نویسندگان

1 فارغ التحصیل

2 دانشگاه شهید مدنی آذربایجان

چکیده

تحقیر با گفتار و عمل، برای استهزاء است و استهزاکننده با انجام کاری که دلالت بر سبکسری دیگری می‌کند، در طلب تحقیر اوست. شاید مشکل بتوان پذیرفت که «تحقیر و استهزا» به عنوان یک رفتار اجتماعی ارزشی و عمل مثبت، دارای وجه مقبول و مشروعی باشد؛ زیرا از آنجا که تحقیر و استهزا به معنای سبک کردن شخص می‌باشد و با توجّه به نوع کارکردها و انگیزه‌هایی که در آن وجود دارد، رفتاری ناپسند و ناهنجار، مخالف حکم عقلایی و کرامت انسانی به دلیل استهزا و تحقیر است، ولی می‌تواند احکام متضاد و متقابلی داشته باشد. با نگاهی به آموزه‌های قرآنی، این عمل نه تنها می‌تواند وجه مثبتی نیز داشته باشد، بلکه در مقام بازدارندگی یا مجازات بعضی افراد باید به کار گرفته شود تا تأثیر مثبتی در جامعه داشته باشد. یکی از عوامل این تأثیر مثبت از نظر قرآن، ترور شخصیّت برخی افراد، از طریق «استهزا و تحقیر» می‌باشد؛ از جمله هم‌ردیف قرار دادن با چهارپایان در رابطه با کسانی که ویژگی‌های زیر را دارند: عدم تعقّل نسبت به آیات الهی، استفاده نکردن از علوم برای رسیدن به خداوند، توجّه نکردن به فقرا، همنشینی با اهل باطل، غافل بودن از آیات انفسی و آفاقی، تکذیب پیامبران و ... استهزای خدا نیز بدون دلیل نیست و می‌تواند چند مفهوم و هدف داشته باشد که از آن جمله است: مجازات استهزاکنندگان با استهزای آنان، بی‌ضرر نشان دادن استهزای منافقان، استهزا بر اساس سنّت املا و استدراج، تخطئة استهزاکنندگان، تفاوت نتیجة کردار منافقان با آنچه در دنیا داشتند و... که در این تحقیق، سعی بر آن است تا مشخّص شود، چه کسانی استحقاق این اهانت و استهزای الهی را دارند و مفهوم استهزای الهی چیست و چه تفاوتی با استهزای بشر دارد.

کلیدواژه‌ها

عنوان مقاله [English]

Interpretive Analysis Involve a Mockery of the Quran

نویسندگان [English]

  • jamshid bayat 1
  • samad abdolahi 2

1 فارغ التحصیل

چکیده [English]

It may be difficult to accept "humiliation" as a valuable and positive social behavior and accept it as legitimate because it is meant as an insult and humiliation to the person's styles, and the type of functions and incentives where there is abnormal behavior which is unacceptable and contrary to human dignity causing offense. However, it can be a reciprocal conflicting rulings. A look at the teachings of the Quran shows that it can not only have a positive aspect but also a deterrent or punishment dimension which can be applied to some people to yield a positive impact on society. One of these positive effects are character assassination through humiliation and equalizing people with animals having the following characteristics: lack of consideration of Quran’s Verses, disregarding sciences to reach and understand God, not paying attention to the poor people, falsehood company, being unaware of the signs of the Quran, denying the messengers.  In addition to identifying these factors, this study tries to determine what God's creatures deserve contempt and disdain.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Signs
  • Insult
  • Humiliate
  • Character assassination

از آنجا که «استهزا و تحقیر» یک رفتار اجتماعی است، شاید مشکل بتوان آن را به عنوان یک هنجار اجتماعی پذیرفت و برای آن وجه مقبول یافت و به عنوان یک عمل مثبت مورد تأیید قرار داد. برای استهزا و تحقیر، به سبب نوع کارکردها و انگیزه‌ای که در انجام آن وجود دارد، احکام متضاد و متقابلی را می‌توان صادر کرد. بنا بر این دیدگاه،مسئلة مرزها و شرایط و حدود جواز یا حرمت یا وجوب استهزا مطرح می‌شود و از آنجا که « استهزا و تحقیر» به معنای «سبک داشتن کسی، خوار گردانیدن و مسخره کردن» می‌باشد، پس اهانت کردن یا استهزا نمودن به معنای «سبک کردن شخص» است و هدف از استهزا و تحقیر، از میان بردن جایگاه، شخصیّت و اعتبار دیگری است که از آن به عنوان «ترور شخصیّت» نیز یاد می‌شود. سؤال این است که آیا رواست که فردی را تحقیر و مورد استهزا قرار داد و «شخصیّت» آنها را ترور کرد؟ به این دلیل که ترور شخصیّت و حقیر کردن از نظر اجتماعی، عملی ناپسند و رفتاری ناهنجار است؛ زیرا این رفتاری است که کرامت انسانی را مخدوش می‌سازد و حکم عقلانی این است که هر کار و رفتاری که کرامت انسانی را مخدوش می‌کند، ناپسند و قبیح است و از آنجا که احکام اسلامی بر اساس فطرت و اصول عقلانی سامان یافته است و هیچ گونه مخالفت با احکام و مستقلاّت قطعی عقل را برنمی‌تابد، حکم عقل را تأیید و امضا می‌کند؛ زیرا بر اساس قاعدة معروف و معتبر «کُلُّ مَا حَکَمَ بِهِ العَقلُ، حَکَمَ بِهِ الشَّرعُ»، اسلام نیز حکم عقل به قباحت استهزا و اهانت به شخصیّت و کرامت انسانی را تأیید می‌کند و اگر عقل، حکم به قباحت استهزا و نحقیر شخصیّت و کرامت انسانی می‌کند،‌ شریعت اسلام نیز آن را حرام دانسته است و این عمل را گناه برمی‌شمارد.

بنابراین، در هر موردی که دربارة جواز و حرمت آن شکّ و تردید شود،‌ اصل در قباحت عقلانی و حرمت شرعی استهزا و تحقیر است، چرا که اصل، تکریم انسان و حفظ شخصیّت اجتماعی اوست و تفاوتی میان افراد نیست و تنها زمانی از این اصل خارج می‌شویم که دلیل خاصّ عقلی یا شرعی داشته باشیم.

1ـ لزوم موردی استهزا و تحقیر شخصیّت افراد

با نگاهی به آموزه‌های قرآنی،‌ گاهی تحقیر و استهزا می‌تواند وجه مثبتی نیز داشته باشد. پس نمی‌توان استهزا و تحقیر را همواره به عنوان یک عمل ناهنجار اجتماعی تعریف کرد و آن را از رذایل اخلاقی برشمرد، بلکه به نظر می‌رسد که گاه به عنوان یک هنجار اجتماعی و ارزشی در مقام بازدارندگی یا مجازات باید به کار گرفته شود تا تأثیر مثبتی در جامعه داشته باشد و با نگاه به آموزه‌های قرآنی روشن می‌شود که در مواردی مجاز دانسته شده که به شخصی اهانت شود یا مورد استهزا قرار گیرد (ر.ک؛ البقره/ 15؛ الأعراف/ 176؛ المؤمنون/ 108 و محمّد/ 12) و آن در مواردی است که افرادی، رفتاری خصمانه در پیش گیرند و یا به خدا و پیامبرش متعرّض شوند (ر.ک؛ الحجر/ 11؛ الرّوم/ 10؛ الأعراف/ 179؛ الجمعه/ 5؛ البقره/ 171؛ المدّثر/ 41ـ49 و التّوبه/ 65). البتّه گاه این جواز به حدّ لزوم و وجوب می‌رسد؛ بدین معنا که باید اقدام به «ترور شخصیّت» کسی کرد که علیه اسلام موضع‌گیری منفی کرده است و به جنگ روانی علیه اسلام اقدام نموده است. در حقیقت، یکی از ابزارهای مهم در جنگ روانی،‌ ترور شخصیّت است که از طریق «استهزا و تحقیر» دشمنان انجام می‌گیرد. عنوان‌هایی چون مغزهای الکلی، خَران باربر، سگان لَه‌لَه زن و مانند آن برای تحقیر، استهزا و ترور شخصیّت به کار می‌رود تا شخص از جایگاه اجتماعی خود سقوط کند و بی‌ارزش و بی‌اعتبار گردد. با توجّه به این دلایل است که خداوند در بسیاری از آیات قرآن کریم دشمنان خود را با عباراتی تحقیرآمیز،‌ ترور شخصیّت می‌کند تا در جامعه سرافکنده شوند. گاه گروه‌های اجتماعی و جریان‌های ضدّ اسلامی را مورد هجوم قرار می‌دهد و افرادی را که مدّعی خِرَد و شعور هستند، به افرادی سفیه و بی‌خِرَد و بی‌شعور همانند می‌کند که در بیابان تاریک سرگردان هستند و واژگونه حرکت می‌کنند و میان حقّ و باطل همیشه در تذبذب و آمدوشد و نوسان هستند.

بنابراین،‌ یکی از شیوه‌های جنگ روانی خدا در قرآن، ترور شخصیّت دشمنان عنود و لجوج اسلام و پیامبر(ص) از طریقِ «استهزا و تحقیر» می‌باشد که در این مقاله، سعی بر آن است که پس از بررسی لغوی و اصطلاحی به تحلیل این عوامل و کسانی پرداخته شود که مستحقّ «استهزا و تحقیر» از سوی خدا می‌باشند.

2ـ معناشناسی اهانت، تحقیر و استهزا

2ـ1) معنی لغوی اهانت و تحقیر

ابن‌منظور در این باره می‌گوید: «اهانت یا توهین، واژه‌ای عربی است که از ریشة «وهن» به معنای سُستی گرفته شده است» (ابن‌منظور، 1414ق.، ج 13: 453). دهخدا نیز توهین را سُست کردن، سُست گردانیدن، سُست شمردن، حقیر و سبک داشتن معنا کرده است (ر.ک؛ دهخدا، 1373: مادّة وهن).

2ـ2) معنی لغوی استهزا

«هزء؛ مزاح و شوخی آرام و پنهانی، و به معنی ریشخند وتمسخر است. استهزاء به معنی طلب ریشخند و تمسخر است» (راغب اصفهانی، 1412ق.: مادّة هزو). «هَزُء و هُزُو به معنی مسخره کردن است که حکایت از استخفاف مسخره‌شده دارد. استهزاء نیز به معنی مسخره کردن است ﴿قُل اَبِاللهِ وَ آیَاتِهِ و رَسُولِهِ تَستَهزِؤُنَ﴾ (التّوبه/ 65)؛ ﴿وَلاَ تَتَّخِذُوا آیَاتِ اللهِ هُزُواً﴾ (البقره/ 231). ﴿هُزُواً﴾ به ضمّ هاء و زاء، یازده بار در قرآن آمده است و همه مصدر به معنی مفعول هستند؛ یعنی مَهزوءٌ بِهِ و مسخره شده و به معنی بی‌ارزشی است» (قرشی، 1361، ج 7: 154).

شیخ طوسی می‌گوید: «استهزاء طلب هزء به ایهام امری است که در کسی که در او غفلت است، حقیقتی ندارد و هُزء ضدّ جدّیّت است» (طوسی، بی‌تا، ج 1: 410).

