چکیده

پژوهش حاضر به بررسی مهم‌ترین اندیشه‌های قرآنی و حدیثی جریان فکری نوظهوری موسوم به قرآنیّون می‌پردازد که از میان اهل سنّت برخاستند. خاستگاه آغازین این جریان شبه‌قارّة هند بود، سپس از رهگذر مصر به جهان عرب راه یافت. پیروان این جریان بر آن هستند که قرآن یگانه مرجع معتبر تشریع دین اسلام است. بنابراین، سنّت نبوی را به عنوان یکی از مصادر تشریع، فاقد اعتبار می‌دانند. در توجیه این اعتقاد، ایشان دو دلیل عمده را مطرح می‌نمایند: اوّل آنکه احادیث منقول از پیامبر، وحی نیستند، به دلیل اینکه پیامبر از تدوین حدیث خویش نهی کرده است ودوم اینکه این احادیث به سبب تأخیر در کتابت مورد جعل و تحریف قرار گرفته است، لذا حجّیّت ندارند. قرآنیّون از نظر مبانی فکری، تجدّدگرا و خواهان تطبیق قرآن با مقتضیّات زمان و نیز تعدیل مسائل دینی هستند. از نظر روش، آیات قرآن را با روش عقلی مبتنی بر تدبّر و اجتهاد آزاد تفسیر می‌نمایند و نیز تأثیرپذیری ایشان از علوم عقلی و تجربی باعث شده، حتّی حقایق غیبی و ماورایی آن را با استناد به پدیده‌های طبیعی و حسّی تفسیر نمایند. همچنین این فرقه برآنند که نیازی به تفسیر قرآن نیست، چراکه تفسیر تنها در مورد مسائل مبهم و یا پیچیده صورت می‌گیرد، لکن قرآن کریم کتابی روشن و مبرّا از هر گونه غموض و ابهام است و تنها باید در آیات آن تدبّر نمود. لذا برای روایات و سخن مفسّران وقعی نمی‌نهند و بیشتر استدلال‌هایشان مبتنی بر شبهه و مغالطه است. بنابراین، مقالة حاضر در ابتدا به معرّفی مشهورترین فرقه‌های قرآنیّون و بنیانگذاران آن و نیز بررسی گرایش‌های فکری و عقیدتی آنان می‌پردازد، سپس مهم‌ترین اندیشه‌های آنان را مورد بررسی و نقد قرار می‌دهد.

کلیدواژه‌ها

عنوان مقاله [English]

Review of Sunni Qurāniyūn's comments about Quran and Hadith

چکیده [English]

The current study reviews and analysis the main thoughts of newfangled thoughts movement known as Sunni Qurāniyūn anout Quran and Hadith.Earlyorigin of this movement was in IndianSubcontinent and then these thoughts went to the Arab world through Egypt.The followers of this movement believe that Quran is the sole source of legislation in Islam. Therefore, they reject the prophetic tradition (Sunnah) as a source of legislation for two reasons:firstly prophet's hadiths are not divine revelation, because the Prophet had forbidden the codification of his hadiths and second, these Hadiths are fabricated and distorted Due to thedelay inwriting them. Therefore, they have not authority. Qurāniyūn are modernistand called for adaptation of the Quran with time requirements and adjustment of religious issues in terms of the intellectual foundation. They interpret Quran verses with rational method based on reflection and free ijtihad or individual reasoning. Also, their influenceof rational and empirical sciences is caused they interpret the occult and paranormal facts based on natural phenomena and sensory.This sect believes that there is no need to interpret the Quran, because the interpretation is only about ambiguous and complex issues, but the Holy Quran is clear and free from any ambiguityandonly thinking in its verses is need. Therefore, they ignorinterpreters and their comments. The Most oftheirarguments are based on misgiving and fallacies. So in this article, we introduce most popular sects of Qurāniyūn andits founders as well astheir intellectual and ideological trends and finally we review and analyze the most important of their thoughts.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Qurāniyūn
  • sunnah
  • hadiths
  • Canonization
  • divine revelation

خدای سبحان قرآن را مشتمل بر تمام دین نازل فرموده است. قرآن همان‌گونه که آیات محکم مفصّل دارد، مشتمل بر آیات متشابه و مجمل نیز می‌باشد. خداوند تفصیل، تبیین وتفسیر قرآن را نخست بر عهدة پیامبر(ص)خویش نهاده است، لذا سنّت پیامبر(ص)مفسّر و بیانگذار قرآن است، چنان‌که خداوند متعال می‌فرماید: ﴿...وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ﴾ (النّحل/ 44) و همان‌طور که قرآن وحی الهی است، سنّت پیامبر(ص)نیز وحی الهی می‌باشد، لذا در قرآن آمده است: ﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى﴾ (النّجم/4ـ3). در نتیجه، هر دو از سرچشمة واحدی نشأت گرفته است و سنّت همان اهمیّت و جایگاهی دارد که قرآن دارد؛ زیرا سنّت وسیلة بهره‌مندی از قرآن، ثقل اصغر و طریق عمل به مقتضای آن است.

1ـ معرّفی قرآنیّون

ـ قرآنیّون جریانی فکری با آراء و فرقه‌های متعدّد هستند که اعتقاد دارند قرآن تنها مصدر تشریع اسلام است و نیازی به تفسیر ندارد.

ـ نامگذاری قرآنیّون یا اهل قرآن وصف ستایشی برای این جریان یا حاکی از شدّت تمسّک آنان به قرآن نیست، بلکه این نام از آن روی بر این جریان نهاده شده که آنان اطاعت و پیروی بدون چون و چرا را پیامبر(ص)منکر شده‌اند و حال آنکه نصّ قرآن مردم را به پیروی مطلق پیامبر(ص)فراخوانده است. به پندار این جریان، بر پیامبر(ص)وحی غیر از قرآن نشده و برای هیچ سخنی غیر از سخن قرآن حجّتی نیست (ر.ک؛ صبحی منصور،  2006م.: 35 و مزروعة، 2005م.: 55).

ـ زیرا پیامبر(ص)هم انسانی چون دیگران است و مثل همة مردم از اشتباه و خطا معصوم نمی‌باشد (همان).

گاه می‌گویند ما سنّت قولی پیامبر(ص)را حجّت نمی‌دانیم، امّا سنّت فعلی او را حجّت می‌دانیم (همان)، لیکن بررسی اقوال و آراء آنان نشان خواهد داد که با سنّت رسول خدا(ص)از اساس مخالف هستند، چه سنّت قولی و چه سنّت فعلی (ر.ک؛ همان و شحرور، 1992م.: 31).

2ـ پیدایش قرآنیّون

جنبش اصلاح‌طلبی و تجدّدخواهی به زعامت احمدخان زمینه را برای ظهور قرآنیّون فراهم آورد و در نتیجة آن تفکّر انکار سنّت نبوی در هند و در زمان اشغال انگلیس‌ها به دست وی پدیدار شد. احمدخان قرآن را با روش عقلی تفسیر نمود و برای پذیرش حدیث شروط سختی را قرار داد که بر اساس آن، بیشتر احادیث را انکار می‌کرد. سپس عبدالله جکرالوی در پاکستان کار او را پی گرفت. او به تدریس حدیث اشتغال داشت و از همین رو، با شبهاتی دربارة حدیث رو‌به‌رو شد، تا آنجا که در نهایت، به طور کلّی، به انکار حدیث پرداخت. او معتقد است خداوند تنها قرآن را بر پیامبر اسلام(ص)نازل کرده است. وی گروهی را به نام «أهل الذّکر و القرآن» بنیان نهاد و ادّعا کرد که قرآن تنها منبع احکام شرعی است. در این زمینه، کتاب‌های بسیاری را تألیف کرد و فکر احمدالدّین امر تسرّی بنیانگذار گروه امّت مسلمان را بنیان نهاد که به افکار او دعوت می‌کرد و پس از آن، غلام احمد پرویز به آن دعوت می‌نمود. سپس از رهگذر مجلّة طلوع‌الإسلام که آن را برای همین هدف تأسیس کرده بود، دیگران را به افکار خود دعوت کرد و همچنان این افکار در شبه‌قارّة هند وجود دارد (ر.ک؛ مزروعه، 2005م.: 95).

3ـ سرکردگان قرآنیّون در شبه‌قارّة هند

از جمله قرآنیّون متجدّد می‌توان به افراد زیر اشاره نمود:

1ـ3) سیّد احمدخان هندی (1898ـ1817م.)

