوَ الَّذِی یَکُونُ غَیرَ مُتَعَلِّق بِشَیءٍ خَارِجٍ عَنهُ فِی أُمُورٍ ثَلاَثَةِ؛ فِی ذَاتِهِ وَ فِی هَیِئَاتٍ مُتَمَکِّنَةٍ مِن ذَاتِهِ وَ فِی هَیئَةٍ کَمَالِیَّةٍ إِضَافِیَّةٍ لِذَاتِهِ فَمَن احتَاجَ إِلَی شَیءٍ آخَرٍ خَارِجٍ عَنهُ حَتَّی یُتِمَّ لَهُ ذَاتُهُ أَو حَالٌ مُتَمَکِّنَةٌ مِن ذَاتِهِ مِثل شَکلٍ أَو حُسنٍ أَو غَیرِ ذَلِک أَو حَالٌ لَهَا إِضَافَةً مَا کَعِلمٍ أَو عَالِمیَّةٍ أَو قُدرَةٍ أَو قَادِریَّةٍ فَهُوَ فَقِیرٌ مُحتَاجٌ إِلَی کَسبٍ». سپس در تعریف ملک حق مینویسد: «أَ تَعرَفُ مَا المُلکُ؟ المُلکُ الحَقُّ هُوَ الغَنِیّ الحَقِّ مُطلَقاً وَ لاَ یَستَغنِی عَنهُ شَیءٌ فَی شَیءٍ وَ لَهُ ذَاتُ کُلِّ شَیءٍ لِأَنَّ کُلِّ شَیءٍ مِنهُ أَو مِمَّا مِنهُ ذَاتُهُ فَکُلُّ شَیءٍ غَیرِهِ فَهُوُ لَهُ مَملُوکٌ وَ لَیسَ لَهُ إِلَی شَیءٍ فَقرٌ» (ابنسینا، 1375، ج 3: 145ـ 144).
«غنی» در اصطلاح عرفا، «به معنای غنای دل، غنای نَفْس و غنای به حقّ است که عبد خود را از همة جهانیان بینیاز داند و چون حق را یافته است، همه چیز را یافته باشد و التفاتی به ما سوای خدا نمیکند» (سجادی، 1373، ج 2: 1380). بر اساس نگرش انسانشناختی عرفا، نَفْس آدمی دارای ساحتهای متعدّد طولی و ظرفیّتهای وجودی عمودی است که به ترتیب و توأم با رشد معنوی او امکان فعلیّت مییابند. این ساحتهای مراتب نَفْس به ده لایه میرسند، مراتب دهگانة نَفْس عبارتند از: 1ـ غیب الجن. 2ـ غیب نَفْس. 3ـ نَفْس لوّامه. 4ـ نَفْس مطمئنّه. 5ـ غیبالقلب. 6ـ غیبالعقل. 7ـ مقام سِر. 8ـ غیبالرّوح. 9ـ مقام خفی. 10ـ غیبالغیوب؛ و مراتب غیبالقلب عبارتند از: قصد، عزم، ادب، ارادت، یقین، اُنس، ذکر، فقر، غنا؛ و اینها از مقامات «غیبالقلب» که مجموعاً «اصول» نام گرفتهاند، میباشند (ر.ک؛ نقیبی،1390: 21 22).
انواع و اقسام فقر و غنا
الف) انواع فقر
راغب در مفردات، فقر در قرآن و روایات را به چهار وجه بیان میکند:
1ـ وجود حاجت و نیاز ضروری، و این نیاز و حاجت در همة جهات برای انسان تا زمانی که در دنیا هست، موجود میباشد، بلکه در همة موجودات این حاجت و نیاز هست و بر این معناست گفتار حق تعالی: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ» (فاطر/ 15).
2ـ نداشتن اندوختههای مادّی و معیشتی. بر این معناست اینگفتار خداوند تبارک و تعالی: «لِلْفُقَرَاء الَّذِینَ أُحصِرُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ لاَ یَسْتَطِیعُونَ ضَرْبًا فِی الأَرْضِ...: (انفاقِ شما، مخصوصاً باید) براى نیازمندانى باشد که در راه خدا در تنگنا قرار گرفتهاند؛ نمىتوانند مسافرتى کنند...» (البقره/ 273). این بخششها برای نیازمندانی است که در راه خدا ناتوان شدهاند و نمیتوانند به کسب و کار بپردازنند و آیة «إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاء وَالْمَسَاکِینِ وَالْعَامِلِینَ عَلَیْهَا...: زکات مخصوص فقرا و مساکین و کارکنانى است که براى (جمعآورى) آن زحمت مىکشند...» (التّوبه/ 60).
3ـ فقر نَفسانی و روحانی، و آن عبارت است از حرص و آزمندی نَفْس است و این معنا، مراد گفتار حضرت محمّد مصطفی (ص) است که فرمود: «کَادَ الْفَقْرُ أَن یَکُونُ کُفْراً: نزدیک است که فقر به کفر بینجامد».