2ـ3) معنای اصطلاحی اهانت و تحقیر

واژة «وهن» نیز در قرآن کریم به دو معنا به کار رفته است:

الف) ضعف و سُستی روحی و اخلاقی

قرآن در این باره می‌فرماید: ﴿...فَمَا وَهَنُواْ لِمَا أَصَابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ...: ... در برابر آنچه در راه خدا به آنان مى‏رسید، سُست و ناتوان نشدند (و تن به تسلیم ندادند)...﴾ (آل‌عمران/ 146) که راغب نیز در ذیل آیه می‌گوید: «وهن، ضعف در اخلاق می‌باشد» (راغب اصفهانی، 1412ق.: مادّة وهن).

ب) ضعف خلقتی

دربارة این معنا می‌توان به این دو آیه اشاره کرد: ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی...: گفت: پروردگارا! استخوانم سست شده...﴾ (مریم/4) و ﴿...وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنکَبُوتِ...: در حالى که سُست‏ترین خانه‏ها، خانة عنکبوت است...﴾ (العنکبوت/41) که منظور، ضعف خَلقی می‌باشد (ر.ک؛ قرشی، 1371، ج 6: 327).

در اصطلاح قرآنی، «وهن» به پدیدار شدن ضعف در اثر بروز علّتی در بدن یا عمل یا فکر و یا مقام گفته می‌شود (ر.ک؛ مصطفوی،1360: مادّة وهن). بنابراین، اهانت به معنای سُست کردن و هر گونه رفتاری، اعمّ از قول، فعل، کتابت و اشاره است که به گونه‌ای موجب وهن حیثیّت مخاطب در نظر افراد متعارف و معمولی جامعه گردد. معنای حقوقی این واژه نیز با معنای لغوی آن سازگاری دارد و در اصطلاح به سُست گردانیدن و تحقیر وجود معنوی و حیثیّت مجنی‌علیه گفته می‌شود؛ به عبارت دیگر، توهین (یا اهانت) کاری است که متضمّن اسناد و اخبار نیست و به نحوی از انحا در حیثیّت فرد متضرّر از این جُرم، نوعی وهـــن وارد کند (ر.ک؛ لنگرودی، 1388: 182). بنابراین، در توهین، الفاظی به کار می‌رود که به حیثیّت طرف لطمه وارد می‌کند.

2ـ4) معنای اصطلاحی استهزاء

اصطلاح قرآنی استهزا از معنی لغوی آن متمایز نیست، ولی هرگاه دربارة خدا مطرح شود، معنی لغوی آن با توابع آن از خدا صادر نمی‌شود، چراکه استهزا مانند لهو و لعب از خدا صحیح نیست. خدا برتر از این امور است و در آیه‌ای مثل آیة ﴿اللّهُ یَسْتَهْزِىءُ بِهِمْ وَیَمُدُّهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ﴾(البقره/ 15)، بدین معناست که خدا به پاداش همان استهزای ایشان، آنها را مجازات می‌کند؛ یعنی آنها را مهلت می دهد تا مدّتی و آنگاه ناگهانی آنها را فرومی‌گیرد. این مهلت دادن به ایشان، برای استهزای آنهاست. ازجایی که فریفته و مغرور به خود شده بودند و مغرور به استهزای خود، مثل استدراج است؛ یعنی آن گونه که خود نمی دانستند و یا به این معنی است که آن قدر استهزاء کردند که به این عمل شناخته شدند (ر.ک؛ راغب اصفهانی، 1412ق.: مادّة هزو).

علاّمه طبرسی «یستهزئون» را به معنی «یَهزَئون» دانسته که مثل «یَستَسخِرُون» است که به معنی «یَسخَرون» می‌باشد (ر.ک؛ طبرسی، 1406ق.، ج 1: 140).

3ـ استهزاء و ارتباط آن با تحقیر و اهانت

تحقیر و اهانت به دیگران، خواه با گفتار باشد یا عمل، استهزاء است و چون استهزاءکننده با انجام دادن کاری که دلالت بر خفّت و سبکسری دیگری می‌کند، در پی تحقیر اوست و حقیر شدن او را می‌خواهد، این معنا در قالب باب استفعال بیان می‌شود (ر.ک؛ جوادی آملی، 1378، ج 2: 282).

4ـ مراتب استهزای منافقان

استهزاء و تمسخر دیگران گرچه در همة موارد، ناروا و حرام است (لَا یَسْخَرْ قَومٌ مِّن قَوْمٍ...) (الحجر/ 11)، امّا مراتب قُبح آن نسبت به موارد اِستهزاء متفاوت است. منافقان گاهی اولیای الهی، گاه امام و پیامبر(ع) و گاهی نیز آیات الهی را مسخره می‌کردند. استهزای مؤمنان گرچه فسق است، امّا استهزای خدا، رسول و آیات الهی، همتای کفر است: ﴿... قُلْ أَبِاللّهِ وَآیَاتِهِ وَرَسُولِهِ کُنتُمْ تَسْتَهْزِؤُونَ * لاَ تَعْتَذِرُواْ قَدْ کَفَرْتُم بَعْدَ إِیمَانِکُمْ...﴾ (التّوبه/ 65ـ65). البتّه استهزای مؤمنان هم اگر به دلیل وصف ایمان آنان باشد، همان کفر است؛ زیرا عُصارة چنین استهزای علمی و عمدی، همان استهزای وحی و رسالت است، نه اشخاص معیّن.

هدف منافقان از ابراز ایمان در نزد مؤمنان، تنها استهزای مؤمنان بود (إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُونَ) و از این کار، هیچ غرض عُقَلایی برای خود یا دیگران نداشتند (وَلَئِن سَأَلْتَهُمْ لَیَقُولُنَّ إِنَّمَا کُنَّا نَخُوضُ وَنَلْعَبُ) (التّوبه/ 65) (ر.ک؛ جوادی آملی، 1378، ج 2: 285).

5ـ اعتراف منافقان به استهزای مؤمنان

منافقان تصریح می‌کنند که در برخورد ما با مؤمنان، تنها کار ما استهزای آنان است (إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُونَ) (ر.ک؛ همان: 284).

6ـ تأویل استهزای الهی

جایز نیست که حقیقت اسهزاء از جانب خداوند انجام پذیرد، چراکه آن، مسخره کردن است و معنای استهزا از جانب خدا به گونه‌هایی قابل تأویل است که از آن جمله موارد زیر است:

1ـ استهزای خدا به منزلة جزای بر استهزاست؛ یعنی خدا به سبب استهزا کردن منافقان، آنها را مجازات می‌کند. گاهی یک چیزی به اسم جزای آن نامیده می‌شود، همان‌گونه که جزا به اسم آنچه مستحقّ آن است، نامیده می‌شود، آن‌گونه که خدای متعال فرمود: ﴿وَجَزَاء سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌمِّثْلُهَا...﴾ (الشّوری/ 4)؛ ﴿ وَمَکَرُواْ وَمَکَرَ اللّهُ...﴾ (آل‌عمران/ 54) و ﴿وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُواْ بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم...﴾ (النّحل/ 126) و اوّلی عقوبت نیست و عرب می‌گوید: «الجَزاءُ بِالجَزاءِ» و اوّلی جزا نیست (ر.ک؛ طوسی، بی‌تا، ج 1: 410) و این وجه جایز است، چراکه حکم جزا باید مساوی فعل باشد (ر.ک؛ طبرسی، 1406ق.، ج 1: 141).

در این راستا است آنچه حسن‌بن علیّ بن فضّال از پدرش نقل می‌کند که از امام رضا(ع) دربارة معنای استهزای الهی سؤال کردند و حضرت فرمود: «خدای متعال، مسخره و استهزاء نمی‌کند و مکر و خدعه نمی‌ورزد، ولی منافقان را برای سُخریّة ایشان مجازات می‌کند. خدا خیلی برتر است از آنچه ظالمان درباره‌اش می‌گویند» (حویزی، بی‌تا، ج 1: 35).

توضیح اینکه این صفات، صفات فعلی خداست، نه صفات ذاتی اوّل. اوصاف فعلی از مقام فعل خدا انتزاع می‌شود، نه از مقام ذات او. کارهای خدا دربارة تبهکارانِ کفرپیشه و منافق، به عنوان کیفر است، نه آنکه ابتدا چنین اموری را دربارة برخی انسان‌ها روا دارد. آنگاه از کار خدا که نسبت به کافران و منافقان عنوانِ کیفر دارد، عناوین یادشده انتزاع می‌شود (ر.ک؛ جوادی آملی، 1378، ج 2: 292).

2ـ قول دیگر این است که وقتی استهزای آنها به خودشان بازگردد، جایز است که گفته شود: «خدا آنان را استهزا می‌کند». مقصود این است که استهزای ایشان جز خودشان به کسی ضرر نمی‌رساند و خدا آنها را هلاک می‌کند (ر.ک؛ طوسی، بی‌تا، ج 1: 410).

3ـ مقصود از استهزای خدا، تخطئه و جاهل دانستن آنها در کفرشان و اصرار بر ضلالت ایشان است. عرب یک چیز را در جای چیزی که نزدیک آن است، قرار می‌دهد (ر.ک؛ طبرسی، 1406ق.، ج 1: 141).

4ـ قول دیگر این است که استهزا از جانب خدا، املاست که آن را اغفال می‌پندارند (ر.ک؛ همان؛ به نقل از امالی سیّد مرتضی، ج 2: 145)؛ یعنی به آنها استدراج کند و از جایی که نمی‌دانند، ایشان را هلاک سازد. از ابن‌عبّاس در این باب روایت شده است که در معنی استدراج می‌گوید: «هرگاه آنها خطایی کنند، خدا نعمت جدیدی بر ایشان بدهد و این عمل، استهزاء نامیده می‌شود، چراکه آن در ظاهر، نعمت است، ولی مقصود از آن، استدراج ایشان به سوی هلاکت و عقوبتی است که استحقاق آن را دارند، به دلیل آنچه از کفرشان گذشته است (ر.ک؛ طبرسی، 1406ق.، ج 1: 141).

5ـ استهزای خدا به این معنا که خدا، ظاهر احکام آنان، مثل ارث بردن، ازدواج کردن، دفن شدن در قبرستان مسلمانان و غیره از احکام را مطابق اصل ایمان قرار داده است، هرچند در آخرت، عذاب دردناک را به دلیل آنچه از نفاق خود پنهان کردند، برایشان مهیّا کرده است. پس خدای سبحان مانند کسی است که آنها را استهزاء می‌کند، چراکه احکام مؤمنان را در ظاهر برایشان قرار داده است و آنگاه در آخرت، آنها را از مؤمنان جدا کرده است (ر.ک؛ همان و طوسی، بی‌تا، ج 1: 411؛ به نقل از: امالی سیّد مرتضی، ج 2: 146).

در اخبار آمده است که دَرِ جهنّم برای اینها گشوده می‌شود و گمان می‌کنند که از آن خارج می‌شوند. پس برای خارج شدن از آن ازدحام می‌کنند و وقتی که دَمِ دَر می‌رسند، ملائکه آنان را بازمی‌گردانند و این نوعی از عِقاب و مثل استهزاء است، همان‌گونه که خداوند می‌فرماید: ﴿کُلَّمَا أَرَادُوا أَن یَخْرُجُوا مِنْهَا مِنْ غَمٍّ أُعِیدُوا فِیهَا...: هر گاه بخواهند از غم و اندوه‏هاى دوزخ خارج شوند، آنها را به آن بازمى‏گردانند...﴾ (الحج/ 22) (ر.ک؛ طوسی، بی‌تا، ج 1: 411).