تاریخ قرآنیّون در شبه‌قارّة هند به این شخص برمی‌گردد. از جمله تألیفات وی، تفسیر قرآنی ناتمامی است با عنوان تفسیر القرآن وهو الهدی والفرقان. احمدخان در این تفسیر، آیات قرآن را با روش عقلی و با استمداد از علوم تجربی روز تفسیر نموده است. شاید بتوان این تفسیر را اوّلین تفسیری دانست که مفاهیم معنوی و غیبی را با توجّه به پدیده‌های طبیعی و مادّی تفسیر کرده است. در این اثر، مفسّر سعی کرده تا میان آیاتی که حاوی مفاهیم معنوی است و آراء شخصی و گرایش‌های اعتقادی خویش همسویی ایجاد کند. بنابراین، می‌توان گفت تفسیر وی نوعی تفسیر به رأی است. به عنوان نمونه، احمدخان شکافته شدن دریا در داستان حضرت موسیرا پدیدة جزر و مد می‌داند. همچنین وی امور خارق‌العاده از جمله ملائکه، جن و شیاطین را انکار می‌کند و در تفسیر آیاتی که الفاظ ملائکه، جن و شیاطین آمده، ذکر شده که ملائکه را عناصری طبیعی چون باد، باران و آتشفشان تأویل می‌کند و جن را ساکنان بیابان‌ها و بیشه‌ها که شب‌هنگام به فعّالیّت می‌پردازند و کسی آنها را نمی‌بینند. وی همچنین شیاطین را شهوات و هواهای نفسانی تأویل می‌کند (ر.ک؛ احمدخان، بی‌تا، ج 1: 35 و60).

همچنین منقول است که احمدخان دربارة احادیث و اخبار نبوی شک کرد و خواهان بازنگری در میراث حدیثی بود (ر.ک؛ سعد رستم، 2008م.: 376). بنابراین، وی منکر سنّت نبوی نبود، بلکه اعتقاد داشت احادیث منتسب به پیامبر(ص)که در کتب اهل سنّت نقل شده، قابل دفاع نیستند. او تنها احادیث متواتری را که نسبت به صحّت منبع آن اطمینان داشت، می‌پذیرفت. اصلی‌ترین اشکالی که احمدخان مطرح کرد آن بود که نمی‌توان به صحّت و درستی متون حدیثی موجود نزد اهل سنّت اطمینان داشت، چراکه راویان آن مدّت زمان بسیاری است که وفات یافته‌اند (ر.ک؛ فیضیان، 1389). او معتقد بود نبوّت یک ملکة طبیعی خاص، نظیر سایر قوای بشری است که بنا به اقتضای وقت و محیط شکوفا می‌شود، چنان‌که میوه و گل درختان به موقع خویش می‌شکفند و می‌رسند... به نظر او پیامبر(ص) وحی را مستقیماً از خداوند دریافت می‌کند. جبرئیل در واقع، جلوة مجازی و کنایی قوّه یا ملکة پیامبری است. به نظر او، وحی چیزی نیست که از بیرون به پیامبر برسد، بلکه همان فعّالیّت عقل الوهی در نفس و عقل قدسی بشری اوست... سیّد احمدخان برای تأیید این نظریّه، به این واقعیّت که قرآن نه یکباره، بلکه به تدریج و به مقتضای موقعیّت بر پیامبر(ص)نازل شده، استناد می‌کرد. وی معتقد بود که قوّة نبوّت بدون استثناء و تبعیض در همة انسان‌ها هست، اگرچه ممکن است درجات او فرق داشته باشد (ر.ک؛ خرّمشاهی، 1364: 60).

آیت‌الله سبحانی در ردّ این نظر غریب چنین بیان می‌کند: «این نوع تفسیر و تحلیل وحی تنها به دلیل شیفتگی بیش از حد نسبت به علوم تجربی معاصر است که تنها بر پدیده‌ها و روش‌های حسّی تکیه دارد و مشکل اساسی این تفسیر آن است که با گفته‌های پیامبران الهی در تناقض است. این نوع تفسیر وحی، مستلزم تکذیب انبیاء است که طبیعتاً سزاوار جایگاه و منزلت عظیم و رفیع ایشان نزد خداوند نیست. قرآن کریم به شدّت این نظریّه را رد می‌کند و تأکید بر صداقت پیامبر در گفته‌هایش دارد، چنان‌چه می‌فرماید: ﴿مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى﴾ (النّجم/11) و در جای دیگر، ﴿مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى﴾ (النّجم/ 17). این آیات بدین معناست که پیامبر فرشتة وحی را با چشم سَر و چشم قلب رؤیت کرده است» (سبحانی، بی‌تا: 130).

2ـ3) عبدالله جکرالوی

وی در نتیجة برخورد با متشابهات احادیث شریف، عقیدة جدیدی را مطرح کرد که در آن سخن مشهور خود را اعلان نمود: «هَذَا القُرآنُ هُوَ وَحدُهُ المُوحَی بِهِ مِن عِندِ اللهِ تَعَالَی إِلَی مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ أَمَّا مَا عَدَاهُ مِنَ السُّنَّةِ فَلَیسَ بِوَحیٍ». سپس جکرالوی حرکت اسلام‌ستیزی خود را آغاز کرد و سنّت نبوی را کاملاً منکر شد و جماعتی موسوم به «اهل الذّکر و القرآن» را تشکیل داد و زعامت آن را عهده‌دار شد. آنگاه به ترویج افکار ضالّة خود پرداخت و در راستای نشر آن، کُتُب بسیاری تألیف کرد. مقرّ دعوت وی لاهور بود. در ادامة فعّالیّت‌های ضدّ دینی جکرالوی، تمام علمای اسلام به خروج او از اسلام فتوا دادند. از مهم‌ترین آثار وی، تفسیر القرآن بآیات الفرقان می‌باشد» (الهی‌بخش، 1405ق.: 31).

3ـ3) خواجه احمدالدّین امر تسری (1936ـ1816م.)

خواجه احمدالدّین امر تسری در شهر امرتسر هند در خانواده‌ای متدیّن متولّد شد. در مدرسه‌ای دینی درس خواند و به عنوان مبلّغ جوان فعّالیّت می‌کرد. وی که با اشتیاق به یادگیری حدیث مشغول بود، با احادیثی روبه‌رو شد که مضامین آن قابل قبول نبود و هر چه در احادیث می‌اندیشید، بر ناامیدیش افزوده شد تا اینکه نهایتاً به این نتیجه می‌رسید که به هیچ حدیثی نمی‌توان اطمینان کرد. او نخستین بار در کتاب معجزة القرآن (1917م.) مخالفت خود را با حدیث ابراز کرد و کوشید تا احکام ارث را صرفاً بر قرآن استوار سازد. در 1918میلادی، «انجمن امّۀ مسلمة» را بنیان نهاد.

4ـ3) غلام احمد پرویز (بنیانگذار طلوع اسلام)

قرآنیّون قبل از غلام احمد پرویز بر آن بودند که قرآن همة مسائل دینی از خُرد و کلان را در خود جای داده است و بنابراین، قرآن آنان را کفایت می‌کند. امّا پرویز بر این باور بود که قرآن تنها کلّیّات دین را به اختصار بیان کرده است و جزئیّات و شرح و تفصیل آن به عهدة ولیّ امر مسلمین است و اوست که دستورهای دین را متناسب با مقتضیّات و شرایط روز تعیین می‌کند (ر.ک؛ مزروعة، 2005 م.: 43).

پرویز نسبت به اندیشه‌های غربی بسیار سعة صدر داشت و اعتقاد داشت بایسته و شایسته است که اسلام با این افکار همساز شود. معتقد بود به این علّت که هیچ جدل و مناقشه‌ای در نظریّات علمی راه نمی‌یابد، پس باید قرآن را بر اساس این نظریّات تفسیر کرد. پرویز از جمله قرآنیّون است که تألیفات بسیاری داشت. از جملة این تألیفات عبارتند از: «أنا والرّب، إبلیس و آدم، المجتمع المسلم، عالم الغد، الحرکة القادیانیّة، ختم النّبوة و القرآن والدّکتور محمّد إقبال» (همان).

5ـ3) فرقه‌های قرآنیّون در زمان حاضر

امروزه تعدادی از این فرقه‌ها در پاکستان، هند و برخی کشورهای اروپایی به فعّالیّت مشغول‌اَند، به‌ویژه انگلستان که محلّ تجمّع تعداد زیادی از دانشجویانی است که برای تحصیل و یا اشتغال به آنجا می‌روند. بارزترین این فرقه‌ها عبارتند از:

1ـ5ـ3) أهل الذّکر و القرآن (عبدالله جکرالوی)

این فرقه پیرو افکار عبدالله جکرالوی مؤسّس جنبش امّت مسلمان و نیز امر تسری هستند. در طیّ زمان این گروه دچار ضعف و سّستی شد. هم‌اکنون فعّالیّت این گروه محدود به تعداد بسیار اندکی است و عدّه‌ای نیز به گروه‌های دیگر مانند طلوع اسلام پیوستند. پیروان این گروه، نماز جمعه را در دو رکعت که هر رکعت تنها یک سجده دارد، ادا می‌کنند. در شبانه‌روز سه بار نماز می‌گذارند و پس از رکوع بر نمی‌خیزند و بلافاصله به سجده می‌روند.

2ـ5ـ3) طلوع اسلام (غلام احمد پرویز)

این گروه از سوی غلام احمد پرویز در هند ظهور و آنگاه با انتقال وی به پاکستان بدانجا نفوذ کرد. این جنبش فعّال‌ترین، قدرتمندترین، و خطرناک‌ترین گروه قرآنیّون است که افراد بسیاری را به خود جلب کرد، به‌ویژه آنکه تعداد بسیاری از پیروان سایر گروه‌های ضعیف قرآنیّون ـ مانند اهل ذکر و قرآن ـ نیز به این جماعت پیوستند. نشریّة مشهور طلوع اسلام از سوی این گروه منتشر می‌شود که کلّ فرقه نیز به همین نام نامیده می‌شوند. همچنین جلسه‌های متعدّدی که به واسطة این گروه تشکیل می‌شود، تأثیر چشمگیری در ترویج افکار قرآنیّون، به‌ویژه در میان مسلمانان پاکستان داشته است (ر.ک؛ همان).