4ـ فقرو نیاز به سوی خدای تعالی است که در این سخن رسول اکرم (ص) بدان اشاره شده است: «اَللَّهُم أََغنِنِی بِالإِفتِقَارِ إِلَیْکَ وَ لاَ تَفْقِرْنِی بِالْإِسْتِغْنَاءِ عَنْک: پروردگارا! به واسطة نیازمندی به خودت، (از دیگران) بینیازم فرما و به سبب بینیازی از خودت، نیازمندم مفرما». نیز این آیة شریفه که میفرماید: «... فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ: ... پروردگارا! هر خیر و نیکى بر من فرستى، به آن نیازمندم»(القصص/ 24) (ر.ک؛ راغب اصفهانی، 1383، ج3: 80 ـ 77).
مؤلّف کتاب فرهنگ لغات قرآن مینویسد: «فقر بر چهار گونه است: 1ـ نیازمندی عمومی. 2ـ نیازمندی در معیشت و درآمد. 3ـ نیازمندی اخلاقی. 4ـ نیازمندی مخلوق به خالق» (مهرین شوشتری، 1374: 326).
ب) اقسام غنی
غنی سه گونه است: «1ـ بینیاز و سلیمالمزاج که او را توانایی فراهم آوردن قوت روزانة خود باشد. 2ـ در اصطلاح فلسفه، غنی آن است که ذات و کمال او به دیگری متوقّف نباشد بر خلاف فقیر. 3ـ در اصطلاح تصوّف، عبارت از مالک تمام، پس غنیّ بالذّات متحقّق نیست مگر حق را، و غنی از عباد کسی است که مستغنی است به حق از هر چه ماسوای اوست» (دهخدا، 1377، ج 11: 16832؛ معین، 1375، ج 2: 2447). راغب اصفهانی نیز در مورد معانی «غنی» در قرآن و روایات مینویسد:
1ـ بی نیاز مطلق؛ این معنا اختصاص به خدای متعال دارد که در دو آیه ذکر شده است:
الف) «...وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ: ... و خداوند بىنیاز و شایستة هر گونه ستایش است» (الحج/ 64).
ب) «یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ: اى مردم شما (همگى) نیازمند به خدایید و تنها خداوند است که بىنیاز و شایستة هر گونه حمد و ستایش است» (فاطر/15).
2ـ کمنیاز و دارای احتیاجات کم و اندک که آیة «وَوَجَدَکَ عَائِلًا فَأَغْنَى: و تو را فقیر یافت و بىنیاز نمود» (الضّحی/ 8)، و این سخن رسول خدا (ص) که فرمود: «اَلغِنَی غِنَی النَّفسِ» به همین معنا است.
3ـ زیادی دستاوردهها بر حسب گونهگونی مردم که در آیات زیر ذکر شده است:
«...وَمَن کَانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ...: هر کس که بىنیاز است، (از برداشت حقّالزّحمه) خوددارى کند...»، (النّساء/6)؛ «إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَى الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ وَهُمْ أَغْنِیَاء...: راه مؤاخذه تنها به روى کسانى باز است که از تو اجازه مىخواهند در حالى که توانگرند...» (التّوبه/ 93) و «لَّقَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّذِینَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ فَقِیرٌ وَنَحْنُ أَغْنِیَاء...: خداوند، سخن آنها را که گفتند: خدا فقیر است، و ما بىنیازیم، شنید!...» (آلعمران/ 181) و ...» (ر.ک؛ راغب اصفهانی، 1383، ج2: 719 ـ 717).
رابطة منطقی فقر و غنی در آیه
تقابل فقر ممکنات با غنای واجب تقابل عدم و ملکه نیست، بلکه سلب و ایجاب است؛ زیرا در تقابل عدم و ملکه، طرف عدم گرچه فاقد هستی و واقعیّت طرف مقابل است، لیکن شخص، صنف، نوع و یا جنس آن از شأنیّت وجدان و دارایی طرف مقابل برخودار است، ولی هستی ممکن واقعیّتی فقیرانه است، به گونهای که هر چه از غنای واجب بر آن افاضه میشود، بر دامنة فقر و وابستگی او افزوده میگردد، چندان که فقیر در هیچ حالی شأنیّت بهروری از غنا را که از اوصاف مختصّ به واجب است، پیدا نمیکند. از این رو، هیچ موجود امکانی از لحاظ شخص، صنف، نوع و یا جنس قابلِ وجود واجب و غنیّ محض نمیباشد و تحقّق طرف مقابل برای وجود امکانی محال است. بنابراین، تقابل این دو با هم، تقابل سلب و ایجاب است نه عدم و ملکه (جوادی آملی، 1378: 187ـ 186).
علاّمه طباطبائی در این زمینه مینویسد: «إِذ کَانَ الغِنَی وَ الفَقرُ وَ هُمَا الوُجدَانُ وَ الفُقدَانُ مُتَقَابِلَینِ لاَ یَرتَفِعَانِ عَن مَوضُوعِهِمَا کَانَ لاَزِمُ القَصرِ السَّابِقِ قَصرَ آخَرٍ وَ هُوَ قَصرُهُم فِی الفَقرِ وَ قَصرُهُ تَعَالَی فِی الغِنَی فَلَیسَ لَهُم إِلاَّ الفَقرُ وَ لَیسَ لَهُ تَعَالَی إِلاَّ الغِنَی: چون فقر و غِنی عبارت از فقدان (نداری) و وجدان(دارایی) است و این دو، دو صفت متقابل یکدیگرند که ممکن نیست موضوعی از هردو خالی باشد، لازمة انحصار فقر در انسان و غنی در خدا، انحصار دیگری است که آن عبارت از این است که انسانها فقط منحصر در فقر (فقر محض) و خدا منحصر در غنی (غنای محض) است. ازاینرو، انسانها به غیر از فقر چیزی ندارند و خدا غیر از غنی نیست» (طباطبائی، 1417ق.، ج 17: 34).