در تفسیر مجمع‌البیان آمده است که ابن‌عبّاس در ادامة حدیث می‌گوید که وقتی در به سوی ایشان بسته می‌شود، مؤمنان بر ایشان می‌خندند و بدین دلیل است که خدای عزّوجلّ می‌فرماید: ﴿فَالْیَوْمَ الَّذِینَ آمَنُواْ مِنَ الْکُفَّارِ یَضْحَکُونَ: ولى امروز مؤمنان به کفار مى‏خندند﴾ (المطفّفین/ 34).

این وجوهی که گفته شد، می‌تواند در آیة ﴿... وَیَمْکُرُونَ وَیَمْکُرُ اللّهُ وَاللّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِین: ...آنها چاره مى‏اندیشیدند (و نقشه مى‏کشیدند)، و خداوند هم تدبیر مى‏کرد؛ و خدا بهترین چاره‌جویان و تدبیرکنندگان است!﴾ (الأنفال/30) و آیة ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِینَ یُخَادِعُونَ اللّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ...: منافقان مى‏خواهند خدا را فریب دهند؛ در حالى که او آنها را فریب مى‏دهد...﴾ (النّساء/ 142) نیز ذکر شود (ر.ک؛ طبرسی، 1406ق.، ج 1: 142).

7ـ فرق استهزای منافقان با استهزای الهی

استهزای منافقان نسبت به مؤمنان هیچ اثر واقعی ندارد، بلکه اعتباری محض است. افزون بر آنکه در برخی موارد، خدای سبحان دفع و رفع شرِّ مستهزئان را خود عهده‌دار شده است: ﴿إِنَّا کَفَیْنَاکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ: که ما [شرِّ]ریشخندگران را از تو برطرف خواهیم کرد﴾ (الحجر/ 95). امّا استهزای نسبت به منافقان، تکوینی و واقعی است؛ بدین معنا که خدا آنان را سبک‌مغز و سبک‌قلب می‌کند: ﴿... وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ: دلهایشان (فرومى‏ریزد؛ و از اندیشه و امید،) خالى مى‏گردد!﴾ (ابراهیم/ 43). در قیامت که ظرف ظهور حقایق است و میزان در آن روز، حقیقت است: ﴿وَالْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ...﴾ (الأعراف/ 8). اعمال ایشان به قدری سبک است که ترازویی برای سنجش آنان برپا نمی‌شود: ﴿... فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْنًا: ... از این رو روز قیامت، میزانى براى آنها برپا نخواهیم کرد!﴾ (الکهف/ 105) (ر.ک؛ جوادی آملی، 1378، ج 2: 286).

8ـ کیفرهای منافقان استهزاکننده

منافقان به دلیل سرکشی و استهزای خود، از جانب خدا کیفر می‌شوند که از آن جمله است:

1ـ استهزای تکوینی خدا نسبت به منافقان که بر اثر اعمال ناروایشان به استهزای کیفری، سبک‌مغز و سفیه می‌کند.

2ـ ایشان را در سرکشی و کورباطنی خودشان رها می‌سازد ﴿... وَیَمُدُّهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ: ... و آنها را در طغیان ایشان نگه مى‏دارد، تا سرگردان شوند﴾ (البقره/ 15).

3ـ منافقان همانگونه که در دنیا با شیاطین، قرین هستند و با آنان خلوت می‌کنند، در آخرت نیز با آنان محشور می‌شوند و همه با هم در جهنّم سقوط می‌کنند: ﴿فَوَرَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَالشَّیَاطِینَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِیًّا: سوگند به پروردگارت که همة آنها را همراه با شیاطین در قیامت جمع مى‏کنیم. سپس همه را ـ در حالى که به زانو درآمده‏اندـ گرداگرد جهنّم حاضر مى‏سازیم﴾ (مریم/ 68) (ر.ک؛ جوادی آملی، 1378، ج 2: 291ـ 292).

9ـ عوامل استحقاق استهزا، تحقیر و ترور شخصیّت افراد

اصل اولی، عدم جواز تحقیر واستهزاء است و اگر توهینی انجام پذیرد، باید دلیل قانع‌کننده‌ای داشته باشد. حال با توجّه به اینکه گاهی قرآن برخی را تحقیر و استهزاء کرده است، باید بررسی کرد که چه عواملی باعث شده که خدا این اصل را کنار نهد و به این شیوة جنگ روانی بپردازد. ازآموزه ها و هشدارهای قرآنی روشن می‌شود که چه عواملی باعث می‌شود خدای متعال بعضی افراد را مورد استهزاء و تحقیر قرار دهد. آیات مرتبط با عوامل تحقیر در قرآن زیاد است، ولی آنچه مرتبط با استهزای خداست، آیة 15 سورة مبارکة بقره است که با استفاده از تفاسیر نقل‌شده در این باب و مطالب بیان‌شده دربارة عوامل تحقیر به بررسی تحلیلی این آیات می‌پردازیم. از جمله عوامل استهزاء یا تحقیر در قرآن عبارتند از:

9ـ1) اطاعت از شیطان

قرآن کریم دربارة «پیروی از شیطان» که عامل استحقاق اهانت خدای متعال است، می‌فرماید: ﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِیَ آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ: و بر آنها بخوان سرگذشتِ آن کس را که آیات خود را به او دادیم، ولى (سرانجام) خود را از آن تهى ساخت و شیطان در پى او افتاد و از گمراهان شد!﴾ (الأعراف/ 175).

علاّمه طباطبائی می‌فرماید:

«اتباع مانند اتباع و تبع پیروی کردن و به دنبال جای پای کسی رفتن است و کلمات تبع، أتبع و اتبع هر سه به یک معنا است. غی و غوایة نیز ضلالت را گویند و گویا بیرون شدن از راه به خاطر نتوانستن حفظ مقصد باشد. پس فرق میان غوایت و ضلالت این است که اولی، دلالت بر فراموش کردن مقصد و غرض هم می‌کند. پس کسی که در بین راه درباره مقصد خود متحیّر می‌شود، غویّ است و کسی که با حفظ مقصد از راه منحرف می‌شود، ضالّ است و تعبیر اولی نسبت به خبری که در آیه است، مناسب‌تر است، برای اینکه بلعم بعد از انسلاخ از آیات خدا و بعد از اینکه شیطان کنترل او را در دست گرفت، راه رشد را گم کرد و متحیّر شد و نتوانست خود را از ورطة هلاکت رهایی دهد» (طباطبائی، 1417ق.، ج 8: 332).

با این بیان مشخّص می‌شود که علّت این گمراهی، «انسلاخ آیات خدا و اطاعت شیطان» می‌باشد و همین پیروی از شیطان، عامل اهانت خداوند شده است.

همچنین آیة مورد اشاره بیان می‌کند که دین به منزلة وسیله‌ای است برای برانگیختن عزم و ارادة بشر و تکامل او، و این هنگامی صورت می‌گیرد که انسان عهدی را که با خدای خود بسته است، به پایان ببرد. بنابراین، اگر آیات خدا را تکذیب کند و آنها را راهنمای خود قرار ندهد یا چون در معرض فشار مخالفان واقع شد، از میدان بگریزد. شیطان قلب او را که از آیات الهی خالی شده است، سراسر در تسخیر خود درمی‌آورد. همین پیروی از شیطان، اهانت از سوی خدا را به دنبال خواهد داشت که از آن به «ترور شخصیّت» نیز یاد می‌شود که در ادامه دربارة این شخص می‌فرماید: ﴿... فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَث...: ... مَثَل او همچون سگ (هار) است که اگر به او حمله کنى، دهانش را باز و زبانش را برون مى‏آورد و اگر او را به حال خود واگذارى، باز همین کار را مى‏کند...﴾ (الأعراف/176).

در این آیه، خداوند چنین انسانی را همانند سگی مَثَل می‌زند که با تمام خصوصیّات خسّت و دنائت، با اندک‌چیزی که به سوی او می‌اندازند، در برابر دنیا و مردم دنیا دُم می‌جنباند. اگر هم زمانی از دین و آیات الهی دَم زند، جز از روی ریا و مردم فریبی نیست.

بنابراین، کسانی که تحت ولایت شیطان درآمده‌اند، از انسانیّت بیرون شده‌اند و می‌توان ایشان را خوار و سبک کرد؛ از جمله، این افراد می‌توان به خواصّ عالمان اشاره کرد که برای کسب قدرت و ثروت در خدمت دشمن درآیند و به جنگ اسلام و قرآن می‌آیند و علیه اسلام موضع‌گیری می‌کنند.

9ـ2) تکذیب آیات الهی

تکذیب آیات الهی یکی دیگر از عوامل استحقاق اهانت خداست که در این باره بعد از آنکه علّت گمراهی را در آیة 175 سورة اعراف، «اطاعت شیطان» دانسته، در ادامه و در آیة 176 همین سوره می‌فرماید: ﴿... فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَث ذَّلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا...: ... مَثَل او همچون سگ (هار) است که اگر به او حمله کنى، دهانش را باز، و زبانش را برون مى‏آورد و اگر او را به حال خود واگذارى، باز همین کار را مى‏کند. این مَثَلِ گروهى است که آیات ما را تکذیب کردند﴾. همچنین در آیة دیگری چنین آمده است:﴿أَلَمْ تَکُنْ آیَاتِی تُتْلَى عَلَیْکُمْ فَکُنتُم بِهَا تُکَذِّبُونَ: (به آنها گفته مى‏شود:) آیا آیات من بر شما خوانده نمى‏شد، پس آن را تکذیب مى‏کردید؟!﴾ (المؤمنون/105). در ادامه خداوند به دلیل «تکذیب آیات» می‌فرماید: ﴿قَالَ اخْسَؤُوا فِیهَا وَلَا تُکَلِّمُونِ: (خداوند) مى‏گوید: دور شوید در دوزخ، و با من سخن مگویید!﴾ (المؤمنون/108).

راغب در مفردات در باب واژة « اخْسَؤُا» می‌گوید:

«خسأت الکلب فخسأ؛ معنایش این است که سگ را از روی اهانت چَخ کردم، رفت و در گوشه‌ای نشست. عرب وقتی می‌خواهد به سگ بگوید: چَخ، می‌گوید: اخسأ» (راغب اصفهانی، 1412ق.: 282). بنا به گفتة راغب، در کلام استعاره کنایه‌ای به کار رفته است و مراد از این کلام، زَجر و چَخ کردن اهل جهنّم و قطع کلام ایشان است (ر.ک؛ طباطبائی، 1417ق.، ج 15: 75) و وقتی دربارة انسان گفته شود، برای اهانت است و او مستحقّ عقوبت و استهزا می‌باشد و نیز جملة «لاَ تُکَلِّمُونِ» مبالغه برای ذلّت، اهانت و اظهار غضب بر ایشان است.