3ـ5ـ3)تعمیر انسانیّت (عبدالخالق مالواده)

تشکیل این فرقه به زمان‌های دوری برنمی‌گردد و تأسیس آن نیز از سوی هیچ یک از سران قرآنیّون سابق انجام نگرفت، بلکه شخصی بسیار متموّل به نام عبدالخالق مالواده که شیفتة افکار منکرین سنّت، به‌ویژه پرویز بود، به تشکیل آن مبادرت نمود و اینکه چرا به گروه وی نپیوست، جای سؤال است! آیا محافظه‌کار بود؟ آیا تمایل به کسب شهرت علّت آن بود و قصد داشت با انفاق مال و تأسیس گروهی مستقل، کسب آوازه کند؟ پاسخ را نمی‌دانیم.

4ـ مشهورترین قرآنیّون در جهان عرب

از جملة آنان عبارتند از:

1ـ4) محمّد توفیق صدقی

وی اوّلین کسی است که با تأثیرپذیری از افکار قرآنیّون شبه‌قارّة هند، با انتشار مقالاتی در مجلّة المنار و با شعار «الإسلام هو القرآن وحده» این افکار را به جهان عرب انتقال داد (ر.ک؛ رشیدرضا، بی‌تا، ج10: 140). او از منکران سنّت در مصر بود که در باب اعجاز عددی در قرآن کریم سخن بسیار می‌گفت و کتابی با عنوان معجزة القرآن الکریم در این زمینه تألیف نمود. وی مدّعی نبوّت بود. دکتر صبحی منصور که با او رابطه‌ای نزدیک داشت، شاهد این ادّعا است و به همین دلیل، از او کناره گرفت (صبحی منصور: 2007م.).

2ـ4) محمّد شحرور

وی مهندسی سوری است. آنچه وی را از سایرین متمایز می‌کند، تکیه بر عدم ترادف در آیات قرآن است. به رأی شحرور، قرآن با فرقان، رسول با نبی، عباد با عبید، شاهد با شهید و نیز کلام‌الله با کلمات‌الله متفاوت است. کتاب نازل شده بر محمّد(ص)دو قسمت است: 1) کتاب نبوّت که مشتمل بر حقیقت وجود است و میان حقّ و باطل تمایز قائل می‌شود. 2ـ کتاب رسالت که شامل قواعد سلوک انسانی است و میان حلال و حرام تفاوت ایجاد می‌کند (ر.ک؛ شحرور، بی‌‌تا: 31).

3ـ4) محمّد ابوزید الدمنهوری

وی از پرورش‌یافتگان مرکز دینی «دار الدّعوة و الإرشاد» است که به دست رشیدرضا تأسیس شد. از جمله تألیف‌های وی عبارت است از: الطّلاق المدنی فی القرآن و الهدایة و العرفان فی تفسیر القرآن. او خواهان منسوخ کردن سنّت نبوی منقول از بخاری (ر.ک؛ الخطیب، 1974م.: 504) و مسلم (ر.ک؛ رشیدرضا، بی‌تا: 49) و نیز منکر نبوّت آدم(ع) است و معجزات و آیاتی را که از ملائکه و جن سخن می‌گوید، با استناد به مسائل مادّی و تجربی تفسیر می‌نماید (ر.ک؛ الذّهبی، 2000م.، ج 2: 359).

4ـ4) احمد صبحی منصور

وی رهبر معنوی قرآنیّون در جهان عرب است. در اثناء تدریس در دانشگاه الأزهر از سوی سلفی‌های صوفی و پس از آنها، وهّابی، طرد و در نهایت، در سال 1987 میلادی اخراج و به مدّت دو ماه هم به اتّهام انکار سنّت زندانی شد. منصور مقالات و تألیف‌هایی دارد که در آن مسلمانان را به افکار خویش دعوت می‌کند. همچنین در مرکز ابن‌خلدون، انجمن‌های تبلیغاتی برگزار می‌کرد. وی پس از تعطیل شدن این مرکز، به عنوان پناهندة سیاسی به آمریکا مهاجرت کرد و از سال 1977 به بحث و پژوهشی پرداخت، لیکن به دلیل عدم کسب مقبولیّت از مخاطبین طرد و کتابهای وی جمع‌آوری شد.

5ـ شبهات قرآنیّون

اساس شبهات آنان بر چند اصل بنا شده که پس از بررسی و تحقیق معلوم خواهد شد که هیچ کدام از آنها استوار نیست و اهمّ آنها چنین است:

قرآن جامع و تبیان هر چیزی است و نیاز به سنّت پیامبر(ص)ندارد.

2ـ تنها وظیفة پیامبر(ص)، ابلاغ وحی قرآنی است و غیر از آن، وحی وجود ندارد و در مواردی که سخن پیامبر(ص)غیر از قرآن باشد، حجّیّتی ندارد؛ زیرا او بشری همچون سایر انسان‌هاست و امکان صواب و خطا در کلام او می‌رود.

3ـ سنّت پیامبر(ص)، اعمّ از قولی و فعلی، مقیّد به زمان پیامبر است و عمومیّت زمانی و مکانی ندارد.

4ـ اگر سنّت همچون قرآن وحی الهی می‌بود، پیامبر(ص) از تدوین آن منع نمی‌کرد و خلیفة اوّل و دوم متخلّفین از این حکم را مجازات نمی‌کردند.

قرآن نیاز به تفسیر ندارد؛ زیرا در جایی تفسیر لازم است که متنی معقّد و پیچیده وجود داشته باشد و چون قرآن، عربی مبین است، لذا احتیاج به تفسیر ندارد و در نتیجه، نیازی به سنّت نبوی برای تفسیر قرآن نیست.

1ـ5) شبهة اوّل؛ جامعیّت قرآن و عدم نیاز به سنّت

قرآنیّون معتقدند که نیازی به سنّت نیست؛ زیرا قرآن فراگیر تمام شریعت است و مردم در عمل به قرآن به کمال دین می‌رسند (ر.ک؛ صبحی منصور، 2006م.: 34 و الهی‌بخش، 1989م.: 50). توضیح آنکه قرآن در بیان احکام و شرایع چیزی را فروگذار نکرده است، لذا نیاز به مصدر و منبع دیگری به نام سنّت وجود ندارد، به دلیل اینکه قرآن فرموده است: ﴿مَّا فَرَّطْنَا فِی الکِتَابِ مِن شَیْءٍ﴾ (الأنعام/ 38)؛ ﴿...وَنَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَانًا لِّکُلِّ شَیْءٍ...﴾ (النّحل/ 89).

اینگونه آیات به روشنی دلالت بر آن دارد که تمام دین و احکام آن در قرآن بیان شده است و به نحوی تبیین و تفصیل داده که نیازی به غیر خود ندارد و اگر گفته شود که نیاز به سنّت دارد، موجب خلف می‌شود (ر.ک؛ صبحی منصور، بی‌تا: سایت اهل‌القرآن).

پاسخ شبهة اوّل

این دیدگاه قرآنیّون مخالف اتّفاق علمای فریقین است؛ زیرا همة آنها قایل‌اَند که قرآن اصول کلّی و بنیادهای دین و احکام آن را بیان کرده است و تفصیل و کیفیّت آنها را به عهدة پیامبر(ص)گذارده است؛ مثلاً اصل نماز، روزه، زکات و.. را بیان فرموده، امّا کیفیّت انجام آنها و کمّیّت آنها را به رسول خود واگذارده، چون ادّعای اتّفاق علمای فریقین شده است (ر.ک؛ ابن‌کثیر، بی‌تا، ج4: 513) که به برخی از کلام فریقین اشاره می‌شود.

ـ اوزاعی نیز چنین اعتقادی از او نقل شده است (ر.ک؛ سباعی، بی‌تا: 178). ابن‌جوزی نیز گفته است: «قرآن تبیان هر چیزی است که مربوط به دین می‌باشد یا به نصّ قرآنی یا به‌وسیلة سنّت پیامبر(ص)و اجماع مسلمانان (ر.ک؛ ابن‌الجوزی، 1404ق.، ج4: 78). همچنین جصّاص آورده است: «قرآن تبیان هر چیزی است، به این معنی می‌باشد که قرآن یا به وضوح یا به دلالت، امور دین را بیان کرده است، لذا به دلالت فرموده است: ﴿...وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا...﴾ (الحشر/7)؛ ﴿...وَإِنَّکَ لَتَهْدِی إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ * صِرَاطِ اللَّهِ...﴾ (الشّوری/53ـ52) و ﴿مَّنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ...﴾ (النّساء/80).  قرآن با این آیات دلالت و راهنمایی به این حقیقت کرده که آنچه را رسول خدا(ص) بیان فرموده، وحی الهی و مصداق تبیان قرآن است؛ زیرا خدا ما را به اطاعت و پیروی از دستورهای پیامبر(ص)امر فرموده است. همچنین اجماع نیز منشاء قرآنی دارد؛ زیرا خود قرآن بر صحّت اجماع دلالت دارد (ر.ک؛ جصّاص، 1405 ق.، ج 3: 61). نیز شوکانی نوشته است: «معنای ﴿تِبْیَانًا لِّکُلِّ شَیْءٍ﴾ این است که در قرآن بسیاری از احکام بیان گردیده است و آن به پیامبر(ص) واگذار و مردم هم مأمور به پیروی از آن حضرت شده‌اند و در روایت صحیح آمده است: «إِنِّی أُوتِیتُ الکِتَابُ وَمِثلُهُ مَعَهُ» که مراد از «مِثلُهُ مَعَه» سنّت پیامبر(ص)می‌باشد، کوتاه سخن آن که «تبیان» قرآن مربوط به قواعد و اصول کلّی است و تفاصیل و رفع اجمال از آنها به عهدة رسول خدا(ص)می‌باشد» (شوکانی، 1404ق.، ج 7: 42).