اقوالمفسّرین فریقین
با مطالعة تفاسیر فریقین، اقوال مفسّرین در ذیل این آیه را میتوان به هفت دسته تقسیم نمود:
1ـ بیان معانی لغوی
به طور کلّی، اکثر تفاسیر در ذیل این آیه به معنای لغوی کلمة «فقراء» و «غنی» اکتفاء کردهاند. از این رو، در این تفاسیر، کلمة فقراء به معنای «نیازمندان محض» و غنی به معنای «بینیاز مطلق» مطرح شده است و اشارهای به نوع استدلال و یا بیان مفهوم خاص در آیة شریفه ندارند.
2ـ وعظ و تذکّر
عدّهای از تفاسیر، آیه را در مقام وعظ و تذکّر دانستهاند. تذکّر به اینکه همة انسانها محتاج به احسان خدا و نعمتهای او در همة ساحتهای وجودی و عرصههای زندگی هستند. از این رو، انسان، فقیر محض و او، غنی مطلقِ ستوده شده است (ر.ک؛ اندلسی، 1420 ق.، ج 9: 24؛ ابنعاشور، بیتا، ج 22: 141؛ زحیلی، 1422 ق.، ج 3: 2129؛ شاذلی، 1412 ق.، ج 5: 2938؛ ثعالبی، 1418 ق.، ج 4: 386؛ قاسمی، 1418ق.، ج 8: 164 و اندلسی، 1422ق، ج 4: 435).
3ـ بازگو کردن اوصاف
مؤلّف تفسیر نمونه چنین مینویسد: «جمعی از فلاسفه این آیه را اشاره به برهان معروف «فقر و امکان» یا «امکان و وجوب» در مورد اثبات «واجبالوجود» دانستهاند. گرچه آیه در مقام بیان استدلال بر اثبات وجود خدا نیست، بلکه اوصاف او را بازگو میکند، ولی برهان مذکور را میتوان به عنوان لازمة مفادّ آیه دانست» (مکارم شیرازی و دیگران، 1385، ج 18: 241 ـ 240).
4ـ آیه در مقام اظهار منّت و تعجیز بشر
در تفسیر انوار درخشان آمده است«یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ... الآیة»، مبنی بر اظهار منّت و تعجیز بشر است از نظر اینکه بشر واجد روح و نیروی عاقله است، شعاع وجودی او زیاده بر تصوّر است و زیاده بر نیاز سایر طبقات موجودات نسبت به پروردگار خواهد بود. از نظر اینکه بشر خلاصه و محصول نظام خلقت است و زندگی او وابسته به مجموع ارکان نظام خلقت است... فقر و حاجت بشر به پروردگار از نظر آن استکه بشر مخلوق و آفریده و زمام تدبیر او در حیطة قدرت آفریدگار است و بشر عین ربط و محض حاجت و قائم به کبریایی اوست، چنانچه ارادة او تعلّق بیابد، بشر را نابود مینماید. شاهد آن استکه قوام بشر هر لحظه به فیض و گسترش وجود به طور تجدّد به اوست و لحظهای دریغ فرماید، محو و نابود خواهد شد. به عبارت دیگر، فقر محض و حاجت بشر به آفریدگار زیاده بر نیازهای طبیعی او، از نظر آن استکه اساس زندگی او بر سیر و سلوک و حرکات ارادی و جوهری است که نیاز آن قابل قیاس با نیازهای طبیعی او نخواهد بود، از جمله آنکه نیاز او ابدی است» (حسینی همدانی، 1404 ق.، ج 13: 299). قابل ذکر است که در این دیدگاه نیز با تعابیری مانند عین ربط و حاجت محض بودن بشر، به مفادّ امکان فقری اشاره شده است.
5ـ امکان فقری وجودی
در تفسیر اطیب البیان آمده است: «کُلُّ ممکنٍ مُحتَاجٌ؛ «یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ»، و ممکن لَیسِ صِرف است، چنانچه گفتهاند: الممکنُ فِی حَدِّ ذَاتِهِ أَن یَکُونَ لَیسَ وَ لَهُ مِن علّتهِ أَن یَکُونَ أَیسَ: ممکن با توجّه به ذات و حقیقت خود جز نیستی نیست و او را از جانب علّت آن، بهرهای از تحقّق و وجود است. بلکه ممکن، چنانچه در وجود و حدوث احتیاج به موجد و محدث دارد، در بقاء هم محتاج است به آن است، و بنا بر حرکت جوهریّه، احتیاج به افاضة وجود دارد؛ اگر نازی کند از هم فرو ریزند قالبها» (طیب، 1378، ج 3: 444). در جلد یازدهم نیز در ضمن تبیین معنای «حمید»، به نوعی به مفادّ برهان امکان فقری وجودی اشاره نموده است و مینویسد: «معنای حمید این است که ذاتا و صفتاً و افعالاً تمام پسندیده و صحیح و بجا و به موقع است (همان، ج11: 18).