بنابراین، آیه تنبّه و عبرتی است برای متنبّهان و هشیاری غافلان که تأمّل و تفکّر نمایند. بی‌گمان این گونه برخورد، عبرتی خواهد بود برای مخالفان، چراکه انسانی که اشرف مخلوقات است و قابلیّت دارد سعادات عالیات را به سبب شقاوت کسبی در ارتکاب گناهان و تمرّد از فرمان حضرت سبحان، خود را از اوج رفعت انسانیّت به حضیض مرتبة حیوانیّت، آن هم به درجة سگ رساند که پَست‌ترین و نجس‌ترین حیوانات است و از سعادات ابدیّه محروم سازد، نهایت بدبختی و بی‌انصافی خواهد بود (ر.ک؛ حسینی، 1363، ج 9: 182). همچنین اینکه خدا از باب تحقیر، این کلمه را به آنها می‌گوید، در واقع، تحقیری است که آنها خود در دنیا بر خویشتن روا داشته‌اند و در آخرت خوار و حقیرشان ساخته است؛ زیرا به سطح اجرای آیات خدا ارتقا نیافتند و در حضیض پیروی از شیطانِ رانده شده و تکذیب آیات الهی، از رحمت خدا محروم گشته، فروافتادند.

نتیجه اینکه این قبیل افراد در حالی که از توانایی درک و فهم بالایی برخوردار می‌باشند، از علم و توانایی خود نه تنها بهره نمی‌گیرند، بلکه آیات الهی را در خدمت کفر می‌گیرند و از قدرت و استعداد خداداد علیه اسلام، قرآن، دولت و ملّت اسلام بهره می‌برند.

3ـ3) دنیا طلبی و دلبستگی به دنیا

ابتدا لازم است الگوهای مختلفی دربارة «دنیا» ترسیم شود. سپس آیات قرآن دربارة دنیا با یکی از این الگوها تطبیق داده شود. انسان‌ها در برخورد با دنیا، اعتقادات متفاوتی دارند؛ از جملة آنها عبارتند از:

3ـ3ـ1) الگوی دنیاگریز

این الگو از جهان‌بینی صوفیانه بازسازی شده است.چنین بینشی از آنِ همة صوفیان نیست، بلکه برای این دیدگاه در درون این جبهة فکری، رگه و ریشه‌هایی می‌توان جستجو کرد(ر.ک؛ حلبی، 1376: 15). ابن‌جوزی رگه و ریشه‌ای از افکار صوفیان یا بعضی از آنان را چنین ارزیابی می‌کند: «از فریبکاری شیطان این است که این پندار را در نظر زاهدان و صوفیان می‌آراید که زهد و پارسایی، ترک مباحات و دوری از چیزهای حلال است و از ایشان کسانی هستند که نان تهی می‌خورند و لب به میوه نمی‌زنند و طعام خود را چنان اندک می‌کنند که بدنشان خشک می‌شود، پوشاک پشمین بر تن می‌کنند و آب سرد نمی‌نوشند» (همان: 18). بنابراین، در این الگو، اوّلاً منظور از دنیا، نعمت‌ها و لذّت‌‌های دنیوی است. ثانیاً چنین نعمت‌هایی منفی تلقّی شده‌اند. در نتیجه، صاحبان این تفکّر، ترک تلاش و تدبیر دنیوی را توصیه کرده‌اند و همین امر را مایة راحتی انسان از یک سو و رستگاری اُخروی او از سوی دیگر دانسته‌اند. با این اندیشه، نمی‌توان بین دنیا و آخرت به شکل ممکنی جمع کرد، بلکه مطلوب آن است که باید زندگی دنیوی را کنار گذاشت.

3ـ3ـ2) الگوی دنیای حدّاقل و حدّاکثر

الگوی دنیای حدّاقلی به گونه‌ای است که همزمان به خصلت‌های زندگی اُخروی و دنیوی باور دارد، امّا در این جهان‌بینی، زندگی اُخروی با زندگی دنیوی با توجّه به تفاوت بنیانی آنها و با تسلیم به مقتضیّات هر دو، ممکن نخواهد بود. هر گونه نگاه استقلالی و اصالت‌بخش به زندگی دنیوی، به معنای دست شستن و از دست دادن زندگی معنوی ـ اُخروی خواهد بود (ر.ک؛ شبستری، 1376: 65ـ66).

الگوی دنیای حدّاکثری نیز دربارة بینشی است که به هر دو جهان ایمان آورده است؛ یعنی هم دنیای مادّی را پذیرفته است و هم جهان اُخروی ـ معنوی را و برای هر دو حساب باز کرده است. در عین حال، آن اندازه که به دنیا اصالت می‌دهد، به آخرت وقعی نمی‌نهد (ر.ک؛ انصاری، 1371: 112). این دو الگو به صورت افراطی و تفریطی می‌باشد.

3ـ3ـ3) الگوی دنیاخواهی

طبق این الگو، مقتضیّات زندگی دنیوی، آخرین غایت اخلاقی تلقّی شده است.نظریّة اصالت زندگی دنیوی به طور انحصاری، ابتدا به صورت مبسوط در اندیشه‌های غرب جدید مورد پردازش قرار گرفته است. اصلاح‌گران اجتماعی افراطی قرن نوزدهم، فایده‌گرایی دنیوی را اساس فلسفة سیاسی خود قرار دادند. جِرِمی بنتهام (یکی از حامیان این الگو) با اصالت دادن به زندگی دنیوی و بیرون راندن اصول ماورایی از سازوبرگ‌های اندیشة خود، به این فلسفة سیاسی پرداخت. وی در این باره می‌گوید: «انگیزة انسان‌ها آرزوی دستیابی به شادمانی و نبود ناراحتی می‌باشد» (حاجی یوسفی، 1378: 53).

این نظریّه یکی از اساسی‌ترین نظریّه‌هایی است که بنیان مدرنیته بدان تکیه کرده است. از آثار طبیعی چنین دیدگاهی، مهندسی اجتماعی مبتنی بر لذایذ مورد پذیرش اکثریّت جامعه است (ر.ک؛ همان: 54). در قرآن نیز به این جهان‌بینی اشاره شده است. از موارد استعمال واژة «دنیا» در قرآن به دست می‌آید که خداوند کسانی را که شریعت را نادیده می‌گیرند و اعمالی انجام می‌دهند که حدود الهی شکسته می‌شود، چنین معرّفی می‌کند که دنیا را در مقابل از دست دادن آخرت می‌خرند (ر.ک؛ البقره/ 85ـ86). قرآن کافران را کسانی می‌داند که زندگی دنیا برای آنها زینت داده شده است (ر.ک؛ البقره/ 212) و باز دنیاگرایان را کسانی می‌داند که به مظاهر دنیا بدون در نظر گرفتن زندگی اُخروی دل بسته‌اند: محبّت امور مادّی، از زنان، فرزندان و اموال هنگفت، اعمّ از طلا، نقره، اسب‌های ممتاز، چهارپایان و زراعت در نظر مردم جلوه داده شده است (تا در پرتو آن، آزمایش و تربیت شوند، ولی) اینها (در صورتی که هدف نهایی آدمی را تشکیل دهند) سرمایة زندگی پَست (مادّی) است و سرانجام نیک (و زندگی جاویدان) نزد خداست (ر.ک؛ آل‌عمران/14). خدای متعال حامیان این الگو را مورد «اهانت و تحقیر» قرار می‌دهد.

در آیة 175 سورة اعراف، خداوند پس از انحراف مزبور که شیطان به سرعت آن فرد (مورد اشارة آیه) را تعقیب کرد و به او رسید و بر سر راهش نشست و به وسوسه‌گری پرداخت و سرانجام، او را در صف گمراهان و شقاوتمندان قرار داد، در ادامه و در آیة بعد، این موضوع را چنین تکمیل می‌کند:

«اگر می‌خواستیم، می‌توانستیم او را در همان مسیر حق به اجبار نگاه داریم و به‌وسیلة آن آیات و علوم، مقام والا بدهیم: ﴿وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا...﴾، ولی مسلّم است که نگاهداری اجباری افراد در مسیر حق با سنّت پروردگار که سنّت اختیار و آزادی اراده است، سازگار نیست. لذا بلافاصله اضافه می‌فرماید: ما او را به اختیارش واگذاردیم و او به جای اینکه با استفاده از علوم و دانش خویش هر روز مقام بالاتری را بپیماید، به پستی گرایید و بر اثر پیروی از هوی و هوس، مراحل سقوط را طی کرد: ﴿...وَلَکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ...﴾ (الأعراف/176).

«اَخلَدَ از مادّة اِخلاَد به معنی سکونت دائمی در یک جا اختیار کردن است. بنابراین، ﴿...أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ...﴾ یعنی برای همیشه به زمین چسبید که کنایه از زرق و برق و لذّات نامشروع زندگی مادّی است» (مکارم شیرزای و دیگران، 1374، ج 7: 13). سپس در ادامة آیه، این شخص را به سگی تشبیه می‌کند که همیشه زبان خود را همانند حیوانات تشنه بیرون آورده است و می‌فرماید که او همانند سگ است که اگر به او حمله کنی، دهانش باز و زبانش بیرون است و اگر او را به حال خود واگذاری، باز چنین است: ﴿... فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَث...﴾ که آن فرد بر اثر شدّت هوا پرستی و چسبیدن به لذّات دنیا، عطش نامحدود به خود گرفته است که همواره دنبال دنیاپرستی می‌رود، نه به دلیل نیاز و احتیاج، بلکه به شکل بیمارگونه‌ای همچون یک «سگِ هار» که بر اثر بیماری هاری، حالت عطش کاذب به او دست می‌دهد و سیراب نمی‌شود. این همان حالت دنیاپرستان و هواپرستان دون‌همّت است که هر قدر بیندوزند، باز هم احساس سیری نمی‌کنند (ر.ک؛ همان: 14) و همین «دنیاطلبی» سبب می‌شود که خداوند وی را مورد اهانت و تحقیر خود قرار دهد و در هر دو جهان رسوا شود.

بنابراین، «دنیاپرستی» اختصاص به زمان موسی(ع) یا دیگر پیامبران نداشت و بعد از عصر پیامبر اسلام(ص) و تا امروز نیز ادامه دارد که «بلعم باعوراها» و «امیّة بن أبی‌الصّلت‌ها» علم و دانش و نفوذ اجتماعی خود را در برابر درهم و دینار یا مقام و یا به دلیل انگیزة حسد در اختیار گروه‌های منافق و دشمنان حق، فراعنه، بنی‌امیّه‌ها و بنی‌عبّاس‌ها و طاغوت‌ها قرار داده‌اند و می‌دهند. همچنین با توجّه به اینکه مردم به دانشمندان ارج می‌نهند و رفتارهایشان را الگوی زندگی خود قرار می‌دهند، اگر دانشمندی در مقام یک دانشمند به گونه‌ای رفتار کرد که مردم با الگوبرداری از وی، رفتارهای خود را تغییر دهند و رفتاری نابهنجار داشته باشند و یا از خواصّ جامعه باشد و با بصیرتی مردم را گمراه کند، در آنجا ‌باید با تحقیر چنین شخصی، او را از جایگاه اجتماعی وی ساقط کرد تا مردم به پیروی و الگوبرداری از وی اقدام نکنند. خداوند چنین رفتاری را نسبت به بلعم باعورا (از دانشمندان یهود) و سامری (از خواصّ اصحاب حضرت موسی(ع)) در پیش گرفت و با تحقیر آنان،‌ شوکت ایشان را شکست و آنها را خوار و ذلیل نمود تا به عنوان رهبران جامعه، الگوی رفتار مردم قرار نگیرند.