شایستة یادآوری است که علمای شیعه نیز در تفسیر آیه بر همین نظر تأکید ورزیده‌اند. علاّمه طباطبائی(رض) در تفسیر آیه فرموده است که ممکن است مراد از کتاب در آیة شریفه، « قرآن» یا «لوح محفوظ» باشد. اگر مراد، « قرآن» باشد، مقصود آن است که در این کتاب آسمانی اصول کلّی مربوط به توحید، نبوّت و معاد آمده است، چون قرآن کتاب هدایت می‌باشد و آنچه مربوط به هدایت بشر می‌شد، در آن بیان گردیده است (ر.ک؛ طباطبائی، 1399 ق.، ج 12: 325) و اگر مراد از کتاب در آیة شریفه، «لوح محفوظ» باشد، از محلّ بحث خارج می‌باشد.

آیت‌الله جوادی آملی نیز نوشته است: «مراد از «مَّا فَرَّطْنَا فِی الکِتَابِ مِن شَیْءٍ» آن است که خدا هیچ امری را تأمین‌کنندة سعادت بشر باشد، وانگذاشته است و در قرآن بیان کرده است تمام بنیان‌ها و اصول کلّی دینی که ضامن سعادت بشر می‌باشد، به طور مفصّل یا مجمل در قرآن آمده است و تبیین جزئیّات آنها را به مخاطب مستقیم و أولی (یعنی شخص پیامبر(ص)) وانهاده است، چنان‌که در روایت از امام باقر(ع) فرموده است: «إِنَّمَا یَعرِفُ القُرآنَ مَن خُوطَبَ بِهِ» و اینگونه نیست که قرآن همة حقائق عالم از جمله علوم و فنون را بیان کرده باشد» (جوادی آملی، 1381، ج 1: 225).

به علاوه، اگر بپذیریم که قرآن جامع همة حقایق و حاوی تمام علوم دنیا و آخرت است، از آنجا که بر اساس روایت حضرت علی(ع) (ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِیقٌ (نهج‌البلاغه/ خ 18) )، قرآن پیدایی زیبا و نهانی ژرف دارد و از سویی، همة انسان‌ها از مرتبة فهم واحدی برخوردار نیستند، چاره‌ای نیست که باید در فهم این معارف و راهیابی به ژرفای باطنی قرآن به مخاطب حقیقی و راسخان در علم مراجعه شود، چنان‌که در روایات زیادی به این حقیقت تصریح شده است؛ از جمله: «امام صادق(ع) فرموده است: «ما راسخان در علم هستیم و ما تأویل قرآن را می‌دانیم» (کلینی، 1426ق.، ج 1: 122). همچنین فرموده است: «راسخان در علم، أمیر‌المؤمنین علی(ع) و امامان بعد از او هستند» (همان).

کوتاه سخن اینکه اصل این کلام که قرآن تبیان هر چیزی است، کلام درستی می‌باشد، ولی سخن قرآنیّون که پیامبر(ص)فقط مأمور ابلاغ آیات قرآن بود و بس، سخنی باطل و غیرقابل پذیرش است. به‌ویژه بطلان سخن قرآنیّون آنگاه روشن می‌شود که به آیات دیگر قرآنی که بیان‌گر نقش و جایگاه پیامبر(ص)است، توجّه و عنایت شود؛ از جمله: ﴿وَمَا أَنزَلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ إِلاَّ لِتُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی اخْتَلَفُواْ فِیهِ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ﴾ (النّحل/ 64) و ﴿...یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ (آل‌عمران/169). به عبارت دیگر، سنّت پیامبر(ص)بیانی افزون بر ابلاغ قرآنی است؛ زیرا معارف و احکام قرآنی در ساحت عمل نیاز به تطبیق مصون از اشتباه دارد و این تطبیق علمی، مسئولیّت مزید بر ابلاغ بوده که فقط پیامبر(ص)می‌توانسته از عهدة آن برآید. لذا نمی‌توان گفت که سنّت، تحمیلی بر قرآن است و نیازی به آن نیست و قرآن علاوه بر ابلاغ وحی، از وظایف دیگر پیامبر(ص)همچون تلاوت، تزکّی، تعلیم کتاب و حکمت یاد کرده است.

2ـ5) شبهة دوم؛ فقط قرآن بر پیامبر(ص)وحی شده است و سنّت آن حضرت، منشاء وحیانی ندارد، لذا فاقد حجّیّت است

یعنی سنّت نبوی نوعی اجتهاد شخصی آن حضرت است و نه وحی مَنزَل از جانب خدا و هر بشری در اجتهاد خود می‌تواند به واقع برسد و مصیب باشد یا به خطا رود و به واقع نرسد. لذا سنّت پیامبر(ص)مصون از خطا و اشتباه نیست و به همین دلیل، حجّیّت ندارد و پیروی آن بر ما لازم نمی‌باشد. آری، سنّت فعلی پیامبر(ص)دربارة برخی از احکام مثل نماز، روزه و زکات که به تواتر به ما رسیده، حجّیّت دارد و ملزم به پیروی از آن هستیم، نه روایاتی که به صورت معنعن به‌واسطة جامعان حدیث تدوین شده است. لذا باید گفت: «سخنی جز سخن قرآن و سنّتی غیر از سنّت خدا وجود ندارد» (مزروعة، 2005م.: 55).

پاسخ شبهة دوم

پاسخ این شبهه از چند وجه قابل ارائه است:

الف) از نگاه قرآن کریم، آیات عدیده‌ای دالّ بر وجود وحی دیگر غیر از وحی قرآنی دارد و از نظر حجّیّت مثل وحی قرآنی است؛ از جمله: ﴿وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى * مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَى * وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى﴾ (النّجم/ 4ـ1). مقتضای این آیه آن است که پیامبر(ص)بر اساس ارادة خدا و نیز تعلیم، ارشاد و وحی او سخن می‌گوید. از نظر ادبی این دو آیه به روش «قصر» بیان شده است؛ یعنی طریق نفی (وَمَا یَنطِقُ...) و استثناء (إِن هُوَ إِلاَّ وَحیٌ یُوحَی) و هرگاه «فعل» در سیاق نفی قرار گیرد، دلالت بر عموم می‌کند. توضیح اینکه طبق این قاعدة ادبی از آیه استفاده می‌شود که سخن آن حضرت(ص)مقصور و محصور در وحی است و سخنی نمی‌گوید مگر به وحی الهی ولاغیر. به تعبیر آیت‌الله جوادی آملی: «این آیه دلالت دارد که نطق وگفتار پیامبر(ص)عین وحی و کلام خدا است که از زبان حضرت جاری می‌شود، چنان‌که فرموده است: ﴿وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللّهَ رَمَى﴾ (الأنفال/ 17). بر این اساس، گویا آیه می‌خواهد بگوید: «وَمَا تَکَلَّمتَ وَلَکِنَّ اللهَ تَکَلَّم» » (جوادی آملی، 1381: 64). در نتیجه، حجّیّت سنّت عملی و قولی پیامبر(ص)به صورت مطلق اثبات می‌شود؛ زیرا در آیه از مطلق نطق پیامبر(ص)نفی هوی (چه هوای نفس وچه هوا در رأی) شده است (ر.ک؛ طباطبائی، 1391ق.: 27).

لازم به یادآوری است که کسی نمی‌تواند ادّعا کند که ضمیر «هُوَ» در «إِن هُوَ إِلاَّ وَحیٌ...» به قرآن برمی‌گردد؛ زیرا در سیاق آیات ذکر از قرآن نیامده تا مرجع ضمیر «هُوَ» قرار گیرد، بلکه بر اساس فهم همة مفسّران قرآن، مرجع این ضمیر «نطق» می‌باشد که از فعل مضارع «یَنطِقُ» استفاده می‌شود.