مؤلّف تفسیر مخزن العرفان مینویسد: «آیه، اشاره به همان فقر ذاتی و لیسیّت وجودی ممکن است. خلاصه در ممکن هر صفتی و فضیلتی یافت شود و منسوب به وی گردد، عَرَض و خارج از ذات وی است و به عکس، در واجب هر صفتی و کمالی که نسبت به آن ذات مقدّس داده شود، عین ذات و عین حقیقت آن فرد متعال و عین هویّت مطلقة او خواهد بود» (بانوی اصفهانی،1361، ج 3: 9). در جلد پانزدهم نیز مینویسد: «شکّی نیست که هر موجود ممکنی خواه نبی باشد یا ولی، مَلَک باشد یا بشر، هر قدر بزرگوار باشد، فقیر محض است: یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ. از خود هیچ ندارد و هر چه از فضایل و کمالات دارد، از سرچشمة احسان مبدأ عالم، ترشّحی به وی رسیده است و در این آیات اشاره به این دارد که تو با این مقام بلندی که احراز نمودهای، از جهت وجود امکانی، فقیری و هر چه داری از طرف پروردگار توست که باید همیشه نعمتهای او را در نظر داشته باشی و در مقام شکرگزاری برآیی» (همان، ج 15: 174).
علاّمه طباطبائی1ضمن تبیین معنای غنی و فقیر در آیة مذکور، ملاک در فقر و غنا در آیه را خالق و مدبّر بودن خداوند متعال دانسته که معیار و ملاک برهان امکان فقری است (ر.ک؛ طباطبائی، 1417ق.، ج 17: 34).
6ـ برهان امکان و وجوب
مؤلّف تفسیر کوثر، ضمن بیان تفاوت براهین قرآنی با برهانهای فلسفی، آیة مورد بحث را در مقام بیان برهان وجوب و امکان دانسته است و مینویسد: «قرآن کریم در بسیاری از موارد مطلب را با بیّنه و برهان بیان کرده، ولی برهانهای قرآن همانند برهانهای اصحاب فلسفه و کلام نیست... برهانهای قرآن به گونهای است که هم برای عالمان و هم برای غیر عالمان از مردم عامی قابل استفاده است. بنابراین، در برهانهای قرآنی نباید اسلوبها و روشهای معمول در فلسفه و کلام را جست و جو کرد، بلکه این برهانها سبک خاصّ خود را دارد. البتّه میتوانیم بعضی از برهانهای قرآنی را قابل مقایسه و تشبیه با برهانهای کلامی بدانیم. ما اکنون به چند نمونه از این برهانها اشاره میکنیم: مانند برهان وجوب و امکان. در این مورد میتوانیم آیة پانزدهم سورة فاطر را بیان کنیم؛ زیرا در این آیه به فقر و غنا تصریح شده که از خواصِّ ممکن و واجب است» (جعفری، بیتا،ج 6: 240).
7ـ تبیین وجود رابطی انسان
مؤلّف تفسیر بیان السعاده مینویسد: « «... وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ»؛ بدان که فقر و احتیاج در ممکن عین ذات وجودی اوست، بدین معنا که وجود ممکن وجود تعلّقی و وابسته است، وابستگی و تعلّق عین ذاتِ ممکن است، نه آنکه موجود ممکن چیزی و تعلّق و وابستگی هم صفت او بوده باشد، لذا این نحو از وجود، شأنی جز فقر و ناداری و وابستگی ندارد و وجود خدای تعالی وجودی است که ذات او از همة ماسوای خود بینیازست. بینیازی مانند سایر صفات او عین ذات اوست و این نحو از وجود، شأنی جز بینیازی ندارد و غنا و بینیازی از خدای تعالی فراتر نمیرود مگر به سبب خود حقّ تعالی. هر کس که غنا و بینیازی عین ذات او باشد، عَلَیالاطلاق حمید و پسندیده است» (خانی و ریاضی، 1372، ج 12: 129).
مؤلّف تفسیر أحسن الحدیث مینویسد: «... یَا أَیُّهَا النَّاسُ خطاب به عموم مردم، اعمّ از مکذّب و موحّد میباشد، گرچه روی خطاب با مکذّبین است، مخلوقات همة ممکنالوجود و محتاج به خالق و آفریننده هستند و اگر علّت واجبه موجود نبود، به وجود آمدن آنها محال بود. پس همه محتاج به خدا و همگان وجودهای تعلّقی هستند» (قرشی، 1377، ج 9: 29).
همچنین ابنقیّم، ضمن تبیین علّت احتیاج ممکن به علّت، بر اساس آیه بیان میکند، ملاک احتیاج ممکن به علّت نه حدوث متکلّمان و نه امکان فلاسفه است، بلکه فقر ذاتی ممکن است که آیه در صدد بیان آن است. بنابراین، صحیح این است که بگوییم امکان و حدوث ملازماَند و هر دو دلیل احتیاج و فقر عالم هستی به خداوند متعالاَند. چنانچه مینویسد: «و المقصود أنّه سبحانه أخبرَ عن حقیقةالعباد و ذواتهم بأنّها فقیرة إلیه سبحانه کما أخبرَ عَن ذاتِهِ المقدّسه، و حقیقتِه أنّه غنیّ حمید» (ابنقیّم جوزی،1410ق.: 437).