در تعالیم قرآن و ائمّة معصوم(ع)، متاع دنیا هرچند در مقایسه با آخرت کم است (ر.ک؛ التّوبه/ 38)، امّا با دنیاست که آخرت به دست می‌آید (ر.ک؛ نهج‌البلاغه/ خ 156و 157) و در حدّ نیاز باید از آن بهره‌ برد و نه باید دنیازده شد و نه تارک دنیا، نه باید دنیا را برای آخرت رها کرد و نه آخرت را برای دنیا ضایع ساخت.

4ـ ظلم و ستم

ظلم و ستم از عوامل تجویزکنندة اهانت از سوی خدا بر شخص ستمگر می‌باشد. خداوند در این باره می‌فرماید:﴿أَّ یُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوَءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَن ظُلِمَ وَکَانَ اللّهُ سَمِیعًا عَلِیمًا: خداوند دوست ندارد کسى با سخنان خود، بدیها(ى دیگران) را اظهار کند، مگر آن کس که مورد ستم واقع شده باشد. خداوند، شنوا و داناست﴾ (النّساء/ 148).

اینکه می‌فرماید خداوند دوست ندارد(لا یُحِبُّ اللَّهُ)، اشاره به مبغوضیّت و حرمت است. کلام بَد (الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ) عبارت از غیبت و بدگویی شخص است که معصیت بسیار بزرگی است و خداوند در این باره می‌فرماید: ﴿... وَلَا یَغْتَب بَّعْضُکُم بَعْضًا أَیُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَن یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتًا...: ... و هیچ یک از شما دیگرى را غیبت نکند. آیا کسى از شما دوست دارد که گوشت برادر مردة خود را بخورد؟!...﴾ (الحجرات/ 12).

آیة مورد بحث مبتنی بر نهی از گفتار ناسزا دربارة مردم است که مسلمان هرگز نباید دربارة دیگران بدگویی کند و کسی را هتک نموده، سبک بشمرد و از رفتار ناپسند دیگری پرده‌دری کند تا چه رسد به عیب و نقصی که در او نباشد؛ زیرا شخص بذله‌گو که دربارة مردم بدگویی می‌کند، خود را نیز سبک و بی‌ارزش معرّفی نموده است و اعتماد مردم را دربارة خود سلب کرده است و نیز اشاعة فحشاء نموده، این گونه رفتار ناپسند و بازگویی به‌وسیلة سخنان ناروا در میان مردم رواج خواهد یافت و بر حسب طبع مردم، بر اسرار و عیوب یکدیگر آگاه، و اطمینان خاطر و اعتماد آنان از یکدیگر سلب شده، نظام اجتماع گسیخته می‌شود و نیز شخصی که هتک احترام دیگری را نموده، ناگزیر اشخاصی با او دشمن می‌شوند و در معرض هتک و انتقام آنان قرار می‌گیرد (ر.ک؛ حسینی، 1404ق.، ج 4: 260).

امام صادق(ع) در حدیثی به نقل از پیامبر اکرم(ص) می‌فرماید: «أَلاَ أُنَبِّئُکُمْ بِشِرَارِکُمْ؟ قَالُوا بَلَی یَا رَسُولَ اللَّهِ. قَالَ الْمَشَّائُونَ بِالنَّمِیمَةِ الْمُفَرِّقُونَ بَیْنَ الْأَحِبَّةِ الْبَاغُونَ لِلْبُرَآءِ الْمَعَایِب: رسول خدا(ص) (به اصحاب) فرمود: آیا شما را به بدترینتان آگاه کنم؟ عرض کردند: بله، یا رسول‌اللَّه. فرمود: آنان که به سخن‌چینی روند و میانة دوستان جدایی افکنند و برای مردمان پاکدامن عیب‌جویی کنند» (کلینی، 1369، ج 4: 75).

علاّمه طباطبائی در این باره می‌فرماید:

«کلمة ﴿...السُّوَءِ مِنَ الْقَوْلِ...:زشت از سخن﴾ (النّساء/ 148) به معنای هر سخنی است که دربارة هر کسی گفته شود، ناراحت می‌گردد؛ مثل نفرین و فحش، چه فحشی که مشتمل بر بدی‌ها و عیب‌های طرف باشد و چه فحشی که در آن بدی‌هایی به دروغ به وی نسبت داده شود. همة اینها سخنانی است که خدای تعالی اظهار آن را دوست نمی‌دارد و معلوم است که خدای تعالی منزّه است از دوستی و دشمنی به آن معنایی که در ما انسان‌ها و در حیوانات وجود دارد. چیزی که هست، از آنجا که امر و نهی در بین ما انسان‌ها به حسب طبع، ناشی از حبّ و بغض است، لذا به طور کنایه، امر و نهی خدا را اراده و کراهت (یا حبّ و بغض و یا رضا و سخط) او تعبیر کرده‌اند وگرنه در ساحت مقدّس او، این حالات که در نفس ما پیدا می‌شود، وجود ندارد» (طباطبائی، 1417ق.، ج 5: 123).

بنابراین، مراد از «دوست نداشتن خدا بدگویی آشکار را» این است که در شریعت خود، آن را نکوهیده است و اینکه فرمود: «خدا سخن زشت به جهر گفتن را دوست نمی‌دارد» کنایه است از اینکه در شریعتی که تشریع فرموده، این عمل را نکوهیده شمرده است، حال چه نکوهیده به حدّ حرمت و چه اینکه زشتی آن به حدّ حرمت نرسد و از حدّ کراهت تجاوز نکند که همین «بدگویی به آشکارا» را که ظلم به افراد جامعه می‌باشد، خداوند این گونه عمل کردن را عاملی برای «توهین و تحقیر» این گونه افراد قرار داده است.

تعقّل و خِرَدوَرزی نکردن

قرآن در باب اینکه «تعقّل و خِرَدورزی نکردن» بعضی افراد، موجب استحقاق اهانت و سقوط در حدّ جانوران از طرف خداوند می‌شوند، می‌فرماید:

الف) ﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ: به‌یقین، گروه بسیارى از جنّ و انس را براى دوزخ آفریدیم. آنها دل‌ها [= عقل‌ها]یى دارند که با آن (اندیشه نمى‏کنند و) نمى‏فهمند؛ و چشمانى که با آن نمى‏بینند؛ و گوشهایى که با آن نمى‏شنوند. آنها همچون چهارپایانند، بلکه گمراهتر! اینان همان غافلانند (چراکه با داشتن همه‏ گونه امکانات هدایت، باز هم گمراهند)!﴾ (الأعراف/179).

ب) ﴿وَ مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ به ما لا یَسْمَعُ إِلاَّ دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُون؛ و مَثَل [دعوت‌کننده] کافران چون مَثَل کسی است که حیوانی را که جز صدا و ندایی [مبهم، چیزی]نمی‌شنود بانگ می‌زند. [آری،] کَرَند، لالَ‌اَند، کورند؛ [و] درنمی‌یابند» (البقره/171).

ج) ﴿إِنَّ شَرَّ الدَّوَابَّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لاَ یَعْقِلُونَ: قطعاً بدترین جنبندگان نزد خداوند، افراد کَر و لالى هستند که اندیشه نمى‏کنند﴾ (الأنفال/22).

در این آیات، برای این افراد به طور جامع پنج خصوصیّت ذکر می‌شود که عبارتند از:

ـ ﴿... لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا...﴾: برای آنها قلوبی است که با آن قلوب چیزی نمی‌فهمند؛ یعنی با اینکه قلب، حاکم و مرکز حواسّ و قوای مدرکه است، ولی قلب آنها درک و فهمی ندارد و خیر و صلاح خود را تشخیص نمی‌دهد. در این صورت، حقیقت انسانیّت و ملکوتی بودن از او سلب خواهد شد و از مصادیق شیاطین خواهد بود.

ـ ﴿...وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا...﴾: چشم‌های ظاهری دارند، ولی آن بینایی ندارند که حقایق، مصالح و واقعیّت‌ها را ببینند و از دیدن خیر و حق محروم می‌باشند.

ـ ﴿... وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا...﴾: قوّة شنوایی دارند، ولی تنها صداهای ظاهری و اصوات را می‌شنوند، نه باطن صداها را.

ـ ﴿... أُوْلَئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ * إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ...: اَنعام به بهایم از حیوانات اطلاق می‌شود که مورد استفادة انسان‌ها قرار می‌گیرند و موجب تنعّم و پاکیزگی عیش می‌شود و اَنعام از روح انسانی محروم هستند که موجب تعقّل و ادراک است و از لحاظ مورد استفاده بودن و بی‌آزار بودن آنها، بر انسان خالی از قلب روحانی برتری پیدا می‌کنند. همچنین جنبندة بی‌عقل را که از قوّة سمع و کلام حقیقی محروم است، «شرّ دوابّ» شمرده است.

ـ ﴿الْغافِلُونَ: غفلت عبارت است از آگاه نبودن و در مقابل تذکّر و یاد داشتن است و غفلت داشتن بالاتر از مرتبة بهیمی بودن است؛ زیرا در صورت غفلت، توجّهی پیدا نمی‌شود تا برسد به تعقّل و تشخیص خیر و صلاح (ر.ک؛ مصطفوی، 1380، ج 9: 227).

جناب طیب می‌فرماید:

«خداوند برای این بدن عنصری، چشم قرار داده که محسوسات را مشاهده کند. برای روح انسانی هم چشم قرار داده که عقل باشد تا حقایق و معارف الهیّه را درک کند و مشرکان این چشم را ندارند و معارف و حقایق را درک نمی‌کنند و همین نحو که از برای این بدن، زبان قرار داده که اظهار ما فی‌الضّمیر کند، از برای روح هم زبان قرار داده که اقرار قلبی به عقاید و معارف الهیّه داشته باشند و اینها این زبان را ندارند و ایمان و اعتراف به توحید و سایر حقایق دینی نمی‌کنند (الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ). اینها فاقد عقل سلیم هستند؛ زیرا که عقل سالم، عبارت از قوّه‌ای است که خداوند به روح انسانی که عبارت از نفس ناطقه است، عنایت فرموده است و ممیّز بین حُسن و قبح، خیر و شرّ، سعادت و شقاوت، نجات و هلاکت باشد و این مشرکین هر یک را به جای دیگر گمان می‌برند؛ قبیح را به جای حَسَن، ضرر را به جای نَفع، شر را به جای خیر، شقاوت را به جای سعادت و هلاکت را به جای نجات و بالعکس توهّم می‌کنند. پس درحقیقت، عقل ندارند» (طیّب، 1378، ج 6: 96).

لذا از امام صادق(ع) از عقل سؤال کردند و آن حضرت فرمود: «الْعَقْلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ. قِیلَ: فَمَا الَّذِی کَانَ فِی مُعَاوِیَةَ؟ قَالَ: تِلْکَ النَّکْرَاءُ، تِلْکَ الشَّیْطَنَةُ، وَ هِیَ شَبِیهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَیْسَتْ بِالْعَقْل: عقل آن است که به‌وسیلة آن، خدای عالم مورد پرستش قرار گیرد و به‌واسطة آن بهشت کسب شود. سؤال کردند: پس آنچه معاویه داشت، چه بود؟! فرمود: آن شیطنتی است شبیه به عقل» (حرّ عاملی، 1414ق.، ج 1: 4).