ب) شبهة دوم قرآنیّون از نگاه روایات و اجماع علماء فریقین نیز مردود است؛ از جمله حضرت علی(ع)فرموده است: «خدای سبحان پیامبرش را از آغاز طفولیّت با فرشته‌ای بزرگ از فرشتگانش همراه ساخت تا شب و روز راه سلوک سجایا و خوی‌های نیک را به او بنمایاند» (نهج‌البلاغه/ خ192). ارباب تواریخ و صاحبان سِیَر نیز همین مضمون و تکلّم فرشتگان با حضرت و نداهای آسمانی را که می‌شنید، گزارش کرده‌اند (ر.ک؛ طبری، 1413ق.، ج 2: 294).

ج) دلیل عقلی نیز نافی سخن قرآنیّون است؛ زیرا اگر سنّت حضرت به وحی الهی نباشد، در معرض تهمت، خطا یا سهو و نسیان قرار می‌گیرد و سازگار با امر به اطاعت همه‌جانبه و پیروی مطلق از رسول خداست که در قرآن «که خود قرآنیّون هم آن را حجّت می‌دانند»، آمده است، از جملة ﴿لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾ (الأحزاب/ 21) و ﴿وَإِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ﴾ (القلم/4). مقتضای آیات این است که آن حضرت از تمام جهات اسوه و الگو و دارای خُلق عظیم بوده است؛ هم از جهت گفتار و هم از نظر کردار. عقل حکم می‌کند که پیامبر باید از هر نظر معصوم باشد وگرنه نمی‌توان پیامبر را به صورت جزمی و یقینی تصدیق کرد و از این نظر، عقل و شرع هر دو توافق بر عصمت همه‌جانبه پیامبر(ص)و حجّیّت اقوال و افعال وی را دارد (ر.ک؛ مطعنی، 1420ق.: 94).

این موضوع در کتب کلامی به صورت مستوفی بحث شده است (ر.ک؛ حلّی، بی‌تا: 350). همچنین مفسّران قرآن این بحث را مفصّلاً در ذیل آیة ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ...﴾ (النّساء/ 59) بحث کرده‌اند (ر.ک؛ طباطبائی، 1391ق.، ج 4: 389).

3ـ5) شبهة سوم؛ سنّت پیامبر، اعمّ از قولی و فعلی، مقیّد به زمان پیامبر است و عمومیّت زمانی و مکانی ندارد

از سخنان قرآنیّون چنین برمی‌آید که حتّی سنّت عملی پیامبر(ص)را قبول ندارند؛ زیرا می‌گویند: «سنّت قولی و عملی پیامبر(ص)حجّیّت مطلقة زمانی و مکانی ندارد، چون آن حضرت احکامی را به تناسب آن عصر و زمان و نیز در فضای آن منطقه و در شرایط خاص صادر فرموده است و مقتضیّات آن زمان و آن مردم و فضایی که آن احکام صادر شده، اکنون از بین رفته و سپری شده است و آن فضا، شرایط و آن احکام معلوم نیست که وفق مصالح کنونی و متناسب با نیاز زمان ما باشد، لذا می‌توان گفت اطاعت از سنّت متناسب با آن زمان صرفاً حجّیّت برای آن عصر و فضا داشته است و برای عصر ما الزام‌آور نیست. طبق این پندار، فهم پیامبر(ص)از قرآن برای مسلمانان آینده الزام‌آور نیست و فضا، شرایط و مقتضیّات آن عصر که قرن هفتم میلادی بوده است و احکام خاصّ خود را ایجاب می‌کرده، صلاحیّت حجّیّت برای عصر حاضر را ندارد و قابل اجرا برای شبه‌جزیرة کنونی و مناطق دیگر این زمان را ندارد.

زمان و مکان دو عامل مؤثّر در نتایج اندیشه‌های نوین و متحوّل عصر جدید می‌باشد و تحکّم در مورد اجرای آن سنّت در عصر جدید و تعمیم فهم پیامبر(ص)از قرآن برای این عصر نوعی فهم نادرست از اسلام است. به علاوه منع از حدیث از سوی آن حضرت و یارانش خود دالّ بر این است که آنان خوب می‌فهمیدند که سنّت و حدیث فقط مرتبط و ناظر به زمان و مکان خودشان است و صلاحیّت برای زمان‌ها و مکان‌های دیگر ندارد. لذا تدوین سنّت را رها کردند تا مسلمانان آینده را در آشفتگی و زحمت نیندازند (ر.ک؛ مطعنی، 1420ق.: 134).

صبحی منصور نوشته است: «پیامبر(ص)اجتهاد در تشریع نکرده ولیکن موظّف بوده که در اطاعت خدا و اعمال دستورهای او و اجرای شریعت او بکوشد، حتّی مأمور بود که با مؤمنان در این مورد به رایزنی بپردازد، ولی آیا اجتهاد آن حضرت در مقام تطبیق احکام برای مؤمنانی که بعد از او آمدند، صلاحیّت و (حجّیّت) دارد؟ آنچه به نظر می‌رسد آنکه اجتهاد پیامبر(ص)در اِعمال و تطبیق احکام و نصوص شرعی تابعی از امکانات بشری و شرایط زمانی و مکانی و مردم پیرامونش بوده است» (صبحی منصور، 2006 م.: 77). هرچند واضح است که آن شروط با شروط زمانی و مکانی عصر ما گوناگون است و در نتیجه، اجتهاد آن حضرت در آن زمان و برای مردم آن عصر صورت گرفته، نمی‌تواند برای ما و مردم بعد از پیامبر(ص)الزام‌آور باشد (ر.ک؛ همان).

پاسخ شبهة سوم

آنچه در این شبهه گفته شده، چیزی جز انهدام و ویران ساختن حجّیّت سنّت بیانی پیامبر(ص) نیست که ضرورت آن از آیات قرآن کریم بیان گردید. آیاتی مثل: ﴿...وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ...﴾ (النّحل/ 44). بدیهی است که واژة «النّاس» در آیة مقیّد به کسانی نیست که معاصر پیامبر(ص)بوده‌اند و یا اختصاصی به مردم مکّه و مدینه ندارد، بلکه همة مردم تا روز قیامت را شامل می‌شود و حجّیّت کلام آن حضرت را برای تمام مردم شامل می‌گردد. از این روست که دانشمندان علوم قرآنی و مفسّران فریقین تصریح کرده‌اند که اسباب نزول نمی‌تواند مخصّص واقع شود و بیان کرده‌اند که: «العِبرَةُ بِعُمُومِ اللَّفظِ لاَ بِخُصِوصِ السَّبَبِ»؛ زیرا مضمون آیات بر همة موارد مشابه که به مرور زمان به وجود می‌آید، قابل تطبیق است و منحصر به مورد نزول نمی‌شود و می توان گفت که یکی از مهم‌ترین مصادیق اعجاز قرآن کریم قابلیّت تطبیق و جری آن بر مصادیق و موارد مماثل آن در طیّ زمان است؛ زیرا احکام، معارف و تعالیم قرآن با فطرت لایتغیّر انسانی کاملاً متلائم و سازگار می‌باشد و همین خصوصیّت دربارة سنّت نبوی نیز صادق است و همان‌گونه که گذشت، طبق دلالت آیات قرآنی، دستورها و سنّت پیامبر(ص)همان فرمان و سنّت خدای عزّ و جلّ است. همچنین اگر گفته شود که سنّت نبوی اختصاص به عصر پیامبر(ص)و مردم مکّه و مدینه دارد، نتیجه‌اش آن است که قرآن هم مختصّ همان عصر و مکان باشد؛ زیرا قرآن و سنّت، طبق دلایلی که بازگو شد، از حیث حجّیّت و تشریع ملازم یکدیگر و عدل هم هستند؛ مثلا در این آیة شریفه: ﴿وَأَقِیمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ﴾ (النّور/ 56).

انجام نماز، پرداخت زکات و اطاعت رسول قرین هم قرار گرفته است، حال پرسش این است که اگر انجام نماز و پرداخت زکات صلاحیّت استمرار زمانی و مکانی دارد و این دستورها برای همة مردم تا زمان قیامت علّیّت و حجّیّت دارد، پس اطاعت از رسول خدا و سنّت نبوی هم که قرین این اوامر قرار گرفته، صلاحیّت فعلیّت و حجّیّت برای تمامی مردم إلی‌یوم القیامة را دارد و در نتیجه، کلام قرآنیّون نادرست و مردود است

و اگر بگویید سنّت نبوی بعد از رحلت پیامبر(ص)صلاحیّت فعلیّت و حجّیّت را ندارد، نتیجه‌اش آن است که قرین سنّت نبوی، یعنی امر به نماز و زکات هم صلاحیّت فعلیّت و حجّیّت خود را از دست داده باشد. چیزی که خود قرآنیّون هم ظاهراً به آن ملتزم نمی‌شوند و زیر بار آن نمی‌روند.