نکتة قابل ذکر، از آنجا وجود رابطی بودن یکی از اصول برهان امکان فقری است، میتوان به نوعی، تفاسیری را که آیه را بیانکنندة وجود رابطی مخلوقات نسبت به خداوند متعال دانستهاند، در شمار تفاسیر بیانکنندة برهان امکان فقری هم به حساب آورد.
مفادّ و محتوای آیه
آیةالله جوادی آملی در چندین کتاب این آیة شریفه را مورد بحث و بررسی قرار داده است که با جمعبندی آنها میتوان مفادّ و ثمرات پنجگانة زیر را از آیة شریفه برداشت نمود.
1ـ وجود فقر مطلق نشانة هستی غنیّ مطلق
ایشان مینویسد: «فقر و نیاز ذاتی موجودات امکانی، نشانهای روشن بر هستی آن موجود بینیاز است و ناپایداری آنها نشانة وجود تکیهگاه خود پایدار، برای آنهاست. شاید آیات زیر بر این معنا دلالت داشته باشد: یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ... وَمَا ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِیزٍ» (جوادی آملی، 1387: 29).
2ـ دعوت به خودشناسی برای شناخت خداوند متعال
ایشان یکی از راههای معرفت الله را خودشناسی دانستهاند و این آیه را یکی از آیاتی دانسته که انسان را دعوت به خودشناسی برای رسیدن شناخت خداوند متعال میکند. ایشان در تبیین انواع راه اَنفُسی مینویسند: «انسان با تفکّر در ذات و صفات و افعال خود به ذات و صفات و افعال مبدأ هستی پی میبرد .... دقّت و تفکّر در این گونه سؤالات: «أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنفُسِهِمْ...» (الرّوم/8 )، انسان را به حقیقت، سراپا فقر و نیاز خودآگاه میکند؛ «یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ» و پیجویی پاسخ صحیح آنها، او را به خدا و ربوبیّت او رهنمون میسازد. انسان متفکّر از فقر و نیاز، ضعف و عجز، جهل و نادانی، امکان و حدوث خود به غنا و بینیازی، قوّت و قدرت، علم و دانایی، وجوب و قدیم بودن خالق و مدبّر خود پی میبرد و از اینکه میبیند تصمیمهای جدّی او نقض میشود و بسیاری از خواستههایش جامة عمل نمیپوشد، نشانههای خدا را در درون خود مییابد» (جوادی آملی، 1387، الف: 147ـ146).
3ـ تبیین مرز جدایی صفات خدا از مخلوقات
ایشان، در بخش دیگردر بحث «محکمات قرآن در صفات ذاتی» به پنج آیة کلیدی اشاره مینمایند که سومین آنها، آیة مورد بحث ماست. ایشان مینویسند: «خدا در هر سه مقام ذات و صفات و افعال، غنیّ محض است و دیگران در هر سه جهت فقیر. اگر در کریمة فوق، تنها از فقر انسان یاد شده، بدان جهت است که تنها انسان سوار بر مرکب تکبّر و غرور است و باید او را متوجّه فقر خود کرد تا از این مرکب پیاده شود و یا بدین علّت است که اگر خلیفةالله و کسی که از کرامت الهی برخوردار است، فقیر محض باشد، دیگران به طور مسلّم فقیرند. وصف غنای حق، از تنزیههایی است که هر جا تشبیهی در کار باشد، در کنار آن مطرح میشود. انحصار غنا در خدا و اختصاص فقر به غیر او، مرز جدایی صفات خدا از صفات مخلوقات است و به تعبیر دقیقتر، دیگران در ذات و صفات و افعال خویش، تنها مظهر غنیّ بالذّات هستند. پس هرگز نمیتوان چیزی را در ردیف خدا و شبیه به او دانست و او را به صورت تشبیه بدون تنزیه وصف کرد» (همان: 284ـ283).
4ـ حرّیّت و وارستگی
همچنین در تبیین «رهاوردهای موحّدان» سومین رهاورد را با توجّه به آیة مورد بحث، «حرّیّت و وارستگی» دانستهاند و مینویسند: «انسان در پرتو توحید خدا، افزون بر رسیدن به نیازهای خود، از کرامت و حرّیّت نیز که بزرگترین موهبت الهی است، برخوردار میشود و به وارستگی بار مییابد. توضیح اینکه انسان ذاتاً فقیر است و این نیاز، حدوثاً و بقائاً همة شئون اورا فرا گرفته است؛ «یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ». این فقر و نیاز، انسان را به عبودیّت و بندگی سوق میدهد. همة موجودات و از جمله انسان تکویناً بندة خدا هستند، ولی انسان در عالم تشریع مختار است که موحّد و بندة خدا باشد یا آلهة دیگر را برگزیند و مشرک گردد، ولی باید بداند که از غیر خدا کاری ساخته نیست و تنها خداست که همة شئون انسان و جهان را کفایت میکند؛ زیرا علّت کافی نبودن موجودی برای رفع نیاز چند جهت است که همگی آنها از صفات سلبیّة خدای سبحان است:
الف) جهل به نیازهای موجودات و از جمله انسان.
ب) با فرض عالِم بودن به نیازها، ناتوانی در برطرف کردن آن.
ج) بخیل بودن با فرضِ داشتنِ علم و قدرت... اگر در پرتو توحید، همة شئون انسان تحت تدبیر خدا قرار گرفت و خدا وی را کافی بود، دیگر چیزی موجب زوال حرّیّت او نخواهد شد» (همان: 566).