علاّمه جعفری نیز در بابِ «اتّکا نکردن بر عقل سلیم، وجدان فعّال و فطرت» می‌فرماید:

«آنان که به خود طبیعی خویش واگذاشته شده‌اند، از یکی از اساسی‌ترین ارکان حیات معقول بی‌بهره‌اند. این رکن اساسی، عبارت است از عشق ‌متّکی به عقل سلیم و وجدان فعّال و فطرت که با قرار گرفتن آدمی رویاروی جمال و جلال مطلق به وجود می‌آید و تا رسیدن عاشق به معشوق حقیقی فرونمی‌نشیند. این همان عشق است که بدون آن درسی از کارگاه هستی خوانده نخواهد گشت. محرومیّت از این عشق، یکی دیگر از واگذاشته شدن‌های آدمی به خودِ طبیعی‌خویشتن است که با رخت بربستن از نهاد آدمی، جای خود را برای وسوسه‌ها و اندیشه‌های بی‌اساس و مستهلک‌کنندة مغز و روان خالی می‌کند» (جعفری، 1376، ج 4: 186).

بنابراین، فاقد بودن روح انسانی از«تعقّل، تفکّر و تشخیص خیر و صلاح» که ملازم با آن است، انسان را به پرتگاه حیوانیّت و غفلت کلّی می‌رساند و از همة خیرات و سعادت بازمی‌دارد (ر.ک؛ طیّب، 1378، ج 6: 96).

به همین دلیل، خدای متعال در این آیات، مردمانی را که عقل خویش را به کار نمی‌گیرند و گوسفندوار در پَسِ بُزِ گلّه می‌روند و به درّة هلاکت فرو می‌افتند،‌ به عنوان چارپایانی معرّفی می‌کند تا ایشان را از جایگاه انسانیّت فروکشد و نشان دهد که شایسته و لایق چنین جایگاه رفیع و بزرگ انسانیّت نیستند تا با ایشان معاملة انسانی شود و کرامت آنان حفظ شود. با «تحقیر و اهانت» به ایشان، جایگاه چنین افرادی را در میان موجودات هستی،‌ فروتر از چارپایان می‌داند و از درجة کرامت انسانی ساقط می‌کند.

6ـ عالم بی‌عمل

خداوند عالمان بدون عمل را مستحقّ «اهانت و تحقیر» دانسته است ومی‌فرماید:﴿مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ: کسانى که مکلّف به تورات شدند، ولى حقّ آن را ادا نکردند، مانند درازگوشى هستند که کتاب‌هایى حمل مى‏کنند (و آن را بر دوش مى‏کشد، امّا چیزى از آن نمى‏فهمد)! گروهى که آیات خدا را انکار کردند، مثال بدى دارند و خداوند قوم ستمگر را هدایت نمى‏کند﴾ (جمعه/5).در این آیه، خداوند متعال یهود را به «حمار» که شعور و ادراک آن از همة حیوانات کمتر است، مَثَل می‌زند و از این نظر، افرادی از این قبیل را مورد «اهانت و تحقیر» قرار می‌دهد (ر.ک؛ طیّب، 1378، ج 13: 8).

حضرت علی(ع) نیز از «عالمان بی‌عمل» در خطبة 17 از نهج‌البلاغه تعبیر به «جاهلان عالم‌نما» می‌کند و پنج صفت از اثرات شوم را برای چنین کسانی بیان می‌کند که عبارتند از:

الف) جمع‌کنندة انبوهی از جهل و نادانی (وَرَجُل قَمَشَ جَهْلاً)

با توجّه به تعبیرهایی که ارباب لغت در معنای «قَمْش» ذکر کرده‌اند، آن را به معنای جمع و جور کردن اشیای پراکنده و بدون تناسب و نیز اشیای بی‌ارزش یا کم‌ارزش دانسته‌اند (ر.ک؛ فراهیدی، 1410ق.، ج 5: 47؛ طریحی، 1375، ج 4: 151 و ابن‌منظور، 1414ق.، ج 6: 338).

نکتة این تعبیر در کلام حضرت(ع) به خوبی روشن می‌شود که این نادان‌های عالِم‌نما به دنبال شبه‌معلوماتی می‌روند که نه ارزشی دارد و نه تناسب منطقی در جمع آن دیده می‌شود.علاّمه خویی در شرح این جملة حضرت(ع) می‌فرماید:«منظور این است که مطالبی را از دهان این و آن و از روایات غیرمعتبر و از طریق قیاس، استحسان و منابعی از این قبیل، جمع‌آوری می‌کند که حجم آن زیاد، امّا ارزش آن بسیار کم یا بی‌ارزش است» (خویی، بی‌تا، ج 3: 255). بنابراین، نتیجه این می‌شود که عالِم بی‌عمل (جاهل عالِم‌نما) همیشه گرفتار شبهات و معلومات بی‌ارزش می‌باشد.

ب) جمع‌کنندة مریدان جاهل به منظور رسیدن به مقام (مُوضِع فی جُهَّالِ الاُمَّةِ)

این افراد جاهل برای جلب توجّه مردم، همواره سراغ بی‌خِرَدان را می‌گیرند تا به اهداف خود برسند. هدف از چنین کاری، رسیدن به دو چیز است: «اوّل توجّه و حمایت مردم عامی. دوم به وجود آوردن رکود و افزودن بر بی‌خبری‌های مردم عامی» (جعفری، 1376، ج 4: 200).

ج) فرورفته در باتلاق و تاریکی‌های فتنه‌ها (عادٍ (غادرٍ) فی أَغْبَاشِ الفِتْنَةِ)

با توجّه به اینکه «غَبَش» مفردِ «اَغْباش» به معنای «شدّت ظلمت یا ظلمت آخر شب» می‌باشد (ر.ک؛ ابن‌منظور، 1414ق.، ج 6: 322) که بهترین موقع برای پیشرفت کار سارقان و دزدان است، لذا روشن می‌شود که این گونه افراد به دنبال آن هستند که از آب گل‌آلودِ فتنه‌ها ماهی بگیرند، همیشه از روشنایی می‌گریزند و به تاریکی‌ها که بهترین جا برای فریب مردم نادان است، پناه می‌برند، چراکه اگر ظلمت فتنه فرونشیند و آفتاب علم و دانش سَر بزند، چهرة واقعی آنان نمایان می‌گردد و نزد خاصّ و عام رسوا می‌شوند (ر.ک؛ مکارم شیرازی، 1386، ج 1: 584).

د) درک نکردن صلح و صفا (عَمٍ بِمَا فِی عَقْدِ الهُدْنَةِ)

اصولاً این قبیل افراد جاهل، خواهان آن هستند که آتش اختلاف شعله‌ور باشد تا به نیّات و مقاصد شوم خود برسند، در حالی که اگر می‌دانستند آرامش و صلح در میان مردم به نفع همة افراد است و درگیری و نزاع برای هیچ کس سودی ندارد، به سراغ این امور نمی‌رفتند.

هـ) پنداشتن به ظاهرِ عالِم (قَدْ سَمَّاهُ أَشْبَاهُ النَّاسِ عَالمِاً وَلَیْسَ بِهِ)

در این جمله، حضرت(ع) اینگونه افراد را با نداشتن شجاعت و غیرت مردانگی معرّفی می‌کند، چراکه تنها در چهره، مرد هستند و از صفات ویژة مردان در آنها خبری نیست.نتیجه اینکه در نگاه قرآن و علی(ع)، این افراد بی‌عمل و عالِم‌نما و نیز پیروان آنان همان عوام جاهل هستند که از حقیقت انسانّیت بویی نبرده‌اند که در ظاهر مانند انسان هستند، ولی در باطن همچون خران (کَمَثَلِ الْحِمَار) خود از معارف یقینیّه بویی نبرده‌اندو این عمل یکی از عوامل استحقاق اهانت الهی می‌باشد.

و) غفلت

غفلت از حق، یکی دیگر از عواملی می‌باشد که موجب استحقاق اهانت ازسوی خدای متعال می‌باشد. قرآن کریم در این باب می‌فرماید: ﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ: به‌یقین گروه بسیارى از جن و انس را براى دوزخ آفریدیم. آنها دل‌ها [= عقل‌ها]یى دارند که با آن (اندیشه نمى‏کنند، و) نمى‏فهمند؛ و چشمانى که با آن نمى‏بینند؛ و گوشهایى که با آن نمى‏شنوند. آنها همچون چهارپایانند، بلکه گمراهتر! اینان همان غافلانند (چراکه با داشتن همه‏ گونه امکانات هدایت، باز هم گمراهند)!﴾ (الأعراف/ 179).

علاّمه طباطبائی دربارة جملة ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ﴾ می‌فرماید:

«این جمله نتیجة بیان سابق و شرح حال ایشان است. آنچه را که مایة امتیاز انسان از دیگر حیوانات است، از دست داده‌اند و آن تمییز میان خیر و شرّ و نافع و مضر در زندگی سعید انسان، به‌وسیلة چشم، گوش و دل است و اگر در میان همة حیوانات بی‌زبان به انعام تشبیه شدند، با اینکه اینگونه اشخاص، خوی و خصال درندگان را نیز دارند، برای این است که در میان صفات حیوانیّت، تمتّع به خوردن و جهیدن که خوی انعام است، مقدّم‌تر نسبت به طبع حیوانی است، چون جلب نفع، مقدّم بر دفع ضرر است و اگر در انسان، قوای دافعه و غضبیّه نیز به ودیعه سپرده شده، باز به دلیل همان قوای جاذبة شهویّه است و غرض نوع انسان در زندگی حیوانی خود، اوّل به تغذّی و تولید مثل تعلّق می‌گیرد و پس از آن، برای حفظ و تحصیل این دو غرض، قوای دافعه را اعمال می‌کند. پس آیة مورد بحث از نظر مفاد، نظیر آیة ﴿...وَالَّذِینَ کَفَرُوا یَتَمَتَّعُونَ وَیَأْکُلُونَ کَمَا تَأْکُلُ الْأَنْعَامُ وَالنَّارُ مَثْوًى لَّهُمْ﴾ (محمّد/12) است» (طباطبائی، 1417ق.، ج 8: 334).

ایشان در ادامه در باب جملة ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ می‌فرماید:

«و امّا جملة ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ که لازمه‌اش وجود گونه‌ای ضلالت در چارپایان است، بدین دلیل است که ضلالتی که در چارپایان هست، ضلالتی است نسبی و غیرحقیقی، برای اینکه چارپایان به حسب قوای مرکّبه‌ای که آنها را وادار می‌کند به اینکه همة همّت خود را در خوردن و جهیدن صرف کنند، در تحصیل سعادتِ آن زندگی که برایشان فراهم شده، گمراه نیستند و در اینکه قدمی فراتر نمی‌گذارند، هیچ مذمّتی بر آنها نیست و گمراه خواندنشان به مقایسه با سعادت زندگی انسانی است که آنها مجهّز به وسائل تحصیل آن نیستند، برخلاف کر و کورها از افراد انسان که با مجهّز بودن به وسائل تحصیل سعادت انسانی و با داشتن چشم، گوش و دلی که راهنمای آن سعادت است. با این حال، آن وسائل را اعمال نکرده‌اند و چشم، گوش و دل خود را نظیر چشم، گوش و دل حیوانات، ضایع و معطّل گذارده‌اند و مانند حیوانات، تنها در تمتّع از لذائذ شکم و شهوت استعمال کرده‌اند. به همین دلیل، از چارپایان گمراه‌ترند و برخلاف چارپایان، استحقاق مذمّت را دارند» (همان).