به علاوه، اگر حجّیّت سنّت نبوی بعد از رحلت را نپذیریم، لازم می‌آید که حجّیّت آیات زیادی را که پیامبر(ص)را اسوه و الگو معرّفی کرده است و آیاتی را که امر به اطاعت از آن حضرت نموده، بی‌معنی دانسته است و از حجّیّت خارج کنیم؛ زیرا حجّیّت این آیات طبق پندار قرآنیّون با رحلت پیامبر(ص)منقضی گشته و سپری شده است و این سخنی است که هیچ مسلمان عاقلی تفوّه به آن را نمی‌گوید، تا چه رسد که بدان باورمند گردد. پرسش دیگر اینکه شما قرآنیّون صلاحیّت و حجّیّت قرآن برای همة زمان‌ها را قبول دارید و صبحی منصور که خود از قرآنیّون می‌باشد، در ذیل آیة ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَن سَبِیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ...﴾ (لقمان/ 6). می‌نویسد: «وقتی پروردگار عزّ و جلّ می‌فرماید: «وَ مِنَ النَّاسِ» حقیقتی را برای تمام جوامع انسانی که در آن «ناس» وجود دارد، تثبیت می‌کند و هر زمان و هر مکان را شامل می‌شود» (همان). اکنون از وی می‌پرسیم که به چه دلیل حجّیّت سنّت نبوی را که مستفاد از آیة ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ﴾ (النّحل/ 44)، می‌باشد، محدود به مردم «ناس» زمان پیامبر(ص)می‌کنید و چرا ناس (مردم) در آیة قبلی را محدود به زمان و مکان خاص نمی‌کنید. مگر چه فرقی بین دو آیه وجود دارد؟! اگر اقرار به صلاحیّت قرآن برای همة عصرها و نسل‌ها دارید، پس باید ملتزم به این سخن در تمام آیات قرآن شوید، نه اینکه آیات دالّه بر حجّیّت سنّت نبوی را استثناء کنید. این شیوة برخورد با مصداقی از ایمان به برخی از آیات و کفر به برخی از آیات دیگر است.

4ـ5) شبهة چهارم و پاسخ آن؛ اگر سنّت جزیی از دین بود، پیامبر کتابت حدیث را منع  نمی‌کرد

می‌توان این شبهه را ضعیف‌ترین شبهة قرآنیّون به شمار آورد که عقلاً و شرعاً قابل اعتماد نیست. در عین حال که با تعداد زیادی از روایات متواتری که اجازه، بلکه تأکید پیامبر در تدوین روایات را بیان می‌کند، تنافی دارد. قرآنیّون به منظور اثبات صحّت ادّعایشان به حدیثی مخدوش و نامعتبر استشهاد می‌کنند! احمد صبحی منصور می‌گوید: «در اثبات این ادّعا همین بس که پیامبر ما را از کتابت غیر قرآن نهی کرده است و بزرگان صحابه نیز طریق او را پیش گرفتند و به قرآن بسنده کردند. تدوین احادیث منتسب به پیامبر طبق آثار صحابه، معصیت و مخالفت با امر و وصیت اوست که این حرکت دو قرن پس از وفات پیامبر، یعنی در قرن سوم آغاز شد. در ادامه اظهار می‌دارد: «ممنوعیّت کتابت حدیث از سوی صحابه پس از پیامبر دلیل محکمی است بر منع حضرت از تدوین حدیث و روایت آن... و دلیل ما بر این ادّعا، نهی پیامبر از کتابت غیر قرآن است» (صبحی منصور، 2006 م.: 138). چنان‌که از قول آن حضرت گفته‌اند: «لاَ تَکتُبُوا عَنَّی وَمَن کَتَبَ عَنَِّی غَیرَ القُرآنَ فَلیُمحِه» (عبدالخالق، 1413ق.: 392). صحابه نیز پیرو این امر، کتابت و حفظ آن را فروگذاشتند و عمر راویان حدیث را تهدید کرد و عدّه‌ای از آنان را به جُرم کتابت حدیث حبس کرد» (ابن‌حنبل: ح1070؛ ابن‌الحجّاج، ح 3004؛ التّرمذی: ح 2665 و ابن‌ماجه: ح 37).

بررسی آراء صبحی منصور نیازمند دقّت نظر در چند مسئله است:

1ـ برخلاف ادّعای صبحی منصور، چنان‌چه بعداً نیز خواهیم گفت، تدوین حدیث از اواخر قرن اوّل هجری آغاز شد.

2ـ روایتی که صبحی منصور در اثبات نهی پیامبر(ص)از تدوین حدیث به آن استشهاد دارد، روایتی مخدوش از ابوسعید خدری است.

3ـ ادّعای صبحی منصور در اینکه عمر راویان را تهدید می‌کرد حقّی است که از آن ارادة باطل شده است.

1ـ4ـ5) تاریخ تدوین حدیث نبوی و ردّ قرآنیّون

به جرئت می‌توان گفت که تدوین حدیث از همان عصر پیامبر(ص)آغاز گردید. با مطالعة سیرة راویان حدیث، متون تاریخی پراکنده‌ای را می‌یابیم که کتابت حدیث به صورت وسیع و منسجم را اثبات می‌کند، لیکن قرآنیّون در مطالعة تاریخ، غیرمنصفانه و بعضاً مغرضانه حکم صادر کرده‌اند، درصورتی که تدوین حدیث به برکت اهل بیت پیامبر(ص)همواره در میان شیعه رایج بوده، حتّی در زمان نهی عمر از کتابت، برخی از شیعیان همچون ابوذر غفّاری رنج تبعید، شکنجه و زندان را بر خود هموار کردند و همچنان بر کتابت حدیث مصرّ بودند.

چنان‌چه گفته شد، صبحی منصور ادّعا می‌کند که تدوین حدیث در قرن سوم، یعنی دو قرن پس از رحلت پیامبر(ص)، آغاز شد (ر.ک؛ صبحی منصور، 2006م.: 120). در پاسخ باید گفت که این ادّعایی مبالغه‌آمیز است و تدوین سنّت نبوی، بنا بر شواهد تاریخی، در آغازین سال‌های قرن دوم هجری (101ق.) و در عهد خلیفه عمر بن عبدالعزیز به صورت رسمی آغاز شد (ر.ک؛ مؤدّب، 1386: 196). از امام مالک در الموطّأ نقل است که عمر بن عبدالعزیز به ابوبکر بن محمّد بن حزم نامه‌ای به این مضمون برای او فرستاد: «می‌ترسم عالمان و حافظانی که احادیثی در سینه دارند، از دنیا بروند و سخنان پیامبر(ص)را نیز با خود ببرند. پس آن را گرد آورید و ثبت کنید: «اُنظُر مَا کَانَ مِن حَدِیثِ رَسُولِ اللهِ أَو سُنَّتِهِ فَاکتُبهُ...» (الخطیب البغدادی، 1974م.: 105). پس از آن، کتابت حدیث آغاز شد.

2ـ4ـ5) بررسی و نقد حدیث ابوسعید خدری

از خدری نقل شده که پیامبر(ص)فرمودند: «لاَ تَکتُبُوا عَنِّی شَیئاً إِلاَّ القُرآنَ، فَمَن کَتَبَ عَنِّی شَیئاً غَیرَ القُرآنَ فَلیُمحِه» (ابن‌حنبل، 1414ق.، ج3: 21 و الخطیب البغدادی، 1974م.: 30). این حدیث که در صحیح مسلم آمده، فقط از طریق همام بن یحیی وارد آمده است و از دیگر طرق نقل شده، به پیامبر(ص)اسناد داده نشده، بلکه به عنوان قول شخص ابوسعید است که موقوف نامیده است (ر.ک؛ الخطیب البغدادی، 1974م.: 31 و 32؛ فوزی، 1400ق.: 46 و مصطفی الأعظمی، 1409ق.، ج1: 80).

3ـ4ـ5) کتابت حدیث در زمان پیامبر(ص)

تأکید و سفارش پیامبر اکرم(ص)بر نوشتن حدیث، در ده‌ها منبع و مرجع معتبر به تعبیر‌های مختلف آمده است. پس از فتح مکّه، پیامبر(ص)در میان مردم به پا خاست و خطبه‌ای ایراد کرد. ابوشاة ـ مردی از یمن ـ برخاست و گفت: یا رسول اللّه! این خطبه را برای من بنویسید. پیامبر(ص)فرمود: «اُکتُبُوا لِأَبِی شَاةِ: برای ابوشاة بنویسید» (الخطیب البغدادی، 1974م.: 86). عبداللّه بن حنبل می‌گوید: «در کتابت حدیث، صحیح‌تر و استوارتر از این حدیث روایت نشده است» (ابن‌حنبل، 1414ق.، ج12: 235). صحیفةالنّبی نیز یکی از آثار مهمّ مکتوب به جا مانده از زمان پیامبر است. این صحیفه در کتب اهل سنّت به صحیفة علی(ع)مشهور است. این صحیفه به املای شخص نبیّ اکرم(ص)و خطّ حضرت امیر(ع) نگاشته شد و مطالبی پیرامون عقل، مقدار دیه و احکام آزاد کردن اسیران را در بردارد. می‌توان گفت این نخستین کتابی است که فرمایش‌های پیامبر اکرم(ص)در آن جمع‌آوری شده است (ر.ک؛ الطّهرانی، 1387ق.، ج 2: 306). این روایت به واسطة ابن‌صلاح نیز نقل شده است (ر.ک؛ ابی‌عمر، 1416 ق.: 395). همچنین از پیامبر بارها و به طرق مختلف این حدیث شنیده شده است که فرمودند: «قَیِّدُوا العِلمَ بِالکِتَابَةِ: دانش را با نگاشتن حفظ کنید» (الخطیب البغدادی، 1974م.: 69). دکتر صبحی صالح نیز خاطرنشان می‌کند: «کتاب‌ها و اسناد تاریخی ما اثبات می‌کند که کتابت حدیث در عصر خود پیامبر صورت می‌گرفت و تا قرن دوم هجری به تأخیر نیفتاده است» (صالح، 1428ق.: 33).