5ـ مقوّم بودن فقر إلی الله در انسان
مؤلّف کتاب فطرت در قرآن در این زمینه مینویسد: «خدای سبحان که آفریدگار انسان است، فرمود« یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ...». همة انسانها فقیر و نیازمند به خدا هستند. از این آیه استفاده میشود که فقر به خدا، مقوّم انسان است و اگر فقر به خدا مقوّم درونی انسان بود، دین خدا رافع این فقر است و به عنوان عینالحیاة و آب زندگانی است» (همان، 1368: 158).
بنابراین، از همة این دستاوردها، این نکتة اساسی به دست میآید که این آیة شریفه فقط در مقام اثبات یک امر واحد یا بیان برهان و استدلال واحد نیست. این مطلب با توجّه به این که قرآن، کلام و وحی الهی و دارای بطون متعدّد معنایی است، قابل اثبات است. ولی نکتة قابل ذکر آنکه ممکن است ظهور این آیه در اثبات امکان فقری که سایر دستاوردها با توجّه به آن و با محوریّت آن قابل استنتاج هستند، بیشتر است. از این رو، میتوان گفت که جامعترین معنا و یا کلیدیترین معنا در آیة فوق، معنای امکان فقری است.
امکان فقری و تفاوت آن با امکان ماهوی
برای تبیین این بحث، به چند مطلب اشاره میگردد.
1ـ تعریف امکان ماهوی و فقری
امکان ماهوی (Essential Possibility)
هر ماهیّتی ذاتاً نسبت آن به وجود و عدم یکسان است و به اصطلاح فنّی، نسبت به این دو لا به شرط است. این ویژگی یعنی استواء نسبت به وجود و عدم را که در هر ماهیّتی ثابت است، «امکان خاص» مینامیم و چون این صفت، صفت ماهیّت است، آن را «امکان ماهوی»میخوانیم.
امکان فقری و وجودی ((Possibility in the sense of Need)Existential possibility)
ملاّصدرا میگوید: «بر اساس اصالت وجود، ما نباید معلول را نسبت به علّت «مرتبط» بنامیم، بلکه معلول عین«ربط» به علّت است و نیز نباید معلول را نسبت به علّت «فقیر» بخوانیم، چه معلول عین«فقر»است (صدرالمتألّهین شیرازی، 1414ق.، ج1: 76ـ 77).
از این رو، بر اساس تحلیل ملاّصدرا از علّیّت، بین «وجود معلول» و «ربط به علّت» هوهویّت برقرار است و به حمل «هوهو» باید گفت:«وجود معلول همان ربط به علّت است»، نه اینکه به صورت حمل «ذو هو» بگوییم: «وجود معلول دارای ربط به علّت است». ملاّصدرا اینگونه ربطیّت وجودی را «امکان فقری» نامید و مدّعی شد که «امکان» بدین معنی، صفت نَفْسِ «وجود» است و نه صفتِ ماهیّت.
2ـ جایگاه این بحث در فلسفه و کلام
حدوث، امکان ماهوی و امکان فقری، مفاهیم سهگانهای هستند که در بحث علّت احتیاج ممکن به علّت در فلسفه و کلام اسلامی مطرح میشود. متکلّمین بر مبنای حادث زمانی دانستن عالَم، در این بحث قائل به حدوث زمانی، و حکما بر مبنای اعتقاد به قِدَم زمانی دانستن عالَم، تا قبل از ملاّصدرای شیرازی، و بر اساس لا اقتضائیّت و تساوی ماهیّت نسبت به وجود و عدم که از آن به امکان تعبیر میکنند، مناط احتیاج ممکن به علّت را همین امکان ماهوی بیان کردهاند. این دسته از حکما بر مبنای اصالت ماهیّت و اعتباریّت وجود میگویند چون هر ماهیّتی نسبت آن به وجود و عدم، مساوی است در خروج از حدّ استوا و تلبّس به وجود، محتاج به مرجّحی است که همان علّت است. گرچه ملاّصدرا در بسیاری از کتابهای خود از باب مماشات با قوم و تساوی بودن هر دو در نتیجه، از نظریّة امکان ماهوی در برابر حدوث زمانی دفاع میکند، ولی رأی اختصاصی او بنا بر تصریح خودش در مواضعی دیگر از کتابهایش، همان امکان فقری است. وی بر اساس اصالت وجود و اعتباریّت ماهیّت، مناط نیاز ممکن به علّت را وجود ممکنات بیان کرده است و این ملاک به معنای تعلّقی بودن وجود ممکنات بوده که وی از این امر به امکان فقری تعبیر میکند.
بیان مطلب: موجود دو قسم است: 1ـ موجودی که هستی از حاقِّ ذات او انتزاع میشود و عین هستی است. 2ـ موجودی که هستی از حاقّ ذات او انتزاع نمیشود و بنا بر این، عین هستی و هستی صِرف نیست. به قِسم اوّل، هستی محض، وجود نامحدود و واجب بالذّات نیز اطلاق میشود و حقیقت این قِسم از موجودات، استقلال است. به دومین قِسم نیز هستی محدود و واجب بالغیر میگویند. در این قِسم أخیر، دو چیز یعنی یک ذات و یک ربط به غیر نداریم، بلکه ذات این موجود عین ربط و تعلّق به غیر است؛ یعنی اصل وجود آن تعلّقی است. از این رو، این موجود قبل از تعلّق به علّت، هیچ نوع تحقّق و وجوبی نداشته، بلکه همه را از ناحیة علّت کسب کرده است، لذا تمام حقیقت آن عین تعلّق به علّت است و این همان معنای «امکان فقری» در ماسوی الله است.