نتیجه اینکه در این آیه، به این علّت افراد مورد «تحقیر»، همچون «الأَنْعامِ» یا بدتر از آن قرار می‌گیرند که با اینکه مجهّز به وسائل تحصیل هستند و چشم، گوش و دلی دارند که راهنمای سعادت است، آنها را اعمال نکرده‌اند و چشم، گوش و دل خود را نظیر چشم و گوش و دل حیوانات ضایع و معطّل گذارده‌اند. بنابراین، جملة ﴿أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُون﴾ نتیجة کلام قبلی و بیان حال دیگری است برای آنان، و آن این است که حقیقتِ غفلت همان است که ایشان گرفتار آنند، غافل از آیات انفسی و آفاقی، غافل از به کار گیری عقل‌ها و شعور آنان در فضیلت آنچه خدا خلق کرده است و نیز غافل از ضروریّات حیات شخصی، قوم و دین خود (ر.ک؛ مراغی، بی‌تا، ج 9: 115 و شاذلی، 1412 ق.، ج 3: 1401). افزون بر این، غفلتی است که مشیّت خدای سبحان مساعد آن است و مشیّت خدا با مُهر زدن بر دل‌ها، چشم‌ها و گوش‌هایشان، ایشان را به آن مبتلا کرده است و معلوم است که غفلت، ریشة هر ضلالت و باطلی است.

7ـ کفر

در اینکه کفر به خدای متعال، اهانت و تحقیر خداوند را به دنبال دارد، شکّی نیست. قرآن کریمدر این باب می‌فرماید:﴿وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُواْ کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لاَ یَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاء وَنِدَاء صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ: مَثَل (تو در دعوت) کافران، بسان کسى است که (گوسفندان و حیوانات را براى نجات از چنگال خطر) صدا مى‏زند، ولى آنها چیزى جز سر و صدا نمى‏شنوند (و حقیقت و مفهوم گفتار او را درک نمى‏کنند. این کافران، در واقع،) کَر، لال و نابینا هستند. از این رو، چیزى نمى‏فهمند!﴾ (البقره/ 171).در آیة دیگر نیز می‌فرماید:﴿إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَالَّذِینَ کَفَرُوا یَتَمَتَّعُونَ وَیَأْکُلُونَ کَمَا تَأْکُلُ الْأَنْعَامُ وَالنَّارُ مَثْوًى لَّهُمْ: خداوند کسانى را که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، وارد باغ‌هایى از بهشت مى‏کند که نهرها از زیر (درختانش) جارى است، در حالى که کافران از متاع زودگذر دنیا بهره مى‏گیرند و همچون چهارپایان مى‏خورند و سرانجام آتش دوزخ جایگاه آنهاست﴾ (محمّد/12).

«کفر» در لغت به معنی پوشاندن شیء است. شب را کافر گوییم، چون اشخاص را می‌پوشاند و زارع را کافر گوییم، چون تخم را در زمین می‌پوشاند. کفر نعمت، پوشاندن آن است با ترکِ شُکر، و بزرگترین کفر، انکار وحدانیّت خدا، دین یا نبوّت است (ر.ک؛ راغب اصفهانی، 1412ق.: 714). علاّمه طبرسی در مجمع‌البیان دربارة «کفر در شریعت» می‌فرماید: «کفر در شریعت عبارت است از انکار آنچه خداوند متعال معرفتِ آن را واجب کرده است؛ از قبیل وحدانیّت، عدل خدا، معرفت پیغمبر او و آنچه پیغمبر از ارکان دین آورده است و هر که یکی از اینها را انکار کند، کافر است» (طبرسی، 1360، ج 1: 67).

علاّمه طباطبائی دربارة آیه 12 سورة محمّد(ص) می‌فرماید: «در این آیه، بین دو طایفه مقایسه شده است و اثر ولایت خدا برای مؤمنین و نیز غیر ولایت او برای کفّار از حیث عاقبت بیان شده است و اگر خدای تعالی، داخل شدن مؤمنان را در بهشت به خود نسبت داده، امّا منزل کردن کفّار در آتش را به خود نسبت نداده، برای این است که حقّ ولایت مذکور چنین اقتضا می‌کند. آری، خدای تعالی عنایت خاصّی به اولیای خود دارد. امّا آنهایی که از تحت ولایت او بیرون شده‌اند، کاری به کارشان ندارد و در هر وادی هلاک می‌شوند، بشوند» (طباطبائی، 1417 ق.، ج 18: 231).

نتیجه اینکه خداوند در مقام تحقیر، کافران را افرادی معرّفی می‌فرماید که همچون حیوانات می‌خورند و دربارة چیزی فکر نمی‌کنند که عاقبت مسیر آنان داخل شدن در جهنّم و خلود در آن می‌باشد (ر.ک؛ مغنیه، 1424 ق.، ج 7: 66) و به جای اینکه هدف آنان رضوان خدای متعال باشد، همچون حیوانات، در پی خوردن بدون توجّه به اهداف معنوی می‌باشد (ر.ک؛ فضل‌الله، 1419ق.، ج 21: 58).

حضرت علی(ع) در این باره می‌فرماید: «فَمَا خُلِقْتُ لِیَشْغَلَنِی أَکْلُ الطَّیِّبَاتِ کَالْبَهِیمَةِ الْمَرْبُوطَةِ هَمّهَا عَلَفهَا أَوِ الْمُرْسَلَةِ شَغَلَهَا تَقَمُّمُهَا تکترش مِنْ أَعْلاَفِهَا وَ تَلْهُو عَمَّا یُرَادُ بِهَا أَوْ أُتْرَکَ سُدًی أَوْ أُهْمَلَ عَابِثاً أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ الضَّلَالَةِ أَوْ أَعْتَسِفَ طَرِیقَ الْمَتَاهَة: برای آن آفریده نشدم که خوردن خوراک‌های پاکیزه ـ همچون چارپای بسته که همة همّ آن خوردن علوفه است یا چارپای نابسته که کارش پُر کردن شکم از این سوی و آن سوی است و غافل می‌چرد ـ مرا از انجام دادن آنچه از آفرینشم منظور بوده است، بازدارد یا اینکه بی‌حساب و کتابی رها باشم و برای خود بگردم، یا سلسله‌جنبان گمراهی و ضلال شوم و یا بر جادّة سرگردانی به راه افتم» (مجلسی، 1403ق.، ج 33: 474).

8ـ گمراهی

قرآن کریم پس از معرّفی کسانی که ترازوی اعمال آنان سنگین است و جزو رستگاران هستند (ر.ک؛ المؤمنون/ 102)، کسانی را معرّفی می‌فرماید که ترازوی اعمال آنان سبک است و جزو زیانکارانند (ر.ک؛ همان/ 103) و در ادامه، افراد زیانکار در مقام ندامت به خداوند عرض می‌کنند: ﴿قَالُوا رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَیْنَا شِقْوَتُنَا وَکُنَّا قَوْمًا ضَالِّینَ * رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظَالِمُونَ: مى‏گویند: «پروردگارا! بدبختى ما بر ما چیره شد، و ما قوم گمراهى بودیم! * پروردگارا! ما را از این (دوزخ) بیرون آر. اگر بار دیگر تکرار کردیم، قطعاً ستمگریم (و مستحقّ عذاب)!﴾ (المؤمنون/ 106ـ107). خداوند هم در جواب این افراد می‌فرماید: ﴿قَالَ اخْسَؤُوا فِیهَا وَلَا تُکَلِّمُونِ: (خداوند) مى‏فرماید: دور شوید در دوزخ، و با من سخن مگویید!﴾ (المؤمنون/ 108). جناب طیّب می‌فرماید:

«ضلالت مقابل هدایت است. هدایت به ایمان و اعتقاد به جمیع عقاید حقّه و مشی بر صراط مستقیم است، ولی ضلالت اقسام بسیاری دارد؛ زیرا اگر جمیع عقاید حقّه را داشته باشد و یکی از آنها را فاقد باشد، ضلالت است. از ابتدا گرفته تا انتها، منکر وجود حق، شرک به خدا، انکار رسالت، دشمنی با اوصیای رسول و انکار ولایت آنها، انکار معاد، انکار ضروریّات دین یا مذهب یا خصوصیّات ضروریّه معاد، بدعت در دین، غلوّ در حق انبیاء(ع) و ائمّه(ع) و هرچه موجب سلب ایمان می‌شود، ضلالت است» (طیّب، 1378، ج9: 475). علّت این گمراهی از راه مستقیم، غفلت دل‌ها از این راه‌های الهی (عقاید حقّه) می‌باشد (ر.ک؛ فضل‌الله، 1419 ق.، ج 16: 202).

جناب طیّب در پاسخ به این اشکال احتمالی که در جهنّم دار تکلیف نیست، امر «اخسئوا» و نهی «لا تکلمون» چه معنی دارد، می‌فرماید: «این امر و نهی برای «تخفیف و اهانت» است، نه برای تکلیف، چنان‌چه شما به کسی که حرف بیجا می‌زند، می‌گویید: خفه شو! پس بر او واجب می‌شود خفقان» (ر.ک: طیّب، 1378، ج 9: 477).

حضرت علی(ع) نیز یکی از آثار واگذاری به خویشتن را از طرف خدا، «انحراف از راه مستقیم و گام برداشتن در راه دعوت به ضلالت و خوشحالی بر آن» می‌داند. حضرت در این باب می‌فرماید: «رَجُلٌ وَکَلَهُ اللهُ إِلَی نَفْسِهِ فَهُوَ جَائِرٌ عَنْ قَصْدِ السَّبِیلِ مَشْغُوفٌ بِکَلاَمٍ بِدْعَةٍ وَ دُعَاءِ ضَلاَلَةٍ: کسی که خدا او را به خود واگذارده است و از راه راست منحرف گشته، به سخنان ساختگی و دور از حقّ و حقیقت خویش سخت دل بسته است و به سرعت در راه گمراه ساختن مردم گام برمی‌دارد» (نهج‌البلاغه/ خ 17).

علاّمه طباطبائی نیز در این باره و ذیل آیة ﴿وَعَلَى اللّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ (النّحل/ 9) می‌فرماید:

«و اینکه خدای سبحان «قصد السّبیل» را به خود نسبت داده، ولی «سبیل جائر» را نسبت نداده، علّت آن این است که راه جائر، راه ضلالت است و از ناحیه خدا جعل نشده است، بلکه راهی که خدا جعل کرده، راه قصد و هدایت است و راه جائر، به معنی انحراف از راه هدایت و نپیمودن آن است. پس در حقیقت، راه نیست، بلکه بیراهه است» (طباطبائی، 1417ق.، ج 12: 212).

9ـ گناه

در سورة المدّثر، خداوند صفات مجرمان (گناهکاران) را به طور کامل از زبان خود آنان بیان می‌فرماید (ر.ک؛ المدّثر/ 41ـ49) و در پایان، گنهکاران را به سبب این صفات شوم آنان، در مقام اهانت و تحقیر، همچون «خران» ﴿کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُّسْتَنفِرَةٌ﴾ (المدّثر/50) دانسته است که از شیری گریزان شده‌اند: ﴿فَرَّتْ مِن قَسْوَرَةٍ﴾ (همان/ 51). قرآن در ادامه از زبان گنهکاران، علّت نتیجة نامطلوب اعمال خود را چنین معرّفی می‌فرماید:

الف) ﴿قَالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ: مى‏گویند: ما از نمازگزاران نبودیم﴾ (همان/ 43).