عبدالله بن عمرو بن عاص نیز می‌گوید: «من هر آنچه از پیامبر می‌شنیدم، می‌نوشتم و با این کار، می‌خواستم از تباهی آنها جلوگیری کنم. قریش مرا از این کار بازداشتند و گفتند: هر آنچه از پیامبر می‌شنوی، می‌نویسی، حال آنکه پیامبر بشری است که در حال خشنودی و ناخشنودی سخن می‌گوید؟! من از نوشتن بازایستادم و سخن قریشیان را به پیامبر بازگفتم. پیامبر فرمود: أُکتٌُب فَوَالَّذِی نَفسِی بِیَدِهِ مَا خَرَجَ مِنهُ إِلاَّ حَق (بنویس به خداوند سوگند از این (اشاره به دهان مبارک،) جز حق خارج نخواهد شد) » (التّرمذی، بی‌تا، ج4: 145).

از رافع بن خدیج نیز منقول است: «ما در حال گفتگو بودیم که پیامبر بر ما گذشت و فرمود: دربارة چه چیز گفتگو می‌کنید؟ گفتیم: دربارة آنچه از شما شنیده‌ایم. فرمود: گفتگو کنید و بدانید که آنکه بر من دروغ بندد، جایگاهش آتش خواهد بود. پیامبر رفت و گروهی که گفتگو می‌کردند، ساکت شدند. پیامبر بازگشت و از سکوت ایشان سؤال کرد. گفتند: به خاطر سخنی است که از شما شنیدیم (یعنب آنکه بر من دروغ بندد...). پیامبر فرمود: اِنِّی لَم اَرِد ذَلِکَ؛ اِنَّمَا اَرَدتُ مَن تَعَمَّدَ ذَلِکَ: من آنچه را شما پنداشته‌اید، اراده نکرده‌ام، بلکه مرادم کسی بود که به عمد بر من دروغ بندد» (الخطیب البغدادی: 72). پیامبر(ص)حتّی در لحظات آخر عمر تأکید بر کتابت داشتند: «هنگامی که پیامبر(ص)در بستر احتضار بودند، فرمودند: قلم و کاغذی حاضر کنید تا برای شما مطلبی بنویسم تا پس از من هرگز گمراه نشوید. به دنبال این فرمایش، خلیفة دوم چشم در چشم حضرت دوخته، گفت: «اِنَّ الرَّجُلَ لَیَهجُرَ وَ حَسبُنَا کِتَابَ اللّهِ. یعنی این مرد هذیان می‌گوید، کتاب خدا ما را کفایت می‌کند». همراهان وی نیز او را تصدیق کردند و مانع از نوشتن شدند. هنگامی که بعضی از اصحاب پیامبر اکرم(ص)به این سخنان اعتراض کردند و سر و صداها برخاست، آن گرامی فرمودند: بلند شوید و از نزد من بیرون بروید. دیگر آن حضرت چیزی ننوشتند. دلیل آن را خود حضرت فرمودند: «دیگر بعد از این گفتار و جسارت چه فایده که بنویسم. یعنی کسی که در حضور من، چشم در چشم من دوخته است و می‌گوید: «اِنَّ الرَّجُلَ لَیَهجُرَ». اگر هم چیزی بنویسم، پس از مرگ من با جرئت و جسارت بیشتر انکار خواهد کرد» (صالح، 1428ق.: 33). همچنین دکتر صبحی صالح خاطرنشان می‌کند: «شایسته نیست به انتظار عصر عمر بن عبدالعزیز باشیم تا برای اوّلین بار نام «تدوین حدیث» یا تلاش برای کتابت احادیث را بشنویم؛ زیرا کتاب‌ها و اسناد تاریخی ما اثبات می‌کند که کتابت حدیث در عصر خود پیامبر صورت می‌گرفته است و تا قرن دوم هجری به تأخیر نیفتاده است» (همان). دکتر نورالدّین عتر نیز اظهار می‌دارد: «احادیث بسیاری از تعدادی از صحابه به دست ما رسیده که در حدّ تواتر است و کتابت حدیث در عصر پیامبر را ثابت می‌کن» (عتر، 1401ق.: 40). همچنین وی در این باره اظهار می‌کند: «حقیقتاً انکار تدوین حدیث در عصر پیامبر اسلام منصفانه و علمی نیست. روایات متعدّدی با سندهای معتبر در مراجع مختلف اهل سنّت در حدّ تواتر وجود دارد که اهتمام به تدوین را به ثبوت می‌رساند» (همان).

5ـ5) شبهة پنجم و پاسخ آن

چنان‌که پیش از این یاد شد، قرآنیّون گفته‌اند:« قرآن نیاز به تفسیر ندارد؛ زیرا در جایی تفسیر لازم است که متنی معقّد و پیچیده وجود داشته باشد و چون قرآن، عربی مبین است، لذا احتیاج به تفسیر ندارد و نیز نیازی به سنّت نبوی برای تفسیر قرآن نیست».

پاسخ این شبهه از مطالب گذشته روشن است؛ زیرا قرآن خود فرموده که مشتمل بر محکم و متشابه است و از سویی، پیامبر(ص)را به عنوان مبیّن، مفسّر و معلّم معرّفی کرده است. بنابراین، اگر پیامبر(ص)مبیّن و معلّم قرآن است، پس سنّت قولی و عملی او در مقام بیان تفسیر و تعلیم کتاب باید حجّیّت داشته باشد.

همچنین گفته‌اند: «اگر اخبار پیامبر(ص)احکامی را ارائه کند که در قرآن نیامده است، این خود نوعی معارضه با قرآن می‌باشد و از آنجا که اخبار «ظنّی الصّدور» است، نمی‌تواند با قرآن که قطعی‌الصّدور است، معارضه کند و اگر احکامی که در اخبار آمده، مؤیّد همان احکامی است که در قرآن آمده است، در این صورت، پیروی از امر قرآن است و نه سنّت». پاسخ این شبهه نیز از مطالب گذشته معلوم است؛ زیرا وقتی حجّیّت سنّت قولی و فعلی پیامبر(ص)یا عقل و نقل ثابت گردید، مشکلی پیش نمی‌آید و کتاب و سنّت هر دو حجّیّت دارند، چه قرآن بفرماید: «أُوفُوا بِالعُقُودِ» (المائده/ 1) و چه در اخبار آمده باشد؛ مثلاً: «اَلوَفَاءُ بِالعُهدِ وَاجِبٌ». به علاوه، حکم در روایات که ظاهراً در قرآن نیامده باشد، به معنای معارضه با قرآن نیست؛ زیرا تعارض عبارت است از «تَکَاذُبُ الدَّلِیلَین» و در صورت مفروض، قرآن نسبت به آن حکم ساکت است. در نتیجه، تعارض هم به وجود نمی‌آید.

6ـ5) شبهة ششم و پاسخ آن

قرآنیّون گفته‌اند: «در سنّت نبوی (یعنی اخبار و روایات منقوله از آن حضرت،) وضع حدیث و جعل اخبار در حدّی گسترده صورت گرفته، لذا نمی‌توان به اخبار حاکی از سنّت اعتماد کرد و در نتیجه، حجّیّتی هم ندارد».

پاسخ این شبهه نیز کاملاً روشن است؛ زیرا در طول قرون متمادی گذشته دانشمندان فریقین در علوم حدیث کوشیده‌اند و راههای تمییز صحیح از سقیم را در پیش پای دانش‌پژوهان قرار داده‌اند و مؤلّفان محقّق و آگاه به علل حدیث در این مورد توانسته‌اند کارهای عمیق و ارزنده‌ای انجام دهند و به پالایش حدیث بپردازند. با وجود چنین تلاش‌ها و عرضة معیارهای سنجش و پالایش دیگر جایی برای تشکیک‌های قرآنیّون باقی نمی‌ماند و چقدر این سخن بعضی از قرآنیّون سخیف است که نوشته‌اند: «وحی در مدّت طولانی نازل می‌شد، ولی شرع هنوز کامل نشده بود و جایی برای اجتهاد در تشریع وجود نداشت و نیز آنگاه که وحی از حیث نزول کامل گردید و از نگاه قرآن دین تکمیل شد، نقش پیامبر(ص)هم به پایان رسید و بعد از آنکه امانت رسالت را اداء و قرآن را به مردم رسانید، رحلت فرمود. لذا سنّت نبوی جایگاه رسمی چون قرآن ندارد، بلکه صرفاً برای استیناس و بیان مورد استفاده قرار می‌گیرد، نه برای استدلال و اثبات حکمی از احکام، و نیز چون سنّت نبوی جایگاه قرآن را ندارد و از حجّیّت برخوردار نیست و صرفاً برای شاهد گرفتن و تأیید از آن استفاده می‌شود، پس آنکه به سنّت تمسّک می‌کند، با کسی که به سنّت تمسّک نمی‌کند، همسانند و فعل هر دو مقبول است» (منصور جوده، 1416ق.: 663).