3ـ سیر از امکان ماهوی به امکان فقری
دو نکته در این مطلب مدّ نظر است: الف) از امکان ماهوی به امکان فقری منتقل میشویم. آیةالله جوادی آملی مینویسند: «پیگیری و تحقیق در امکان ماهوی، انسان را به سوی امکان فقری راه میبرد و امکان فقری زمینة شکلگیری برهانی برتر را در اثبات وجود واجب فراهم میآورد. اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیّت، واقعیّتی است که انتقال از ماهیّت و امکان ماهوی به وجود و امکان فقری را ضروری میسازد؛ زیرا بر مبنای اصالت وجود، ماهیّت از موارد جعل، افاضه، علّیّت و نظائر آن خارج است و جز به تبع وجود محقّق نمیشود» (جوادی آملی، 1378، ب: 181ـ179).
بنابراین، حرکت و انتقال از امکان ماهوی به امکان فقری ممکن است نه بالعکس، و امکان فقری زمینة اثبات واجب است نه امکان ماهوی. از این رو، امکان ماهوی با واسطه میتواند بر اثبات واجب دلالت کند.
4ـ تساوی در نتیجه
نتیجة امکان ماهوی این است که ممکن برای موجود شدن نیازمند مرجّحی خارجی است و مرجّحی که آن را از حدّ استوا خارج کند، مبدأ فاعلی است که بدان وجود عطا میکند. بنابراین، از احتیاج ماهیّت به مرجّح، نیازمندی موجود ممکن به وجود استنتاج میشود که همین مطلب از مفادّ و محتوای اصلی امکان فقری است.
5ـ غیر دائمی بودن وصف امکان ماهوی
وقتی ماهیّتی موجود شد، دیگر متّصف به امکان ماهوی (تساوی نسبت به وجود و عدم) نخواهد بود، ولی به طور دائم، متّصف به امکان فقری است. از این رو، امکان فقری، وصف دائمی غیر قابل زوال هر موجودِ ممکن است.
6ـ لازم ذاتی بودن امکان ماهوی برای ماهیّت
احتیاج و امکان ماهوی اگرچه لازم ذات ماهیّت هستند، لیکن خارج از دایرة ذات و ذاتیّات آن میباشند (یعنی معنای امکان، جنس یا فصل هیچ ماهیّتی نیست) و احتیاج و نیازی که برای وجودهای معلولی اثبات میشود، عین ذات به معنای هویّت و واقعیّت آنها میباشد، نه ذات به معنای ماهیّت و به تناسب این احتیاج، نوع دیگری از امکان که زاید بر ذات معلول نیست، اثبات میشود و این نوع از امکان که همانند احتیاج و نیاز مربوط به آن، عین ذاتِ شیء ممکن و محتاج است، امکان فقری نامیده میشود. از این رو، امکان فقری عین همان احتیاج و فقری است که در ذات معلول جای دارد» (همان: 179).
7ـ دلالت امکان فقری بر غنای ذاتی واجب
حضور فقر در متن هستی فقیرانة وجوداتی که با ماهیّت قرین هستند و ماهیّت از محدودة آنها حکایت میکند، هر نوع نفسیّتی را از آنها سلب میکند و واقعیّت آنها را به صورت معانی حرفی که عین ربط و تعلّق به غیر هستند، درمیآورد. معنای حرفی، معنایی است که به تنهایی فاقد معناست و همة مراد و معنایی که از آن فهمیده میشود، در پناه تعلّق و ارتباط به غیر و از ناحیة غیری است که حرف به آن پیوند دارد و آن غیر که به حرف معنا میبخشد، حتماً یک معنای اسمی است... همة وجودات امکانی بر این مبنا، آیت و نشانة حقیقتی هستند که منزّه از فقر و نیاز است و بینیازی و غنا در متن ذات و هویّت آن مستقر است (همان: 183 و 184). از این رو، بر اساس آیة شریفة مورد بحث، خداوند متعال همان حقیقت صمد و بینیاز است و ماسوای او، دارای هستی فقیرانه و محتاج به او هستند.
8ـ ناشناخته بودن برهان امکان فقری در نزد فلاسفة غرب
برهان امکان ماهوی از طریق آثار حکمای مشّاء به آموزشهای کلاسیک حکمای قرون وسطی راه پیدا کرده است. امّا برهان امکان فقری که حاصل دقّتهای عقلی حکمای متألّه است و به مدّت چهار قرن در مدار اصلی آموزشهای فلسفی شیعی قرار دارد، همچنان در موطن اصلی خود از نشاط و شادابی بهرهمند است و ذهنیّت آشفته متفلسفین و تاریخنگاران فلسفة غرب که با دوری از تفکّر عقلی در اسارت شکّاکیّت بسیط و مرکّب، آشکار و پنهان ناشی از حاکمیّت حسگرایی قرار گرفتهاند، از آشنایی با این برهان تاکنون محروم مانده است (همان: 188).