علاّمه طباطبائی دربارة واژة «صلاة» می‌فرماید:

«مراد از صلاة نماز معمولی نیست، بلکه منظور از آن، عبادتی خاصّ است به درگاه خدای تعالی که با همة انحای عبادت‌ها در شرایع آسمانی که از حیث کمّ و کیف با هم مختلف‌ هستند، سازگار است» (طباطبائی، 1417ق.، ج 20: 97). همچنین آیه دلالت دارد بر اینکه «اخلال به واجبات، استحقاق مذمّت و عِقاب می‌آورد؛ زیرا استحقاق عذاب آنها به اخلال و تقصیر در نماز معلّق شده است و در آن نیز دلالت است بر اینکه کفّار هم مخاطب به عبادت‌های شرعیّه هستند» (طوسی، بی‌تا، ج 10: 186 و طبرسی، 1360، ج 26: 84).

ب) ﴿وَلَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکِینَ: و مستمند را اطعام نمى‏کردیم﴾ (همان/44).

علاّمه فضل‌الله دربارة این صفت می‌فرماید:

«این همان بخل است که در وصف حالات کسی می‌باشد که هنگام برخورد در زندگی مردم، برای این فرد پیش می‌آید. هنگامی که مسکینی را مشاهده می‌کند و از کمک کردن به آنها روی برمی‌گرداند و در حالت بخل می‌گوید: ﴿أَنُطْعِمُ مَن لَّوْ یَشَاء اللَّهُ أَطْعَمَهُ: آیا ما کسى را اطعام کنیم که اگر خدا مى‏خواست، او را اطعام مى‏کرد؟!﴾ (یس/47). این برای آن است که قلوب چنین افرادی از رحمت و لطف کردن، خالی و با قساوت و سنگدلی همراه می‌باشد و از انسانیّت نیز به دور می‌باشد» (فضل‌الله، 1419 ق.، ج 23: 226).

ج) ﴿وَکُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِینَ: و پیوسته با اهل باطل همنشین و همصدا بودیم﴾ (المدّثر/45).

آیت‌الله مکارم شیرازی در این باب می‌فرماید:

«نخوض از مادّة خوض (بر وزن حَوض) در اصل به معنی ورود و حرکت در آب است و آنگاه به ورود و آلوده شدن به دیگر امور نیز گفته شده است، ولی در قرآن غالباً در باب ورود در مطالب باطل استعمال می‌شود. خوض در باطل، معنی گسترده‌ای دارد که هم شامل ورود در مجالس کسانی می‌شود که آیات خدا را به استهزا می‌گیرند، تبلیغات ضدّ اسلامی می‌کنند، یا ترویج بدعت می‌نمایند و یا شوخی‌های رکیک دارند، یا گناهانی را که انجام داده‌اند، نقل می‌کنند و همچنین شرکت در مجالس غیبت، تهمت، لهو و لعب و مانند آنها را، ولی در این آیه، نظر بر مجالسی است که برای تضعیف دین خدا و استهزای مقدّسات و ترویج کفر، شرک و بی‌دینی تشکیل می‌شود» (مکارم شیرازی، 1386، ج 25: 254).

د) ﴿وَکُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ: و همواره روز جزا را انکار مى‏کردیم﴾ (المدّثر/46).

نتیجه اینکه کفار همان گونه که مکلّف به اصول و ایمان هستند، مکلّف به فروع هم هستند، بر ترک هر نماز فریضه عقوبت آن را دارند و بر ترک هر دانه و درهم زکات که ندادند و اینها از باب مثال است بر ترک هر واجبی (صوم، خُمس، حج، امر به معروف، نهی از منکر و دیگر واجبات الهی)که عقوبت آن را می‌چشند و نیز بر فعل هر معصیتی عقوبت دارند، علاوه بر عقوبتِ کفر و شرک (ر.ک؛ طیّب، 1378، ج 13: 285).

ادامة آیه، شفاعتِ شفاعت‌کنندگان را برای اینان غیرمفید دانسته است و می‌فرماید: ﴿فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِین؛ و شفاعت شفاعتگران آن‌ها را سود نبخشد﴾ (المدّثر/48).

نتیجه‌گیری

بنا بر آنچه گفته شد، با نگاهی به آموزه‌های قرآنی‌ درمی‌یابیم که هرچند استهزا عمل ناپسندی است، ولی استهزای خدا بدون دلیل نیست و می‌تواند چند مفهوم و هدف داشته باشد که از آن جمله است: مجازات استهزاکنندگان با استهزای خودشان، بی‌ضرر نشان دادن استهزای منافقان، استهزا بر اساس سنّت املا و استدراج، تخطئة استهزاکنندگان، تفاوت نتیجة کردار منافقان با آنچه در دنیا داشتند و... .

تحقیر نیز هرچند پسندیده نیست، گاهی می‌تواند وجه مثبتی داشته باشد و به عنوان یک هنجار اجتماعی و ارزشی در مقام بازدارندگی یا مجازات به کار گرفته شود، تا تأثیر مثبتی در جامعه داشته باشد. از عواملی که می‌تواند «تحقیر» را به دنبال داشته باشد، عبارتند از:

1) استهزای آیات الهی از طریق قرار گرفتن تحت ولایت شیطان و دشمنان اسلام.

2) در اختیار قرار دادن دین و علم در برابر درهم و دینار برای دنیا از سوی رهبران و دانشمندان بی‌ایمان.

3) در اختیار قرار دادن استعداد خدادای خود در خدمت دشمن بها تکذیب آیات الهی.

4) گمراهی از صراط مستقیم به سبب تکذیب پیامبران(ع).

5) تفکّر و تعقّل نکردن در آیات الهی.

6) غفلت از آیات انفسی و آفاقی.

7) کفر به آیات الهی و حقیقت وجود خود.

8) استفاده نکردن از علوم خدادای برای رسیدن به حقیقت.

9) ترم نماز، انفاق نکردن، انکار معاد و همنشینی با اهل باطل

با توجّه با این دلایل است که خدا در آیاتی، دشمنان خود را با عباراتی تحقیرآمیز، ترور شخصیّت می‌کند تا در جامعه سرافکنده شوند و عبرتی برای دیگران باشد تا خودشان را با این آیات و رفتارها بسنجند و در راستای خودسازی، از این کارکردها بهره‌ها بگیرند و نیز برای رسیدن به جامعة آرمانی خود بکوشند تا در معرض اهانت الهی قرار نگیرند.

قرآن کریم.
نهج‌البلاغه. (1386). ترجمة محمّد دشتی. مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی.
ابن‌منظور، محمّدبن مکرم. (1414ق.). لسان‌العرب. بیروت: دار صادر.
جعفری، محمّدتقی. (1376). ترجمه و تفسیر نهج البلاغه. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
جوادی آملی، عبدالله. (1378). تسنیم. چاپ اوّل. قم: اسراء.
حسینی شاه‌عبدالعظیمی، حسین بن محمّد. (1363). تفسیر اثنا عشری. تهران: انتشارات میقات.
حسینی همدانی، محمّدحسین. (1404ق.). انوار درخشان. تهران: کتاب‌فروشی لطفی.
حرّ عاملی، محمّدبن حسن. (1414ق.).هدایةالأمّة إلی أحکام الأئمّة علیهم‌السّلام. مشهد: انتشارات آستان قدس.
حلبی، علی‌اصغر. (1376). مبانی عرفان و احوال عارفان. تهران: انتشارات اساطیر.
خویی، حبیب‌الله بن محمّدهاشم. (بی‌تا). منهاج البراعة فی شرح نهج‌البلاغه. تهران: مکتبة الإسلامیّة.
دهخدا، علی‌اکبر. (1373). لغت‌نامه. تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
راغب اصفهانی، حسین‌بن محمّد. (1412ق.). مفردات الفاظ القرآن. بیروت: دارالقلم.
شاذلی، سیّد قطب‌بن ابراهیم. (1412). فی ظلال القرآن. بیروت: دارالشّروق.
صادقی تهرانی، محمّد. (1367). الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن و للسّنّة. قم: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
طباطبائی، محمّدحسین. (1417ق.). المیزان فی تفسیر القرآن. ترجمة محمّدباقر موسوی. قم: جامعة مدرّسین قم.
طبرسی، فضل بن حسن. (1406ق.). مجمع البیان فی تفسیر القرآن. الطبعة الأولی. بیروت؛ دارالمعرفة.
طبرسی، فضل‌بن حسن. (1360). مجمع البیان فی تفسیر القرآن. تهران: انتشارات فراهانی.
طریحی، فخرالدّین بن محمّد. (1375). مجمع‌البحرین. تهران: مرتضوی.
طوسی، محمّدبن حسن. (بی‌تا). التّبیان فی تفسیر القرآن. بیروت: دار احیاء التّراث العربی.
طیّب، عبدالحسین. (1378). اطیب البیان فی تفسیر القرآن. تهران: انتشارات اسلام.
عروسی حویزی، عبدالعلیّ بن جمعه. (بی‌تا). تفسیر نورالثّقلین. تحقیق هاشم رسولی محلاّتی. چاپ دوم. قم: چاپ علمیّه.
فراهیدی، خلیل‌بن احمد. (1410ق.). العین. قم: نشر هجرت.
فضل‌الله، محمّدحسین. (1419ق.). تفسیر من وحی القرآن. بیروت: دارالملاک للطّباعة و النّشر.
قرشی، علی‌اکبر. (1371). قاموس قرآن. تهران: دارالکتب الإسلامیّة.
کلینی، محمّدبن یعقوب. (1369). الأصول من الکافی. ترجمة مصطفوی. تهران: کتاب‌فروشی علمیّة اسلامی.
لنگرودی، جعفر. (۱۳88). ترمینولوژی حقوق. تهران: انتشارات ابن‌سینا.
مارش، دیوید. (1378). روش و نظریّه در علوم سیاسی. ترجمة امیرمحمّد حاجی یوسفی. تهران: پژوهشکدة مطالعات راهبردی.
مجتهد شبستری، محمّد. (1376). ایمان و آزادی. تهران: طرح نو.
مجلسی، محمّدباقر. (1403ق.). بحار الأنوار. بیروت: دار إحیاء التّراث العربی.
مراغی، احمد. (بی‌تا). تفسیر المراغی. بیروت: دار إحیاء التّراث العربی.
مصطفوی، سیّد حسن. (1360). التّحقیق فی کلمات القرآن الکریم. تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
ـــــــــــــــــــــ . (1380). تفسیر روشن. تهران: مرکز نشر کتاب.
مکارم شیرازی، ناصر. (1386). پیام امیرالمؤمنین علیه‌السّلام. تهران: دارالکتاب الإسلامیّة.
مکارم شیرازی، ناصر و دیگران. (1374). تفسیر نمونه. تهران: دارالکتب الإسلامیّة.
مغنیه، محمّدجواد. (1424ق.). تفسیر الکاشف. تهران: دارالکتاب الإسلامیّة.
وِبِر، ماکس. (1371). اخلاق پروتستان و روح سرمایه‌داری. ترجمة عبدالمعبود انصاری. تهران: سمت.