این سخن هم باطل و سخیف است؛ زیرا طبق دلایلی که گذشت، سنّت هم مثل قرآن حجّت است و آن همه تأکید که در قرآن در باب أسوه بودن پیامبر(ص)و اطاعت از وی آمده، در صورت حجّیّت نداشتن، بی‌ارزش خواهد بود.لیکن بر خلاف قرآنیّون، علمای فریقین بر این نکته تأکید کرده‌اند که اگر صحّت روایت منسوب به پیامبر(ص)ثابت گردید، دیگر فرقی بین منزلت و جایگاه آن با قرآن وجود نخواهد داشت و همان طور که عمل به مقتضای قرآن واجب است، عمل به مقتضای آن روایت هم واجب خواهد بود و این سخن مورد اتّفاق علمای قدیم و معاصر امّت می‌باشد (ر.ک؛ سعید منصور، 1993م.: 469 و الحکیم، 1979م.: 126 و طباطبائی، 1391ق.، ج 16: 288).

نتیجه‌گیری

می‌توان نتایج این بحث را در چند نکته خلاصه کرد:

1ـ قرآنیّون سنّت محمّدی را مطلقاً فاقد اعتبار و حجّیّت می‌دانند؛ زیرا معتقدند سنّت پیامبر گرامی اسلام با توجّه به بشر بودن و در نتیجة جایزالخطا بودن، محلّی از اعتبار و الزام ندارد.

2ـ بسیاری ازحقایق ثابت دین اسلام که در تضاد با استنتاج‌ها وجهت‌گیری‌های قرآنیّون است، مورد غفلت آنان قرار گرفته است؛ مانند آیة شریفة ﴿...وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا...﴾ (الحشر/7) که اگرچه سبب نزول آن خاص باشد، ولی بنا بر این قاعدة قرآنی معروف که گوید: «العِبرَةُ بِعُمُومِ اللَّفظِ لاَ بِخُصُوصِ السَّبَبِ»، دلالت آن عامّ است. قرآنیّون پس از آنکه مدلول آیه را به سیاق و سبب نزول محدود کردند، استدلال آوردند که منظور از نهی در آیه، نهی پیامبر از کتابت هر چیز جز قرآن است!

3ـ قرآنیّون قرآن را مطابق با نظرهای خود تأویل و تفسیر می‌کنند، اسباب النّزول و روایات تفسیری را ردّ می‌کنند، با این اعتقاد که اوّلاً قرآن نیاز به تفسیر نداردو ثانیاً سنّت وحی نیست و حجّیّت ندارد و ده‌ها آیه‌ای را که به پیروی از پیامبر اکرم(ص)امرکرده، پیروی از قرآن و رسول را همان قرآن تفسیر می‌کنند.

4ـ عصمت پیامبر(ص)، اسوه بودن و هادی بودن و اطاعت مطلقه از وی که بر اساس قرآن اثبات شده، ایجاب می‌کند که سنّت آن حضرت قولاً و عملاً بر همة اعصار حجّت باشد.

قرآن کریم.
ابن‌الجوزی، ابوالفرج عبدالرّحمن. (1404ق.). زاد المسیر فی علم التّفسیر. بیروت: المکتب الإسلامی.
ابن‌حنبل، احمد. (1414ق.). مسند أحمد بن حنبل. ط 2. بیروت: دار الفکر، ط 2.
ابی‌عمر، عثمان بن عبدالرّحمن. (1416ق.). مقدّمة ابن‌الصّلاح فی علوم الحدیث. بیروت: دار الکتب العلمیّة.
ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر. (بی‌تا). تفسیر القرآن العظیم. تحقیق عبدالعزیز غنیم. مصر: دار الشّعب.
ابن‌منظور، محمّد بن مکرم. (بی‌تا). لسان‌العرب. بیروت: دار صادر.
الأعظمی، محمّدمصطفی. (1409ق.). دراسات فی الحدیث النّبوی وتاریخ تدوینه. ط 2. بیروت: المکتب الإسلامی.
بخاری، محمّد بن اسماعیل. (1405ق.). الجامع الصحیح. بیروت: نشر عالم الکتب.
جصّاص، احمد بن علی. (1405ق.). أحکام القرآن. بیروت: دار احیاء التراث العربی.
جوادی آملی، عبدالله. (1381). تفسیر موضوعی قرآن کریم. قم: مرکز نشر اسراء.
الحکیم، محمّدتقی. (1979م.). الأصول العامة للفقه المقارن. قم: مؤسسة آل البیت(ع).
حلّی، حسن بن مطهّر. (بی‌تا). کشف المراد فی شرح تجرید الإعتقاد. تحصیح حسن حسن‌زادة آملی. قم: جامعة مدرّسین.
خادم‌حسین، الهی‌بخش. (1405ق.). القرآنیّون و شبهاتهم حول السّنّة. الطائف: مکتبة الصّدیق.
الخطیب البغدادی، أبی‌بکر أحمد. (1974م.). تقیید العلم. حقّقه یوسف العش. ط 2. بیروت: دار احیاء السّنّة النّبویّة.
خرّمشاهی، بهاء‌الدّین. (1364). تفسیر و تفاسیر جدید. طهران: نشر کیهان.
الذّهبی، محمّدحسین. (2000م.). التفسیر والمفسّرون. ج 2. القاهرة: مکتبة وهبة.
رشیدرضا، محمّد. (بی‌تا). مجلّة المنار. ش10.
السّبحانی، جعفر. (بی‌تا). العقیدة الاسلامیةعلی ضوء مدرسة أهل البیت (علیهم‌السّلام). ترجمة جعفر الهادی. بیروت: الوکالة العالمیّة للتّوزیع.
سعد، رستم. (2008م.). الفرق والمذاهب منذ البدایات. ط 1. الدّار البیضاء.
سعید منصور، محمّد. (1993م.). منزلة السّنّة فی الکتاب. القاهرة: مکتبة وهبة.
شحرور، محمّد. 01992م.). الکتاب والقرآن؛ قرائةمعاصرة، بیروت: شرکة المطبوعات.
شریف رضی، محمّد بن حسین. (2004م.). نهج‌البلاغه. شرح محمّد عبده. قم: انتشارات لقاء.
شوکانی، محمّد بن علی. (1404ق.). فتح القدیر الجامع بین فنّی الروایةوالدرایة مِن علم التّفسیر. بیروت: المکتب الإسلامی.
صالح، صبحی. (1428 ق.). علوم الحدیث ومصطلحه. ط 1. قم: ذوی القربی.
صبحی منصور، احمد. (2006 م.). القرآن و کفی. (5/ یولیو/ 2006)؛ www.ahl-alquran.com/arabic/main.
ـــــــــــــــــــ . (2007م.). البخاری ورشاد خلیفة؛ .www.ahl-alquran.com
طباطبائی، محمّدحسین. (1391ق.). المیزان فی تفسیر القرآن. بیروت: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات.
طبری، ‌جریر. (1413ق.). تاریخ الأمم و الملوک. بیروت: مؤسّسة عزّالدّین للطّباعة والنّشر.
الطّهرانی، آقابزرگ. (1387ق.). الذّریعة إلی تصانیف الشّیعة. ط 1. طهران: المکتبة الإسلامیّة.
عبدالخالق، عبدالغنی. (1413م.). حجّیّة السّنّة. ط 2. مصر: المنصورة دار الوفاء.
عتر، نورالدّین. (1401ق.). منهج النقد فی علوم الحدیث. ط 2. دمشق: دار الفکر.
فیضیان، محسن. (1389). «بی‌اعتباری سنّت همراه با اعتباربخشی خاص به قرآن». سایت الهیّات شیعه؛www.elahiyat_shia.ir.
فوزی، رفعت عبدالمطّلب. (1400ق.). توثیق السّنّة فی القرن الثّانی الهجری؛ أسسه واتّجاهاته. ط 1. مصر و القاهرة: مکتبة الخانچی.
کلینی، محمّد بن یعقوب. (1426ق.). الکافی، بیروت: مؤسّسة الأعلمی.
مجلسی، محمّدباقر. (1405ق.). بحارالأنوار. بیروت: دار احیاء التّراث العربی.
مزروعة، محمود محمّد. (بی‌تا). شبهات القرآنیین حول السّنّة النّبویّة. سایت منتدی التّوحید؛ www.eltwhed.com.
مطعنی، عبدالعظیم ابراهیم. (1420ق.). الشّبهات الثّلاثون. القاهرة: مکتبة وهبة.
منصور جوده، اسماعیل. (1416 ق.). تبصیر الأمّة بحقیقة السنّة. بی‌جا: بی‌نا.
مؤدّب، سیّدرضا. (1386). تاریخ الحدیث. قم: انتشارات دانشگاه.
الهندی، احمدخان. (بی‌تا). تفسیر القرآن وهو الهدی والفرقان. ج 1. ترجمة محمّدتقی فخر داعی گیلانی. طهران: مطبعة آفتاب.
یعقوبی، احمد. (بی‌تا). تاریخ الیعقوبی. قم: نشر فرهنگ اهل بیت(ع).