9ـ امتیازهای برهان امکان فقری
این برهان نسبت به دیگر براهین اثبات وجود خدا دارای دو مشخّصة ویژه است: الف) دارای نتایج و آثار بیشتر. ب) مبرّا بودن از نقائص و کاستیهای دیگر براهین. از این رو میتوان گفت: 1ـ امکان فقری بر خلاف برهان حدوث مقیّد به موجودات مادّی نیست و با نظر به مجرّدات نیز اقامه میشود. 2ـ این برهان بر خلاف برهان نظم، با تحقّق یک شیء و با قطع نظر از همراهانی که در کنار او هستند و هماهنگی آنها مایة نظم است، تمامیّت پیدا میکند. 3ـ این برهان بر خلاف برهان حرکت، حدوث و نظم، مستقیماً به اثبات مبدأ واجب میپردازد. 4ـ امکان فقری در مقابل امکان ماهوی، بینیازی آن از استحالة دَور و تسلسل آشکارتر است؛ زیرا با اقامة برهان امکان فقری، ابتدا مبدأ واجب اثبات میشود و از آن پس محدودیّت سلسلة وسائطی که سببیّت و علّیّت مطلقة واجب را ارائه میدهند، اثبات میگردد (ر.ک؛ همان: 188).
نتیجهگیری
1ـ منظور از فقر و غنای در آیة شریفه، فقر و غنای در وجود است. از این رو، همة ماسوا الله و به ویژة انسان دارای هویّت و حقیقت، فقر محض وجودی است و خداوند متعال تنها موجود غنیّ بالذّات است.
2ـ بهترین معنا که جامع و دربردارندة همة معانی بازگو شده، توسّط مفسّرین در ذیل آیة شریفه باشد، معنای امکان فقری (وجودی) است.
3ـ بر اساس امکان فقری، همة ممکنات در تمام عوالم وجودی دارای فقر وجودی هستند و این صفت زایلشدنی نیست و به همین دلیل، این فقر إلی الله، مقوّم ذات همة موجودات ممکن به ویژه انسان است.
4ـ نتیجة برهان امکان فقری این است که وجود فقیر بدون اتّکاء به موجود غنی نمیتواند تحقّقی داشته باشد. بنابراین، تحقّق وجودات امکانی دلیل بر ثبوت موجودی است که غنیّ بالذّات است و مبدأ هستی تلقّی میشود؛ زیرا اگر سلسلة موجودات فقیر و وابسته را نیز نامحدود بپنداریم، بدون فرض وجود موجودی غنیّ بالذّات که عین هستی است، نمیتوانیم تحقّق موجودات عالم را توجیه کنیم.
5ـ از دیدگاه فلسفة ملاّصدرا که بر اساس اصالةالوجود استوار است، امکان فقری به معنای فقر وجودی سرتاسر عالم هستی به جز ذات واجب را فراگرفته است و کُلّ ماسوای حق، نسبت به آن ذات، ربط محض و فقر صرفاَند و شأنی از شئون و جلوهای از جلوات و مظهری از مظاهر آن جلیّ بالذّات و ظاهر مطلق شمرده میشوند.
پینوشتها
1ـ چنانکه مینویسند: «فَاللهُ سُبحَانُهُ غَنِیٌّ بِالذَّاتِ لَهُ أَن یُذهِبَهُم وَ یَستَغنِی عَنهُم وَ هُم فُقَرَاءٌ بِالذَّاتِ لَیسَ لَهُم أَن یَستَغنُوا عَنهُ غَیرُهُ، وَ المِلاَکُ فِی غَنَاهُ تَعَالَی عَنهُم وَ فَقرُهُم أَنَّهُ تَعَالَی خَالِقُهُم وَ مُدَبِّرُ أَمرَهُم وَ إِلَیهِ الإِشَارَةُ بِأَخذِ لَفظِ الجَلاَلَةِ فِی بَیَانِ فَقرِهِم وَ بَیَانِ غَنَاهُ. فَیَعُودُ مَعنَی الکَلاَمِ إِلَی نَحوِ مِن قَولِنَا: یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُم بِمَا أَنَّکُم مَخلُوقُونَ مُدبرُونَ لِلَّهِ الفُقَرَاءِ إِلَی اللهِ فِیکُم کُلُّ الفَقرِ وَ الحَاجَةِ وَ اللهُ بِمَا أَنَّهُ الخَالِقُ المُدبِرُ، الغَنِی لاَ غَنی سِوَاهُ: پس خدای سبحان از حیث ذات، غنی است. او میتواند همة انسانها را از بین ببرد، چون از آنها بینیاز است و آنان از حیث ذات محتاج هستند. از این رو، نمیتوانند به چیزی غیر از خدا، از خدا بینیاز شوند و ملاک بینیازی خدا از خلق، و نیازمندی خلق به خدا این است که خدا خالق و مدبّر امور خلق است و آوردن لفظ جلالة «الله» اشاره به فقر خلق و غنای خدا دارد. در نتیجه، برگشت کلام به این گفتار است که بگوییم : هان ای انسانها! شما به جهت اینکه مخلوق و امورتان مورد تدبیر خداست، فقراء و محتاج به اویید. در شما همه گونه احتیاج هست و خدا بدان جهت که خالق و مدبّر است، غنیّ است و به غیر او کسی غنیّ نیست» (طباطبائی، 1417ق. ، ج 17: 34).